کانال کمیل
✧بر مــــدار عشـــ♡ــــق✧ #پارت34 همین امشب میفرستنت تهران و آنجا هم يک دادگاه نظامی. در شرایط جن
✧بر مــــدار عشـــ♡ــــق✧
#پارت35
جوان، ديگر به گريه افتاد. روی دو زانو نشست و دست محمد را گرفت و بوسيد.
اما محمد اجازه نداد و فوراً خم شد و صورت او رابوسيد. جـوان، بـا صـورت گريان بلند شد و با صدايی كه از بغض مفهوم نبود، عذر خواست.
محمد گفت: «برو استراحت كن برادر. برو و ديگر خودت را اذيت نكن».
يك بار ديگر پيشانی او را بوسيد. جوان همانطور كه نشسته بود، به محمـد نگـاه كرد. از پشت پرده اشك تكه ای از آسمان را ميديد كه پاك بود و آبی و صاف، ومحمد كه در گوشه آن ميخنديد.
#تکه_ای_از_آسمان🍃
#زندگینامه_شهید_محمد_بروجردی
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail