.
بـیایید✋🏻
در ماهـ محـرم
اگر زنـجیر میـزنیم
قبݪ از آن زنـجیر
غفݪـت از پاے خـود
باز ڪردهـ باشـیم🍃
اگر ڪه سـینہ میـزنیم
قبݪ از آن سینہ
دردمندے را از غـم و آهـ
پاڪ ڪردهـ باشـیم🖤
خوب اسـت اگر اشڪے مےریزیم
قبݪ از آن اشڪ از چهرهـ ے
مظلومے پاڪ ڪردهـ باشـ ـیم🥀
#حسین
.
→|✨| @chaadorihhaaa |✨|←
فریاد فطرت
بارون دو مونتسکیو (از متفکران سیاسی فرانسه) در کتاب روح القوانین می نویسد:
"قوانین طبیعت حکم می کند زن خوددار باشد زیرا مرد، با تهور آفریده شده و زن نیروی خودداری بیشتری دارد بنابراین، تضاد بین آنها را می توان با حجاب از بین برد و براساس همین اصل، تمام ملل جهان معتقدند که زنان باید حیا و حجاب داشته باشند."
#حجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_سیزدهم ••○🖤○•• ... و اصلا اگر بنا بر ف
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_چهاردهم
••○🖤○••
و این دو گل نورسته چه قابل دارد پیش پای حسین !
اگر همه جوانان عالم از آن تو بود ، همه را فدای یک نگاه حسین می کردی و عذر می خواستی ، اکنون شرم از این دو هدیه کوچک ، کافیست تا تلافی نگاه تو را پای حسین پرهیز دهد.
یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه از میدان پیدا نیست .اما این اختفا برای توست که پرده های ظلمت و نور را دریده ای و نگاهت به راه های آسمان آشنا تر است تا زمین .
می بینی که سه سوار و هیجده پیاده ، به شمشیر عون ، راهی دیار عدم می شوند و خدا نیامرزد عبدالله بن قطبه نبهانی را که با ضربه ای نامردانه ، عون را از اسب به زیر می کشد.
هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد محمد است که در آسمان می پیچد:
شکایت به درگاه خدا باید برد از قساوت این قوم کور دل امام ناشناس ، قومی که معالم قرآن و محکمات تنزیل و تبیان را به تحریف و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را آشکارا کردند.
تعجیل محمد شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت می هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت می ورزد .
ده پیاده او را دوره می کنند و او با شمشیرش میان جسم و جان هر ده نفر فاصله می اندازد.
یازدهمی عامر بن نهشل تمیمی است که شمشیر کینه اش را از خون محمد سیراب می کند .
عذاب جاودانه خدا نثار عامر باد.
ای وای ! این کسی که پیکر عون و محمد را زیر بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته و چشم های گریان ، آن دو را به سوی خیمه می کشاند حسین است . جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانی کوچک را خسته میشوی .
از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده می شود .
رهایشان کن حسین جان ! اینها برای خاک آفریده شده اند.
آنقدر به من فکر نکن . من که دو ستاره کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمی بینم . وای وای وای !
حسین جان ! رها کن اندیشه مرا.
زینب ! کاش از خیمه بیرون میزدی و خودت را به حسین نشان می دادی تا او ببیند که خم به ابرو نداری و نم اشکی هم حتی مژگان تو را تر نکرده است. تا ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالی و فقط شرم از احساس قصور بر دلت چنگ می زند . تا او ببیند که زخم علی اکبر ، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک .
تا او .... اما نه ، چه نیازی به این نمایش معلوم ؟
بمان ! در همین خیمه بمان! دل تو چون آینه در دستهای حسین است .
این دل تو و دستهای حسین ! این قلب تو و نگاه حسین !
.....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_پونزدهم
••○🖤○••
...
قصه غریبی است این ماجرای عطش ، و از آن غریب تر ، قصه کسی که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگی ، التیام و دلداری دهد.
گفتن درد، تحمل آن را آسان تر می کند اما نهفتنش و به رو نیاوردنش ، توان از کف می رباید و نهال طاقت را می سوزاند، چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهی به تسلای دیگران بایستی و به تحمل و صبوری دعوتشان کنی.
باری که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است . صدای استخوانهایت را در آورده است . پیشانی ات را چروک انداخته است . چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است . میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است . تنت را خیس عرق کرده است و چهره ات را به کبودی کشانده است و... تو در این حال باید بخندی و به آرامش و آسایش تظاهر کنی تا دیگران اولا سنگینی بار تو را در نیابد و ثانیاً بار سبکتر خویش را تاب بیاورد.
این ، حال و روز توست در کربلا.
در کربلا ، شاید هیچ کس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد .
بچه ها که فریاد العطش سر داده اند ؛ همگی در سایه سار خیمه بوده اند.
معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا ، حتی خون رگهای تو را تبخیر کرده است .
تو اگر با همین حجاب ، در عرصه نینوا می نشستی ، عطش تمام وجودت را به آتش می کشید ، چه رسد به اینکه هیج کس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است . ندویده است ، هروله نکرده است مگر البته خود حسین و تو اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوی و تاب بیاوری .باید تشنگی را در تار و پود جوانان بنی هاشم ببینی و به تسلایشان برخیزی . باید زبانه های عطش را در چشم های کودکان نظاره کنی و زبان به کام بگیری و دم بر نیاوری .
بایو تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانی تا بچه ها با دیدن چشمهای تو به یاد آب نیفتند.
باید آوند های خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیاری کنی تا تصویر پژمردگی در خیال دشمن بخشکد و گلهای باغ رسول الله را شاداب تر از همیشه ببیند .
اما از همه مهم تر و در عین حال سخت تر و شکننده تر ، کار دیگری است و آن که نگذاری آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را بر انگیزد ، نگذاری طنین تشنگی بچه ها به گوش عباس برسد . چرا که تو عباس را می شناسی و از تردی و نازکی دلش با خبری .
می دانی که تمام صلابت و استواری و دلیری او ، در مقابل دشمن است .
.....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شونزدهم
••○🖤○••
....
و میدانی که دلش در پیش دوست ، تاب کمترین لرزش را ندارد.
پس او نباید از تشنگی بچه ها با خبر شود ، او علمدار لشکر است و پشت و پناه برادر، او اکر دلش بلرزد ، طنین زلزله در کاءنات می پیچد .
او اگر از تشنگی بچه های حسین با خبر شود ، آنی طاقت نمی آورد ، خود را به آب و آتش می زند تا ریشه عطش را در جهان بخشکاند .
او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد ، او در مقابل گریه های رقیه دوام نمی آورد . لزومی ندارد که سکینه از اوچیزی بخواهد ، او خواستنش را از نگاه سکینه در می یابد . او کسی نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بی تفاوت بماند .
سکینه فقط کافی است که لب به خواستن آب ، تر کند. او تمام دریا های عالم را به پایش می ریزد.
اما خدا چه صبر و طاقتی به این سکنیه داده است. دلش را دوپاره کرده است . نیمش را با پدر به میدان فرستاده است و نیم دیگر را در زیر پای کودکان ، پهن کرده است .
ولی مگر چقدر می شود به تسلای کودک نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، برای کودک تشنه ، آب نمی شود.این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب می شود.
نه ، نه ، نه، عباس نباید لب های به خشکی نشسته سکینه را ببیند ، نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقی کند . عباس جانش را بر سر این نگاه می گذارد و روحش را به پای این نگاه نی ریزد و بی عباس ....نه...نه...زندگی بدون آب ممکن تر است تا بدون عباس.
عباس ، دل آرام عرصه زندگی است ، آرام جان برادر است.
حیات، بدون عباس بی معناست و زندگی بدون ابوالفضل ، میان تهی است و زمین ، بی قمر بنی هاشم، تاریک و ظلمانی است .
نه . نه. نه عباس نباید از تشنگی بچه ها با خبر شود . این تنها راز عالم هستی است که باید از او مخفی شود، اما مگر با گفتن و شنیدن ، خبر دار میشود ؟! دل او آینه آفرینش است .و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمی کند.
مگر همین دیشب نبود که برای سر کشی به خیمه های خودی از خیمه خودت در آمدی و از دور عباس را ، استوار و با صلابت در کار محافظت از خیمه ها دیدی ؟!
مگر نه وقتی تو از دلت گذشت که "چه علمدار خوبی دارد برادرم !"از میان زمزمه های او با خودش شنیدی که :"چه مولای خوبی دارم من ."
مگر نه وقتی تو از دلت گذشت که :"چه برادر خوبی دارد برادرم !"شنیدی که :"من نه برادر ، که خدمتگزار حسینم و زندگی ام در بندگی حسین معنا می شود ."
آری، دل عباس به آسمان آبی و بی ابر می ماند ، پرواز هیچ پرنده خیالی در نظر گاه دلش مخفی نمی ماند.
چگونه می توات رازی به این عظمت را از عباس مخفی کرد؟!
همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین می زده است .
انگار پیش از اینکه لب و دهان حسین ، تشنگی را احساس کند ، قلب عباس ، از آن خبر می داده است .
اکنون که روز تشنگی است . چگونه ممکن است او از عطش حسین و بچه های جبهه حسین بی خبر بماند ؟!
بی خبر نمی ماند ، بی خبر نمانده است. همین خبر است که او را از صبح مثل مرغ سر کنده کرده است. همین خبر است که او را میان خیمه و میدان ، هاجروار به سعی و هروله واداشته است.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_هفدهم
••○🖤○••
.....
او معدن و سر چشمه ادب است . او کسی نیست که با سماجت از امام چیزی طلب کند .او کسی است که به احتمال پاسخ منفی، از اصل مطلب می گذرد.
اما این خواهش، این مطلب، این تقاضاء، خواسته ای متفاوت بوده است.
این خود او بوده است که در میان دو سوی دلش ، در تعارض مانده بوده است. با خود عجب کلنجار سختی داشته است . عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق، میان دو ایثار.
هرم عشق بچه ها، او را از کنار خیمه کنده است و به محضر امام کشانده است تا از او رخصت بگیرد و برای آوردن آب ، دل به دریای دشمن بزند ، اما به آنجا که رسیده است و تنهایی امام را در مقابل این سپاه عظیم دیده است ، طاقت نیاورده است و تقاضای خویش را فرو خورده است و باز گشته است.
بار دیگر وقتی کودکان را دیده است که پیراهن های خود را بلا زده اند و شکم به رطوبت جای مشک پیشین سپرده اند، تا هرم تشنگی را فرو بنشانند ، بار دیگر وقتی ...
هر بار از خیمه به قصد طرح تقاضای خویش با امام گریخته است و به آنجا که رسیده است ، فلسفه حیات خویش را به یاد آورده است و به بهانه زیستن خویش نگریسته است و در آینه هستی خویش نگاه کرده است و دیده است که همه عمرش را برای همین امروز زندگی کرده است ؛ برای دفاع از حسین پا به این جهان گذاشته است و برای علمداری او رنج این هبوط را پذیرا گشته است . او لحظه های همه عمر خویش را تا رسیدن امروز شمرده است و امروز چگونه می تواند لحظاتی را بی حسین سپری کند ، حتی به قصد آوردن آب ، برای بچه های حسین.
اما در این سعی آخر میان خیمه و میدان ، کاری شده است که دل او را یکدله کرده است .
سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده های محبت به هم می رسد . عشقهای مختلف به هم گره می خورد. و یکی می شود .عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقی می کند .
عشق او به حسین و عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم می رسند.
اینجا همانجاست که او در مقابل حسین و بچه ها یکجا زانو می زند.
این سکینه همان طور سینایی است که حضور حسین در آن به تجلی می نشیند.
این سکینه مرز مشترک میان حسین و بچه هاست.
و لزومی ندارد که سکینه به عباس ، حرفی زده باشد . لزومی ندارد که سکینه از عباس آب خواسته باشد .چه بسا که او را از رفتن به دنبال آب منع کرده باشد.
لزومی ندارد که نگاهش را به عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از چشم های او بخواند. همینقدر کافیست که او پیش روی عباس ایستاده باشد، مژگات سیاهش را حایل چشم هایش کرده باشد و نگاهش به زمین دوخته باشد .
همین برای عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند.
اگر سکینه بگوید آب ، هستی عباس آب می شود پیش پای سکینه ، نه، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است.
فقط شاید گفته باشد ، عمو!...یا نگفته باشد.
چه گذشته است میان سکینه و عباس ادب، عباس معرفت، عباس ماءموم، عباس خضوع، پیش روی امام ایستاده است و گفته است :
"آقا! تابم تمام شده است."
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شونزدهم ••○🖤○•• .... و میدانی که دلش د
•••
-سلام رفقا
پارت های جبرانی دیشب امشب بارگزاری شد
التماس دعای فراوان داریم
این رمان اشک منو در آورد انشاءالله توی این ماه عزیز سختی های حضرت زینب (س) تلنگری باشه برامون
#التماسدعا
#حلالکنید
#ماھکریمی
╚ @chaadorihhaaa ╝
•••
زینب غمت غم است و قلم از غمت غمین
غمگین ترین غزل ز غمت می خورد زمین..
#مرتضی_حضرتی
╚ @chaadorihhaaa ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌙💕:)
سفارشات امام زمان !
«اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
#ریـحـانـہ🌹🍃
بانـ|😇|ـو
تُـ🌺 فرِشتِہ خدایے
با بال هاے سیـ|●|ـاهے
ڪہ تو را آسمانے ڪردهـ🌈
اَمّا☝️
هَر وَقت ڪِہ لِباسِـ👕 حیـ🙈ـا را
تَنِ جِســ|👇|ـمَت مےڪُنے
بِہ روحَت نیز گَوشـ👂ـزَد ڪُن
حَیاےِ دُختَـ|🎈|ـرانِہ اَش را
ایمانَشـ☘ را،اِعتِقــاداتَش را
پُشتِ دَر🚪 جا نَگُــذارَد
وَ گَرنَــہ✋
شِیطانـ👹 هم فِرِشتِه اے بُود
ڪِہ راندِهـ👣 شد
اِے فِرِشتِہ تَرینـ🌹
مُواظِب باشـ☝
راندِه شُدِه ےِ دَرگاهِ حَق نَباشے😉
•••
#ماھکریمی
#مهربانو³¹³
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
.
هـرچـه آمـد
بـه سـرت🖤
مـن سـر نےبودم و
دیـدمـ😔
آن چـه را زخم زبان
با جـگرت ڪرد شنیـدم✋🏻
تو ڪتڪ خوردۍ و💔
مـن بـر سر نے آهـ
کشیـدمـ🥀
این بݪایے اسـت
ڪه روز ازل
از دوسـت
خریـدم....
.
@chaadorihhaaa |🌙|
آهـ🍃
از نماز شـب🌙
نشستـه و قامـت
ناگہان خمیـدهـ !😔
آهـ
از موے سپـید
یڪ شبـه !🥀
آهـ از دݪ #زینب ...💔
.
@Chaadorihhaaa
سرشبہنیزھعلمشدکھبعدِاینهمه
سالبہیادِاوسرعشاقتاابدبالاسـت ..
@chaadorihhaaa
.
اگر #حسین نبود
عشق ♥️🍃
این همـہ
زیبآ نبود ....✋🏻
.
@CHAADORIHHAAA
.
شد سیـنه
پـر از شـیر و💔
شیرخوارهـ نیسـت
#مـادر
بـیا ڪه باز
صـدا مےزند 🥀
#ربــاب
.
@Chaadorihhaaa🌱🌙
🔺 خاطره خواندنی مواجهه با یک استاد دانشگاه غربی و ذکری از حضرت زهرا سلام الله علیها
#پویش_حجاب_فاطمے
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_هفدهم ••○🖤○•• ..... او معدن و سر چشمه
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_هجدهم
••○🖤○••
....
و آقا رخصت داده است .
خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمی روی عباس ؟ اینجا ، حول و حوش خیمه زینب چه می کنی؟ عمر من! عباس! تو را به این جان نمیه سوخته چه کار ؟ آمده ای که داغ مرا تازه کنی؟ آمده ای که دلم را بسوزانی ؟ جانم را به آتش بکشی؟ تو خود جان منی عباس؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانی نکن.
رخصت از من چه می طلبی عباس! تو کجا دیده ای که من نه بالای حرف حسین ، که همطراز حسین ، حرفی گفته باشم ؟ تو کجا دیده ای که دلم غیر از حسین به امام دیگری اقتدا کند؟
تو کجا دیده ای که من به سجاده ای غیر خاک پای حسین نماز بگذارم.
آمده ای که معرفت را به تجلی بنشینی ؟ ادب را کمال ببخشی؟ عشق را به بر ترین نقطه ظهور برسانی؟
چه نیازی عباس من ؟!
نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است . وقتی که مادر خطابش کردیم ، پیش پای ما نشست و زار زار گریه کرد و گفت :"مرا مادر خطاب نکنید، مادر شما فاطمه بوده است. این کلام ، از دهان شما فقط برازنده مقام زهراست ، من خدمتگزار شمایم ، کنیز شمایم."
عباس من ! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده ای. وقتی پدر او را به همسری بر گزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمی آمد تا از من ، دختر بزرگ خانه رخصت بگیرد ، تا من به پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقی ! امتحان چه را پس می دهی؟
جانم فدای ادبت عباس! عرفان، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس می دهد.
بار ها گفته ام که خدا اگر از همه عالم و آدم، همین یک عباس را می آفرید ، به مدال فتبارک الله احسن الخالقین ش می بالید.
اگر آمده ای برای سخن گفتن ، پس چیزی بگو ، چرا مقابل من بر سکوی سکوت ایستاده ای و نگاهت را به خیمه ها دوخته ای !
عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده می شود؛" و تکون الجبال کالعهن المنقوش"
آخر این نگاه تو نگاه نیست ، قارعه است ، قیامت است؛"یکون الناس کالفراش المبثوت "
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه می شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته ای ؟! شیواتر از چشم های تو چیست؟
بلیغ تر از نگاه تو کدام است؟ تو ماه آسمان را با نگاه راه می بری، سخن گفتن با نگاه تو که برای تو مشکل نیست .و اصلا نگاه آن زمان به کار می آید که از دست و زبان ، کار بر نمی آید.
برو عباس من که من بیشتر از این تاب نگاه تو را ندارم .
وقتی نمی توامم نرفتنت را بخواهم ، ناگریزم به رفتن ترغیبت کنم ، تا پیش خدای عشق تو سپید بمانم؛ خدایی که قرار است فقط خودش برایم بماند.
اگر برای وداع هم آمده ای ، من با تو دردانه خدا! تاب وداع ندارم.
می بینمت که مشک آب به دست راست گرفته ای و شمشیر را در دست چپ ، یعنی که قصد جنگ نداری .
.....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_نوزدهم
••○🖤○••
.....
با خودت می اندیشی ؛ اما دشمن که الفبای مروت را نمی داند .اگر این دست مشک را ببرد ؟! و با خودت زمزمه می کنی؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش می بندد که :
و الله قطعتموا یمینی و عن امام صادق الیقین
انی احامی ابدا من دینی نجل البنی الطاهر الامین "چه حال خوشی داری با این ترنمی که برای حسینت پیدا می کنی ... که ناگهان سایه ای از پشت نخل ها می جهد و غفلتا دست راست تو را قطع می کند.
اما این که تو داری غفلت نیست، عین حضور است .تو فقط حسین را قرار است ببینی که می بینی. دیگران چه جای دیدن دارند؟!
تو حتی وقتی در شریعه، آب نگاه می کنی ، به جای خودت ، تمثال حسین را می بینی و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات بر می خیزی، نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست، بل از اینکه به مقام فناء رسیده ای و در خودت هیچ از وجودت نمانده است و تمامی حسین شده است.
پس این که تو داری غلفت نیست، عین حضور است ، دلت را پرداخته ای برای همین امروز.
مشک را به دست چپت می گیری و با خودت می اندیشی ؛ دست چپ را اگر بگیرند ، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟
و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتی ، شمشیر نا جوانمردی، خیال تو را به واقعیت پیوند می زند و تو با خودت زمزمه می کنی
یا نفس لا تخشی من الکفار مع البنی السید المختار
و ابشری برحمه الجبار قد قطعوا ببغیهم یساری فاصلهم یا رب حر النار
مشک را بع دندان می گیری و به نگاه سکینه فکر می کنی....
عباس جان! من که این صحنه های نیامده را پیش چشم دارم، توان وداع با تو را ندارم.
من تماما به لحظه ای فکر می کنم که تو هر چیز، حتی آب را می دهی تا آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند . به لحظه ای که تو در پرهیز از تلاقی نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین می بخشی.
جانم فدای اشک های تو!
گریه نکن عباس من ! دشمن نباید چشم های تو را اشکبار ببیند.
میان تو و سکینه فراقی نیست. سکینه هم اکنون در آغوش رسول الله است ، چشم انتظار تو.
اول کسی که در آنجا به پیشواز تو می آید، سکینه است، سکینه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است .
تو آنجا بی سکینه نمی مانی، عموی وفادار!
من ؟!
به من نیندیش عباس من! اندیشه من پای رفتنت را سست نکند.
تا وقتی خدا هست ، تحمل همه چیز ممکن است، و همیشه خدا هست ، خدا همینجاست که من ایستاده ام.
...
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
✿〖دعای عهد〗✿
اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ ] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّاً حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَی وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ.اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ ] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ ] اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَی عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتَّی لا یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَی دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .
آنگاه سه بار بر ران خود دست می زنی، و در هر مرتبه می گویی«الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ»
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✨السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن
ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
#اللہمعجللولیکالفرج
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✿〖 دعای فرج〗✿
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══