eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺استاد پور ازغدی : ✅برای باید و باید قانون وجود داشته باشه ❌حرف اونایی که میگن نباید از طریق قانون با موضوع حجاب مواجه شد، کاملا اشتباهه. ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگی‌نامه‌_حضرت‌زینب #قسمت_پنجاه‌‌وهشتم ••○🖤○•• .... را به دارالا
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• .... سجاد، مرکبش را به تو نزدیک‌تر مى سازد و آرام در گوشت زمزمه مى کند: "بس است عمه جان! شما بحمدالله عالمه غیر متعلمه اید و استاد کلاس ندیده. خدا شما را به علم لدنى و تفهیم الهى پرورده است ." و تو با جان و دل به فرمان امام زمانت، سر مى سپرى، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى. اما نه، این صحنه را دیگر نمى توانى تحمل کنى. زنى از بام خانه مجلل خود، سر بر آورده است، و به سر بر نیزه حسین، اهانت مى کند، زباله مى پاشد و ناسزا مى گوید. زن را مى شناسى، ام هجام از بازماندگان خبیث خوارج است. دلت مى شکند، دلت به سختى از این اهانت مى شکند، آنچنانکه سر به آسمان بلند مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى : "خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن!" هنوز کلام تو به پایان نرسیده، ناگهان انگار زلزله اى فقط در همان خانه واقع مى شود، ارکان ساختمان فرو مى ریزد و زن را به درون خویش مى بلعد. زن، حتى فرصت فریادى پیدا نمى کند. خاك و غبار به هوا بلند مى شود. رعب و وحشت بر همه جا سایه مى افکند و بیش از آن، حیرت بر جان همگان مسلط مى شود. پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم، صاحب چنین قرب و قدرتى است؟ بى جهت نیست که در خطابه خود، از موضع خدا، با خلق سخن مى گفت؟ این زن مى تواند به نفرینى، کوفه را کن فیکون کند. پس چرا سکوت و تحمل مى کند؟ چه حکمتى در کار این خاندان هست؟! کاروان، همه را در بهت و حیرت فرو مى گذارد و به سمت دارالاماره پیش مى رود. خبر به سرعت باد در کوچه پس کوچه هاى کوفه مى پیچد. ماموران تا خود دارالاماره جرعت نفس کشیدن پیدا نمى کنند. کاروان به آستانه دارالاماره مى رسد. هر چه کاروان به دارالاماره نزدیک‌تر مى شود از حضور مردم کاسته مى گردد و بر تعداد ماموران و حاجبان افزوده مى شود. وقتى که دارالاماره در منظر چشم‌هایت قرار مى گیرد، باز به یاد پدر میفتى. مگر چند سال از شهادت پدر گذشته است؟ پدر از آن خانه محقر و کوچک، بر تمام عالم اسلام حکم مى راند و اینان فقط براى حکومت بر کوفه چه دارالاماره اى بنا کرده اند؟! از این پس هر چه ظلم و ستم بر سر مردم جهان مى رود، باعث و بانى اش همان غاصب اولى است . "اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلک" سر حسین را پیش از کاروان به دارالاماره رسانده اند و در طشتى زرین پیش روى ابن زیاد نهاده اند. ابن زیاد با تفاخر و تبختر بر تخت تکیه زده است و با چوبى که در دست دارد، بر لب و دندان حسین مى زند، و قیحانه مى خندد و مى گوید: "چه زود پیر شدى حسین! امروز تلافى روز بدر!" و تو با خودت فکر مى کنى که آیا روزى سخت تر از امروز در عالم هست؟ .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگی‌نامه‌_حضرت‌زینب #قسمت_پنجاه‌‌ونهم ••○🖤○•• .... سجاد، مرکبش ر
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• .... مى فهمى که این صحنه را تدارك دیده اند تا به هنگام ورود شما، تتمه عزت و جلالتان را هم به خیال خود فرو بریزند. در میان حضار، چشمت به زید بن ارقم صحابى خاص پیامبر مى افتد با ریش و مو و ابرویى سپید و اندامى نحیف و تکیده. در دلت به او مى گویى : "تو چرا این صحنه را تاب مى آورى زید بن ارقم ؟" زید، ناگهان از جا بلند مى شود و با لرزشى در صدا فریاد مى زند: "نکن ابن زیاد! چوب را از این لب و دندان بردار. به خدا که من بارها و بارها شاهد بوسه پیامبر بر این لب و دندان بوده ام ." و گریه امانش را مى برد. ابن زیاد مى گوید: "خدا گریه ات را زیاد کند. براى این فتح الهى گریه مى کنى؟ اگر پیر و خرفت نبودى، حتم گردنت را مى زدم." زید در میان گریه پاسخ مى دهد: "پس بگذار با بیان حدیث دیگرى خشمت را افزون کنم : من به چشم خودم دیدم که پیامبر نشسته بود، حسن را بر پاى راست و حسین را بر پاى چپ نشانده بود، دو دست بر سر آن دو نهاده بود و به خدا عرضه مى داشت : خدایا! این دو و مومنان صالح را به دست تو مى سپارم. ببین ابن زیاد! که با امانت رسول خدا چه مى کنى؟!" و منتظر پاسخ نمى ماند. به ابن زیاد پشت مى کند و راه خروج پیش مى گیرد و در حالیکه از ضعف و پیرى آرام آرام قدم بر مى دارد، زیر لب به حضار مجلس مى گوید: راز امروز دیگر برده دیگرانید. فرزند فاطمه را کشتید و زاده مرجانه را امیر خود کردید. او کسى است که خوبانتان را مى کشد و بدانتان را به خدمت مى گیرد. بدبخت کسى که به این ننگ و ذلت تن مى دهد." یکى به دیگرى مى گوید: "اگر شنیده باشد ابن زیاد این کلام را، سر بر تن زید باقى نمى ماند." اولین نقشه ابن زیاد با اعتراض زید به هم مى ریزد و ابن زیاد به نقشه هاى دیگر خود فکر مى کند. تو گوشه ترین مکان را براى نشستن انتخاب مى کنى و مى نشینى. بلافاصله زنان دیگر به دورت حلقه مى زنند و تو را چون نگینى در میان مى گیرند. سجاد در نزدیکى تو و بقیه نیز در اطراف شما مى نشینند. ابن زیاد چشم مى گرداند و نگاهش بر روى تو متوقف مى ماند. با لحنى سرشار از تبختر و تحقیر مى پرسد: "آن زن ناشناس کیست؟" کسى پاسخ نمى دهد. دوباره مى پرسد. باز هم پاسخى نمى شنود. خشمگین فریاد مى زند: "گفتم آن زن ناشناس کیست؟" یکى مى گوید: "زینب، دختر على بن ابیطالب." برقى اهریمنى در نگاه ابن زیاد مى دود. رو مى کند به تو و با تمسخر و تحقیر مى گوید: رخدا را شکر که شما را رسوا ساخت و افسانه دروغینتان را فاش کرد." تو با استوارى و صالبتى که وصل به جلال خداست، پاسخ مى دهى: "خدا را شکر که ما را به پیامبرش محمد، عزت و شوکت بخشید و از هر شبهه و آلودگى پاك ساخت. آنکه رسوا مى شود، فاسق است و آنکه دروغش فاش مى شود فاجر است و اینها به یقین ما نیستیم." ابن زیاد از این پاسخ قاطع و غیر منتظره جا مى خورد و لحظه اى مى ماند. .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] شهدا تمرین کردن ولایت پذیری امام مهدی رو در آقا روح الله بی چون و چرا! «اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
✔ ✍ 🌹 ، مورخ👇 هشتم(۸)، مهر(۷)، نود و نه(۹۹)؛ می‌باشد. مصادف با: ۱۱صفر۱۴۴۲ ۲۹سپتامبر۲۰۲۰ 🔸️ذکر امروز: 🔹️حدیث امروز: با همسرت مدارا کن تا زندگی‌ات با صفا شود. (ع) 🔸️رویداد‌های امروز: شهادت شهید حسن آبشناسان (۱۳۶۴ه.ش) روز بزرگداشت مولوی روز جهانی ناشنوایان 🔵 ۹روز تا اربعین حسینی ⚫ ۱۷روز تا شهادت حضرت محمد(ص) و امام حسن(ع) 🆔️ @j_ebrahimhadi •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگی‌نامه‌_حضرت‌زینب #قسمت_شستم ••○🖤○•• .... مى فهمى که این صحنه
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• .... نمى تواند شکست را در اولین حمله، بر خود هموار کند. نگاه حیرتزده حضار نیز او را براى حمله اى دیگر تحریک مى کند. این ضربه باید به گونه اى باشد که جز ضعف و سکوت پاسخى به میدان نیاورد. - چگونه دیدى کار خدا را با برادرت حسین؟! و تو محکم و استوار پاسخ مى دهى: "ما راءیت الا جمیلا. جز خوبى و زیبایى هیچ ندیدم." و ادامه مى دهى: "اینان قومى بودند که خداوند، شهادت را برایشان رقم زده بود. پس به سوى قتلگاه خویش شتافتند. به زودى خداوند تو را و آنان را جمع مى کند و در آنجا به داورى مى نشیند. و اما اى ابن زیاد! موقفى گران و محکمه اى سنگین پیش روى توست. بکوش که براى آن روز پاسخى تدارك ببینى. و چه پاسخى مى توانى داشت؟! ببین که در آن روز، شکست و پیروزى از آن کیست. مادرت به عزایت بنشیند اى زاده مرجانه!" ابن زیاد از این ضربه هولناك به خود مى پیچد، به سختى زمین مى خورد و ناى برخاستن در خود نمى بیند. تنها راهى که در نهایت عجز، به ذهنش مى رسد، این است که جلاد را صدا کند تا در جا سر این حریف شکست ناپذیر را از تن جدا کند. عمروبن حریث که ننگ کشتن یک زن را بیش از ننگ این شکست مى شمرد و جنس این ننگ را بیش از ابن زیاد مى فهمد، به او تذکر مى دهد که دست از این تصمیم بردارد. اما ابن زیاد درمانده و مستاءصل شده است، باید کارى کند و چیزى بگوید که این شکست را بپوشاند. رو مى کند به حضرت سجاد و مى گوید: "تو کیستى؟" امام پاسخ مى دهد: "من على فرزند حسینم." ابن زیاد مى گوید: :مگر على فرزند حسین را خدا نکشت؟" امام مى فرماید: "من برادرى به همین نام داشتم که... مردم! او را کشتند؟" ابن زیاد مى گوید: "نه ، خدا او را کشت." امام به کلامى از قرآن، این بحث را فیصله مى دهد: - الله یتوفى الانفس حین موتها(27)خداوند هنگام مرگ، جان انسانها را مى گیرد. خشم ابن زیاد برافروخته مى شود، فریاد مى زند: "تو با این حال هم جرعت و جسارت به خرج مى دهى و با من محاجه مى کنى؟" و احساس مى کند که تلافى شکست در میدان تو را هم یکجا به سر او در بیاورد. فریاد مى زند: "ببرید و گردنش را بزنید." .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگی‌نامه‌_حضرت‌زینب #قسمت_شست‌‌و‌یکم ••○🖤○•• .... نمى تواند شکست
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• .... پیش از آنکه ماءموران پا پیش بگذارند، تو از جا کنده مى شوى، دست‌هایت را چون چترى بر سر سجاده مى گیرى و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشى: "بس نیست خون‌هایى که از ما ریخته اى. به خدا قسم که براى کشتن او باید از روى جنازه من بگذرید." ابن زیاد به اطرافیان خود مى گوید: "حیرت از این محبت خویشاوندى! به خدا قسم که به راستى حاضر است جانش را فداى او کند." سجاد به تو مى گوید: "آرام باش عمه جان ! بگذار من با او سخن بگویم." و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشد: "ابن زیاد! مرا از قتل مى ترسانى؟! تو هنوز نفهمیده اى که کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت خاندان ماست؟!" ابن زیاد از صلابت این کلام برخود مى لرزد. رو مى کند به ماموران و مى گوید: "رهایش کنید. بیمارى اش او را از پا در خواهد آورد." و فریاد مى زند: "ببریدشان. همه شان را ببرید." و با خود فکر مى کند: "کاش وارد این جنگ نمى شدم. هیچ چیز جز شکست و شماتت بر جا نماند." شما را در خرابه اى کنار مسجد اعظم سکنى مى دهند تا فردا راهى شامتان کنند و تا صبح، هیچ کس سراغى از شما نمى گیرد، مگر کنیزان و اسیرى چشیدگان. پس کجا رفتند آنهمه مردمى که در بازار کوفه ضجه مى زدند و اظهار ندامت و حمایت مى کردند؟! چه شهر غریبى است کوفه! ☆☆☆ پشت سر فریبگاه خیز کوفه است و پیش رو شهر شوم شام. پشت سر، خستگى و فرسودگى است و پیش رو التهاب و اضطراب. کاش کوفه، نقطه ختم مصیبت بود. کاش شهرى به نام شام در عالم نبود. کاش در بین کوفه و شام، منزلى به نام نصیبین نبود و سجاد در این منزل با غل و زنجیر از مرکب فرو نمى افتاد. کاش منزل "جبل جوشنى" در نزدیکى شام نبود و زنى از اهل بیت، به ضرب تازیانه ماموران ، کودکش سقط نمى شد. کاش در بین کوفه و شام قریه اى به نام "اندرین" نبود و اهالى و ماموران، شب را تا صبح با شادى و طرب و خواندن و نواختن و شراب نوشیدن، آتش به دل کاروان نمى زدند. کاش منزل "عسقلانى" در کار نبود و دخترکى از مرکب نمى افتاد و زیر دست و پاى شتران نمى رفت و با مرگش جگر تو را نمي گداخت. کاش راه اینقدر طولانى نبود. کاش هوا اینقدر گرم نبود، کاش در منازل بین راه، دشمن، شما را در ضل آفتاب، رها نمى کرد تا تو ناگزیر شوى سجاد بیمار را در زیر سایه شتر بخوابانى و کنار بسترش اشک بریزى و بگویى: "چه دشوار است بر من ، دیدن این حال و روز تو." کاش سهم هر کدام از اسیران در شبانه روز یک قرص نان نبود تا تو ناگزیر نشوى نانهایت را به کودکان ببخشى و از فرط ضعف و گرسنگى، نماز شبت را نشسته بخوانى. و باز همه این مصائب، قابل تحمل بود اگر شهرى به نام شام در عالم نمى بود. .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] توصیه جالب برای یاری ومحبت امام زمان🌻 «اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
(عــ) تــو آبــرو دادیــ.. و مــنــ آبــرو بــردمــ.. یــه اشــتــبــاهیــ ڪــردمــ و.. چــوبــشــ رو همــ خــوردمــ.. خــودتــ یــه ڪــاریــ ڪــنــ.. ڪــمــ آوردمــ! 🥀 🌙| @chaadorihhaaa
‏شورای برابری فرانسه، اغلب زنان فرانسوی در مترو مورد آزار جنسی قرار میگیرند! آزار و اذیت جنسی در وسایل نقلیه عمومی انگلیس۴۲ درصد افزایش یافته است! ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] نوبت جهاد ماست...! «اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
✔ ✍ 🌹 ، مورخ👇 یازدهم(۱۱)، مهر(۷)، نود و نه(۹۹)؛ می‌باشد. مصادف با: ۱۴صفر۱۴۴۲ ۲اکتبر۲۰۲۰ 🔸️ذکر امروز: 🔹️حدیث امروز: خوش رفتاری با مردم، راس خرد است. (ع) 🔸️رویداد‌های امروز: شهادت شهید مدافع حرم حامد احمدی (لشکرفاطمیون) ۱۳۹۳ه‌.ش 🔵 ۶روز تا اربعین حسینی ⚫ ۱۴روز تا شهادت حضرت محمد(ص) و امام حسن(ع) 🆔️ @j_ebrahimhadi 🆔️ @chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] بخدا ظهور نزدیکه ...! «اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
از وصیت_نامه خواهر عزیزم هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی☝️و لباس اجنبی♨️ را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری می‌کنی،😔 به خون‌های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی،😞به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگی‌اش یاری می‌کنی فساد را منتشر می‌کنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب می‌کنی،🍃به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر می‌دهی، تو هم شامل آبرویی، بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت شیعه را از خودت بردار...✅ •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
میگفت : یکی برا مادرتون یه کاری بکنه ، جبرانش نمیکنید مگه؟ برید در خونه ام البنین . تا میتونید نوکری کنید . حضرت عباس بی جواب نمیذاره . حواسش جمعِ مادرشه ... اخه غیرتیه •·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•· @chaadorihhaaa ———⃟‌💛⃟🌻⃟🌙⃟———
وضو میگیرے.. اما در عین حال اسراف میکنے❕ نماز میخوانے.. اما با برادرت قطع رابطه میکنے❕ روزه میگیرے.. اما غیبت هم میکنے❕ صدقه میدهے.. اما منت هم میگذارے❕❕ بر پیامبر و آلش صلوات میفرستے. اما بد خلقے میکنے❕ صبر کن بابا جان!!!!!! ثوابهایت را در کیسه سوراخ نریز °•[ @chaadorihhaaa ]•°
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگی‌نامه‌_حضرت‌زینب #قسمت_شست‌‌و‌دوم ••○🖤○•• .... پیش از آنکه ما
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• .... کوفه اى که زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است، جان تو را به آتش کشید، شام با تو چه خواهد کرد!؟ "شامى" که از ابتدا مقر حکومت بنى امیه بوده است و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام، علیه على خطبه خوانده اند و به او ناسزا گفته اند، "شامى" که مردمش دست پرورده یزید و معاویه اند، "شامى" که نطفه اش را به دشمنى با اهل بیت بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟! چهار ساعت، این کاروان خسته و مجروح و ستم کشیده را بر دروازه جیران نگاه مى دارند تا شهر را براى جشن این پیروزى بزرگ مهیا کنند. به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته، دروازه ساعات نام مى گیرد. پیش از رسیدن به شام، تو خودت را به شمر مى رسانى و مى گویى: "بیا و یک مردانگى در عمرت بکن." شمر مى گوید: "باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است." با تعجب و تردید مى گویى: "نگاه نامحرمان، دختران و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که خلوت تر باشد و چشم‌هاى کمترى نگران کاروان شود." شمر پوزخندى مى زند و مى گوید: "عجب! نگاه‌ها آزارتان مى دهد. پس از شلوغترین دروازه شهر وارد مى شویم؛ جیران!" و براى اینکه دلت را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند: "یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. فاصله اش با دارالاماره بیشتر است و مردم بیشترى در شهر مى توانند تماشایتان کنند." کاروان در پشت دروازه ایستاده است و تو به سرپرستى و دلدارى کودکانى مشغولى که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست، کمى دورتر مى ایستد و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید: "من اسمم زینبه است. آمده ام براى خانمم خبر ببرم. شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید." تو سؤال مى کنى: "خانم شما کیست؟" کنیز مى گوید: "اسمش؛ حمیده است از طایفه بنى هاشم.: و به جوان اشاره مى کند: "آن جوان هم پسر اوست . اسمش سعد است." سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرف‌ها را بهتر بشنود. تو مى گویى: "حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است، سر برادران و برادرزادگان و عزیران من است. بگو که..." پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد، کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد. سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که گریان و بر سر زنان مى گریزد. به زحمت از مرکب فرود مى آیى و سر کنیز را به دامن مى گیرى. کنیز انگار سال‌هاست که مرده است. مصیبتى تازه براى کاروانى که قوت دائمى اش مصیبت شده است. صداى فریاد و شیون، تو جهت را جلب مى کند. زنى را مى بینى، با سر و پاى برهنه که افتان و خیزان پیش مى آید، مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند، چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد. نزدیک‌تر که مى آید، مى بینى حمیده است. خبر، او را از جا کنده است و با سر و پاى برهنه به اینجا کشانده است. .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ