eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
••□🥀□•• 🌙 خدا در زندگ♥️ یمان جاری است همه جا و همه وقت 🌻 فقط کافی است کمی سکوت کنیم 🍁 تا صدای مهربانی اش را بلندتر حس کنیم... ♡♡ @chaadorihhaaa ♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💫 رایانه ها و فضای مجازی و سایبری همه الان در اختیار شماست اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید میتوانید یک کلمه حرف درست خودتان را به هزاران مستمعی که نمیشناسید برسانید🙂 اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
مراسم تشييع پيكر شهيد امر به معروف بسيجي پاسدار محمد محمدي روز چهارشنبه ۹۹/۷/۳۰ ساعت ۸:۳۰ صبح از خیابان استخر خ ۲۴۴ مقابل منزل آن شهيد برگزار مي گردد. 🚩إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ🚩
•😍❤️• تحمـل نــداره نباشے... دلے کہ تـو تنہا خداشے💚 @chaadorihhaaa |💗
|🌹🌱| 🙂 آرزویــت را برآورده می کند آن خدایے کة آسمــاں را براے خنداندں گلے مے گریانــــد🌧 @chaadorihhaaa ||| 😍
•|🧕🏻|• 😌 آن ها چفیه بستند تا بسیجی وار بجنگند⭐️ من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم!💎 آن ها چفیه را خیس می کردند تا نفس هایشان”آلوده شیمیایی” نشود..😍 من چادر می پوشم تا از”نفس های آلوده”دور بمانم!☺️ “بانو چادرت را بتکان قصد تیمم داریم.♥️ @chaadorihhaaa:)
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• خالد مصمم و محکم به سمت ایاز قدم برداشت ولی در چند قدمی‌خالد و درست رو به روی من ایستاد و به سمتم رو کرد و چشمانش را در چشمانم گره زد: عثمان تو چرا دیگر خودت را در این گعده جا کردی؟ ضربان قلبم بالا می‌رود. در عمرم هیچ نگاهی موثرتر از از این نگاه ندیده بودم. بلند شدم و قبل از رفتن رو به ایاز و رفقایش کردم و گفتم: دوست ندارم در مراسم گناهی که برایم درست کرده اید باقی بمانم ناخودآگاه دستم را روی شانه خالد گذاشتم و گفتم حلالم کن خالد خالد با چشمان آبی اش محبت آمیز گفت: برو عثمان، برو. برو دوست خوبم. دوست خوب را که از خالد می‌شنوم تازه می‌فهمم که این چند روز اشتباه کردم که با او دشمنی می‌کردم. جمعشان را ترک کردم و رفتم. در راه بازگشت به خانه فکرها سرم را مثل خوره می‌خورند، از ظهر سردرد دارم و می‌دانم که تنها راه از بین رفتن سردردم، درد و دل با خودم _ نوشتن _ است عثمان دوباره متنی که نوشته را می‌خواند، از متنی که با احساس نوشته است خوشش نمی‌آید، عثمان معتقد است که یک نویسنده وقتی با احساس می‌نویسد دیگر اجازه فکر کردن و جمله بندی را ندارد این را روی صفحه اول دفتر نویسندگی اش چسبانده است. اما اشک هایی که صورتش را پر کرده اند اجازه نمی‌دهند تا سه باره شروع به خواندن و اصلاح دل نوشته اش بکند، آرام چشمانش را می‌بندد و روی دفتر خوابش می‌برد. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• احمد کشان کشان خالد بیهوش و زخمی‌را تا «المستشفی بصره» می‌رساند، بیمارستان خیلی دور نیست، اما این راه برای احمدی که خالد را حمل می‌کند آسان نیست، خالد به زخم آغشته شده است، سرش از چند جا و از پشت به زمین خورده و از پشت گردنش قطره قطره خون می‌چکد و حیاط سفید بیمارستان را با لکه های خونش گل گون می‌کند. احمد قد بلندِ خمیده شده خالد را گوشة حیاط بیماستان می‌گذارد و پله های بیمارستان را یکی به دو بالا می‌رود، جهان دور سر احمد می‌چرخد. او هم پایش زخمی‌شده است و دشداشة سفیدش مانند حیاط سفید بیمارستان شده است که میزبان قطره قطره خون خالد است. احمد تا به پذیرش می‌رسد خاطرات تلخ چند دقیقه پیش را مرور می‌کند، خیلی سخت و سنگین است، مانند تیری که به قلب بخورد، قلب را له کند و از آن سوی سینه بیرون بیاید، قلبی که در آخرین لحظة قبل از برخورد بازتپش کرده باشد، قلب احمد پاره پاره شده است، از درد مظلومیت، از درد مظلومیت رفیقش. رفیقی که در این دوستی کوتاه چندین بار جلوی سفاکی های ایاز در برابر احمد ایستاده است، از دزد نجاتش داده است _ دزد اعتقادات_. احمد احساس مسئولیت عظیمی‌در برابر خالد می‌کند و می‌خواهد جبران کند، در همین فکرها است که نمی‌فهمد کی به پذیرش رسیده است، با پرستار حرف می‌زند اما نمی‌داند دارد چه می‌گوید... -ابوولاء، یک مجروح از ناحیه سر داریم توی حیاط بیمارستان است برو کمک. دفترچه خالد که تا بیمارستان آمده است از دست احمد می‌افتد و به زیر میز پذیرش می‌رود. _ آقا پسر مجروح را به پرستار نشان بده. احمد در راهروی بیمارستان همه چیز زا قرمز می‌بیند حتی مهتابی های سفید را هم. به سمت در خروجی می‌دود و در راه غرولند های ابوولاء را نمی‌شنود که چرا خالد را تکان داده و ممکن است خالد به خاطر او قطع نخاء بشود. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] اولین گروهی که با امام زمان می جنگند اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══