eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺 🍁در قیامت نوبت حساب کردن مثقال ذرّه هاست... درشتها که حساب کردنشان واضحه❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ یعنی همان چند لحظه ای که بوی عطر تو تمام مردم را به هم می ریزد...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ یعنی همان چند لحظه ای که با ناز و عشوه برای نامحرمی می خندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند شماست...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ یعنی همان چند لحظه ای که حواست به حجابت نیست و جوانی نیز در آن حوالی است و انگار نه انگار... ❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ باشوهرت بلند می خندی و دختر مجردی هم درحال شنیدن است...❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ در پایان صحبت هایت با نامحرم از روی ادب جانم و قربانت می پرانی و رابطه ای را به همین اندازه سرد و گرم می کنی...❗️ مثقال ذره؛ یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده صمیمی می شوی❗️ ✨قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آیند...✨ مثقال ذرّه که می گویند همین هاست😔 همین کارهای کوچکی که به چشم خیلی کوچک است ❗️ امّا انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید و دیگه فرصتی برامون نیست که ......‼️ 🍂گناهان کوچک و مثقال ذره ها که اصلا برامون مهم نیست در روز حساب و کتاب از کوه ها بسیار بزرگ تر خواهند شد و دیگه چاره ای جز عذاب سخت و وحشتناک نخواهیم داشت🍁 🌿الهی گناهان بزرگ و کوچک و مثقال ذره های ما را با قلم عفو و بخشش خود پاک کن🌿 🍃🌺| @Chaadorihhaaa
❤️شـهـید زیـن الـدیـن : ✨ شـب هـای جـمـعـه هـر کـسی شهدا را یاد کند شهـدا او را نـزد اباعبدالله یـاد خـواهنـد کـرد. 🌷بـه يـاد شـهدای گـمنـام 🌷و تمـام شهـدای عـزیزمـون 🌷صـلـوات 🕊🕊🕊🕊 ✨ 🍃 @chaadorihhaaa
🍃🌸 دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانٺـ دوباره حسرٺـ دیدار برقِ چشمانٺ بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیڪ سلام بر تو و بر ماه روے تابانٺ 🍃🌸| @Chaadorihhaaa
سلام🌺🍃 شرمنده بابت رمان قبلی 😔.. یه رمان عالی در راه داریم 😍
چیشد حتما میگی چی چیشد اره؟ 😅😁 الان بهت میگم بـــانو : چیشد که خواستی محجبه بشی چه اتفاقی افتاد که باعث شدقدم تواین راه بذاری راهی که باعث شد زهرایی(س) و زهرا(س)پسندبشی 😍 🖊 @chaadorihhaaa برامون بگین از حس و حال تحولتون، از ماجرای تحولتون 👌 شاید باعث بشه خیلی هاهم متحول بشن. دلنوشته هاتونو توی کانال میذاریم دلنوشته هاتونو به ای دی زیر ارسال کنین🙏 @M_bameri77
چـــادرےهـــا |•°🌸
چیشد حتما میگی چی چیشد اره؟ 😅😁 الان بهت میگم بـــانو : چیشد که خواستی محجبه بشی چه اتفاقی افت
4 @Chaadorihhaaa سلام به همهء دوستان ک قراره ان شاءالله خاطرهء چادری شدن منو بخونن ب ساده ترین بیان:لطف اللهی و عنایت ائمه و نگاه ویژهء حضرت فاطمه الزهرا و پادرمیونی و کمکِ دوستانِ شهیدم (مخصوصا شهید هادی و..) آدم باید وصل بشه ب خدا و مقربینش و شهدا خدایا هممون رو از گناه پاک کن و راه توبه رو برامون باز بذار خدایا گناه درنظرمون زیبایی و لذت نداشته باشه @Chaadorihhaaa ماخانمها قراره مادرای آینده باشیم سعی کنیم بهترین الگو باشیم برای فرزندانمون ان شاءالله ((چادریها عاشق ترند)) نظراتتون راجب این تحول رو به آیدی زیر ارسال کنید @M_Bameri77 از داستان های تحول من نشود @Chaadorihhaaa
|_100|=+100 عددا وقتے تو یہ چیزے مثل این👈| | قرار میگیرن مثبت میشن حتے اگہ خیلے زیاد باشن... بهش ميگن "قدر مطلق" قدر مطلق من"چادرمه"😍 اون منو مثبت جلوہ نمیدہ... ((مثبت میڪنه)) #چادرانه @Chaadorihhaaa
🍃💖 مراقب افكارت باش ، كه گفتارت مي‌شود ... مراقب گفتارت باش ، كه رفتارت مي‌شود ... مراقب رفتارت باش ، كه عادتت مي‌شود ... مراقب عادتت باش ، كه شخصيتت مي‌شود ... مراقب شخصيتت باش ، كه سرنوشتت مي‌شود ... (ع) 🍃💖| @Chaadorihhaaa
⚜🌹⚜ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜🌹⚜ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ 🔹 @Chaadorihhaaa 💐 أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💐
#رهبرانهـ | ما پیـــامـ‌هاے رهبـــ{💚}ــر /° را مصحــ{📜}ــفـ مےڪنیــمـ \ همچــو یڪـ دستــ{📝}ـورالعمــلـ /° همــــوارهـ مصــ{😃}ــرفـ مےڪنیمـ \ ڪـــ{😵}ـــورے چــشـمِـ /° ســـرانـ فتنـ{😒}ـه و بیـگانـگانـ \ چشــمـ آقــا! هـرــ{👌}ـچـه گویے °| مــا اطاعــ{✋}ــتـ مےڪـنـیـمـ @Chaadorihhaaa
سلام خدمت همـــراهان عزیز کانال😌🎈 از شما به خاطر حضورتون ممنــونم 🙏❤️ یــــه خبر خـــــوووووب😍🗣 از امشب قراره رمان جدیدمون برای شما عزیزان تو کانال قرار بگیره😍🎈 دوستانو رو به کانال دعوت کنیـــد😃☘ 🖊 @chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃 ۱ در رویای خودم غرق بودم ... نسیمی که از پنجرهء کلاس صورتم را نوازش میکرد و موهایم را پریشان ، آرامش نه چندان مرا بیشتر می‌کرد هر از گاهی دردی نه چندان عمیق رخنه در جانم میکرد... بغض گلویم را می‌فشرد... همین که میخواست از چشمانم سرازیر شود از ترسِ نگاه بچه ها قورتش میدادم و دوباره درد و غم تا عمق جانم می‌رفت... ناگهان تقه ای به در خورد...صدایم را صاف کردم و گفتم: بفرمایید... در که باز شد تمام وجودم به یکباره یخ بست خفه شدم انگار...فریادی زدم بی صدا...تمام بدنم می‌لرزید با لبخند و جعبه ای شیرینی در دستش...همانطور ساده و دوست داشتنی...ولی خوش تیپ و با همان پیراهن آبی آسمانی...با همان ته ریش همیشگی ..وارد کلاس شد نگاه کوتاهی به من انداخت! بچه ها کلاس را روی سرشان گذاشته بودند...جیغ می‌زدند و از سر و کول سامان بالا می‌رفتند... هاج و واج ایستاده بودم و نگاهش میکردم...با دست های مشت شده ، نفس نفس زنان ، محو او شده بودم! چه میکردم؟ بعد از سلام و علیک با بچه ها برگشت و نگاهم کرد این بار با لبخند و فقط یک کلمه...خوبی؟ احساس کردم همانجا جان به جان آفرین تسلیم کردم! صدای تپش های تند قلبم را خوب می‌شنیدم... چیزی نگفتم ..کم مانده بود بغض از چشمانم بیرون بزند اما نگاه سامان مثل همیشه رنگ آرامش داشت... یکی از بچه ها پرسید : آقا معلم چرا انقدر یهویی غافل گیرمون کردین؟! _ اومدم خانم معلمتون رو ببرم با خودم :) بچه ها که از شنیدن این حرف ناراحت شده بودند گفتند: آخه چرا ؟ کجا ببرین؟ _ ببرمش که باهم عروسی کنیم دیگه... صدای جیغ و دست و هورای بچه ها همه جارا برداشت! دیگر نمی‌توانستم بغضم را نگه دارم .. با سرعت دویدم بیرون...حس کردم سامان پشت سرم دارد می آید.. صدایم زد : _ سحر؟ سحر خانوم؟ صبر کن! بیرون روی چمن ها ایستادم و دستم را گذاشتم روی قلبم .اشک هایم امان نمی‌دادند...فهمیدم پشت سرم ایستاده است...همانجا روی چمن ها نشستم...نای ایستادن نداشتم! آمد و آرام کنارم نشست.. _ موقعی که گریه می‌کنی و نمیتونم اشکاتو پاک کنم اذیت میشم... چیزی نگفتم و با دست اشک هایم را پاک کردم _ جوابمو نمیدی؟ پس قهری!!! _ قهر نیستم! _ بالاخره صداتو شنیدم بعد از مدت ها..حالا اگه قهر نیستی بگو ببینم چرا داشتی گریه میکردی؟ _ نمیدونم... _ ولی من می‌دونم... _ از کجا میدونی؟ خب چرا؟ _ دلت برام تنگ شده بود؟ لبخندی زدم و گفتم : _ از کی تا حالا انقدر پررو شدی؟ اینجوری نبودی که! _ دلت برام تنگ شده بود؟ _ دیگه دارم بهت شک میکنم! _ دلت برام تنگ شده بود؟؟؟؟؟ از حرص و خنده نتوانستم جلوی خودم را بگیرم! دروغ هم نمی‌توانستم بگویم! میان خنده مقنعه ام را گرفتم جلوی صورتم و گفتم : _ آره ! خیلی خندید و گفت : منم خیلی...حالا چرا صورتتو پوشوندی؟ _ خجالت میکشم خب ازت! _ تو که انقدر خجالتی نبودی که! چیزی نگفتم ..سامان هم حرفی نزد..آرام مقنعه را از روی صورتم کنار زدم و دیدم سرش را روی زانو هایش گذاشته و نگاهم میکند..بیشتر از قبل خجالت کشیدم و صورتم گل انداخت... نگاهش از هر گلی پاک تر بود..پاکِ پاک...! این را خوب می‌فهمیدم... دست از نگاه کردن ورنمیداشت ...گر گرفتم... دور و برم را نگاهی اجمالی انداختم و گفتم : _ سامان؟ _ جانم؟ _ الان یکی میاد این جا ما رو میبینه خوب نیست! ناسلامتی تو مذهبیِ این مملکت هستی ! با خنده و غرغر گفت: _ ای بابا ! مذهبی بودم..تو از راه به درم کردی! @Chaadorihhaaa 🌸🍃🌸🍃