🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_بیست_یک
- بـاورت نمـی شـه سـهیلا اگـه بگـم این پسـر تـو عمـر سـی و دو سـالش، یـک بـار مـن و یـا بابـاش رو اذیـت کـرده باشـه! از وقتـی بچـه ام دسـت چـپ و راسـتش رو یـاد گرفـت روي پـاي خـودش ایسـتادیکبار یادم نمیاد از مـا پـول خواسـته باشـه، از وقتـی هـم کـه دسـتش تـو ي جیـب خـودش رفتـه همیشـه ما رو شرمنده کرده!
سپس زن دایی دستش را به حالت دعا بالا گرفت و با صداي بلند گفت:
- ایشاالله به حق فاطمه الزهرا عاقبت بخیر بشی مادر!
دایـی هـم بـا گفـتن انشـااالله ا ي بلنـد، حـرف زنـش را تأ ییـد کـرد . و مـن بـاز هـم او را بـا نـادر خودمـان مقایسه کردم. پدر و مـادر مـا هـم بـرا ي راحتـی مـا از هـیچ تلاشـی فـرو گـذار نبودنـد هـر چنـد کمبـود
محبت، گاهگداري آن هم از جانـب مـادرم احسـاس مـی شـد امـا پـدر همیشـه مهربـان بـود . نمـی دانـم چرا نادر به این همـه محبـت پشـت پـا زد و بـا سـنگدلی تمـام مـن و پـدرمان را بـه خـاك سـیاه نشـاند !!
علیرضــا کــه از تعــاریف پــدر و مــادرش گونــه هــا یش ســرخ شـده بـود، ســرش را در روزنامــه مخفــیکرد تا چهره خجالت زده اش در کانون توجه نباشد!
- راستی سهیلا جان تو می خواي کاغذ دیواري اتاقت چه طرحی باشه.
پرسش دایی بهترین زمان ممکن براي من بود تا موضوع خانه را پیش بکشم.
- زحمت نکشین، این دو سه ماه کرایه این همه هزینه نمی خواد!
زن دایی ابروهایش را با تعجب بالا انداخت و پرسید:
- چرا دو سه ماه؟
- تصــمیم دارم مســتقل بشــم . عمــه فــروغم دنبــال یــه جــایی بــراي رهــن کــردن نزد یــک خونــه خودشونه!
هر سه بـه مـن بـا تعجـب نگـاه مـی کردنـد . سـنگینی نگاهشـان معـذبم کـرد . و صـورتم از حـرارت داغ شد.
زن دایی با دلخوري گفت:
- چرا همچین کاري کردي مگه بیرون مونده بودي؟
آهسته و با خجالت گفتم:
- این طوري راحت ترم.
دایی گفت:
- کنار ما بهت خوش نمی گذره؟
دستپاچه شدم و گفتم:
- چرا به خدا. ولی تنهایی بهتره.
دایی که چهره اش گرفته و درهم بود گفت:
- از کی قراره بري؟
- تا وقتی پولم رو بانک بده یه چند ماهی کار داره.
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸