eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_پنجاه_ششم . به چشمانم زل زد : چجورے بگم بهت ! نگران بهش خیره شدم : بگو دیگہ ج
. 🍃 . به نجف ڪه رسیدیم به خاطر جمعیت زیاد در هارو بسته بودند ڪنار ایستاده بودیم قطره اشڪے روے گونه ام چڪید .. چادرمو ڪشیدم جلو و اونجا نشستم برای مظلومیت آقام گـریه ڪردم . امیر هم ڪنارم نشست و ریحانه را بغل ڪرد .. _چه راحت این جمعیت دارن اینجا زیارت میڪنند اما سوریه ... حرم بی بی ... چادرمو ڪنار زدم نگاه اشڪ آلودم را به امیر دوختم .. این چرا این حرفارو میزنه من یه بار گفتم نه ... نگاهم ڪرد دور و اطرافمون رو نگاه ڪرد بعد هم انگشتش را دراز ڪرد و اشڪانم را پاڪ ڪرد .. قلبم گرفت ... به سمت ڪربلا راه افتادیم . در طول مسیر خیلیا وسط راه روضه میخواندند و سینه میزدند ..شب رو یڪ جا استراحت ڪردیم . نگاهے به ریحانه انداختم و دستش را بوسیدم .. نگاهم ڪشیده شده یه خانمے ڪه به همراه یڪ دختر بچه ۲یا۳ساله و نوزادش نشسته بود ڪنجڪاو پرسیدم : سختتون نیست؟ لبخندے زد : سخت ڪه هست ولے براے ارباب باید جونمونم داد . _ڪاملا درسته . همانطور ڪه پاهایم ها مالش میدادم پسر بچه اے به سمتم آمد و به عربی چیزی گفت و به در اشاره ڪرد .. ریحانه را بغل ڪردم و به سمت در رفتم . امیر همانطور ڪه لبخند میزد به سمتم آمد و ریحانه را بغل ڪرد . _خوابم نمیبرد گفتم بیاے یه زره باهات حرف بزنم . سرے تڪان دادم و به طرف صندلے رفتیم و نشستیم . _همتا ! نگاهش ڪردم : جانم ؟ _دوباره ازت میپرسم رضایت میدے برم سوریه؟ پوفے ڪردم : گفتم رضایت نمیدم. _چرااا؟؟ _نگاه به ریحانه ڪردے! اگر برے و بلایے سرت بیاد چے؟؟؟ من نمیزارم . اخمے ڪرد : مگه اون بچه هایے ڪه تو سوریه شهید میشن عین ریحانه نبودن .. تو ڪه دارے میبینے دنیا چه خبره ؟ اگر الان جلوشونو نگریم پس فردا میان ایران .. همتاااا سخته دل ڪندن از خانوادم اما اگر براے اهل بیتم باشه از همه چیز و همه ڪس دل می ڪَنم ... اصلا ببینم خودت چجورے اون دنیا میخواے جواب بی بی رو بدے !!! همتااا ما ڪه هر روز دم میزنیم ڪربلا نبودیم ڪمڪ ارباب ڪنیم اگر بودیم میرفتیم الان اون روز نباید بزاریم دست حرومی به حرم بی بی بخوره ؛ اصلا این جماعت و دیدے چجورے به عشق ارباب پا تو همچین راهے گذاشتند ... دستم را جلوے دهانم گذاشتم : همه ے اینارو میدونم امیر بیشتر از این ادامه بدے شڪایتت و پیش بی بی میڪنم . سڪوت ڪرد و سرش را پایین انداخت ریحانه را از دستش گرفتم و شب بخیرے گفتم و رفتم .... •••• ڪربلا خیلی شلوغ بود و برای همین نمیشد رفت داخل رو زیارت ڪرد اما هر جور بود من رفتم و ریحانه رو دست امیر سپردم . روبه روے ضریح ایستادم بودم از پشت پرده‌ے اشڪ به ضریح نگاه ڪردم زانوهام رمقی نداشتند خودم را به گوشه اے رساندم و یه دیوار تڪیه دادم . قطره اشڪی روے گونه ام سُر خورد : السلام علیڪ یا اباعبدالله ... هر چے ڪه از این چندین سال تو دلم مونده بود به ارباب گفتم و اشڪ ریختم .. صداے مردانه اے اے از طرف مرد ها بلند شد : براے سلامتے مدافعان حرم بی بی زینب صلوات ... صداے صلوات بلند شد زیر لب صلواتی فرستادم . به خاطر ازدهام جمعیت زیاد نمیتونستم اونجا بمونم براے همین به سمت در خروجی رفتم با چشم دنبال امیر گشتم گوشه اے نشسته بود و با ریحانه بازے میڪرد به سمتش رفتم پوشیه ام را صاف ڪردم لبخند غمگینی به رویم زد : قبول باشه عزیزم . _قبول حق . قصد ڪردم ریحانه را از دستش بگیرم ڪه نگذاشت . دستم را گرفت و به طرف گوشه اے رفت . _زیارت ڪردے؟ همانطور ڪه لباس ریحانه را درست میڪرد گفت : نه . ایستادم : چرا بده من ریحانه رو برو زیارت ڪن . نزدیڪم شد : قرار بود بیام اینجا اجازه ے جهاد بگیرم ڪه ... سرم را پایین انداختم . نگاهے به گنبد حضرت ابولفضل و بعد امام حسین انداخت : آقا از ازل تا روز قیامت نوڪرتم . صداے دسته سینه زنی و طبل بلند شد . گوشه اے ایستادیم ڪه از دور تابوت شهیدے دیده شد . نگاهے به امیر انداختم قطره اشڪی روی گونه اش سُر خورد نگاهش را از تابوت گرفت و به گنبد امام حسین چشم دوخت خیلے دوست داشتم بدونم چے داره میگه . تابوت شهید رو دور دادند و رفتند . امیر گوشه اے زانو زد ڪنارش نشستم ڪه شروع ڪرد به خواندن : مرحم واسه چشم ترم میخوام حال دلم بده حرم میخوام حال دلم خیلی بده جا موندم از قافله بازم ... دستم را جلوے دهانم گرفتم و نگاهے به امیر انداختم . تو انقد قشنگی که دوس دارم ساعت ها بشینم رو به روت تو حرف بزنی من نگاهت ڪنم . آره چشمات اونقد قشنگه که آدم دوس داره روزها شایدم سالها غرق شه توش .. چشمانم را بستم نه نمیزارم بره من چجورے مے تونم ازش دل بڪنم شاید وجود ریحانه بهانه است بهانه براے بودن در ڪنار خودم ... پ.ن : سلام شب تابستونیتون بخیر💛 حرفے سخنے اگر با بندهـ دارید↓ https://t.me/BChatBot?start=sc-101486-3MQVXK8 . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
°|♥️|° بعدازنیم ساعت رسیدیم خونه خاله جون سرراهمون یه جعبه شیرینی خریدیم صادق زنگ زد خاله در باز کرد باهم سلام و علیک کردیم رفتیم تو مادرجون و زهرااینا هم دعوت کرده بودن -خاله جون بیاید بشینید والا خیلی زحمت میکشید، خاله رو به مادر گفت :آجی ماشاالله عروست خیلی خانمه مادرجون:آره ان شاالله یکی مثل پریا قسمت بشه آجی خاله:ان شاالله یکی دو ساعتی موقعه شام شد منو زهرا رفتیم کمک خاله سفره چیدیم منو آقاصادق پیش هم نشستیم خم شدیم یهو باهم دیس برنج برداشتیم دستم گرفت نوازش کرد یهو هول شدم دیس از دستم افتاد وسط سفره 😐 آبروم رفت یعنی تا بریم خونه من داشتم از خجالت آب میشدم شب من رفتم خونه مادرجون صبح که از خواب بیدار شدم مادر گفت صادق رفته جایی عصری میاد پریا توهم برو استراحت کن روی میز تحریر یه کاغذ بود رمز لب تاپش بود رمز زدم عکس صفحه اش خیلی جالب بود عکس شهیدقاریان پور و عکس مزارشهید مای کامپیوتر باز کردم پوشه شهید قاریان پور منو جذب کرد زندگی نامه شهید بود نام:علی نام خانوادگی:قاریان پور نام پدر:‌یوسف نام مادر:طاهره محل تولد:قزوین محل شهادت:شلمچه تاریخ تولد:۱۳۴۳/۵/۱۳ تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۰ مشتی خاک تقدیم به پیشگاه خداوند در وصیت نامش از خانوادش خواسته شبانه مثل حضرت زهرا (س)دفنش کنن و از خواهران و مادرش خواسته در مراسم تشیع اش همگی چادر سفید سر کنن °|♥️|° ✍🏻 ✍🏻 لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ