eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
لیلا حسین تازه مسلمان شده اروپایی : هر چند ما با نوعی تنفر نسبت به مسلمانان بزرگ شده ایم ، اما همیشه شیفته زنان محجبه مسلمان بودم . نخستین چیزی که در گرایش به اسلام برایم الهام بخش بود ، القرآن بود . کلیه شواهد نشان دهنده این بود که اسلام یک دین حقیقی است ، چرا که تمامی انبیاء و نیز امامت را قبول دارد که از نظر من بسیار مساله منطقی ای بود . •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_پنجاه_پنجم . روے پله هاے ایوان خان جون نشسته بودم ڪه در حیاط باز شد چادرم را ر
. 🍃 . به چشمانم زل زد : چجورے بگم بهت ! نگران بهش خیره شدم : بگو دیگہ جون به لب شدم . نفس عمیقے ڪشید : اگر بهت بگم براے دفاع از حرم بی بی دارم میرم سوریه چیڪار میڪنے.. چند ثانیه بهش زل زدم دستش را جلویم تڪان داد : نگفتے؟ به خودم اومدم : چے؟ لبخند مهربانے زد : میخوام مدافع حرم بی بی بشم اجازه میدے؟ دستم را از دستش بیرون ڪشیدم : نه اجازه نمیدم . بلند شد : چرا آخه من دنبالم ڪارامم همتا فقط رضایت تو براے من مهمه . برگشتم و نگاهش ڪردم با صدایے ڪه میلرزید گفتم : اگر رضایت من مهمه من مخالفم خوبه دیگه دنبال ڪاراتونم بودے اصلا ببینم نگاه به ریحانه ڪردے !؟؟ من هیچی چجورے از دخترت میخواے دل بِکَنـے؟؟؟ دستش را داخل موهایش برد : باشه همتا جان نمیرم ولے... سڪوت ڪرد ‌نگاهش ڪردم : ولی چی بگو ؟؟ نگاهم ڪرد : هیچے عزیزم . _بگووو! _ولی اون دنیا خودت جواب بی بی رو میدے . چند ثانیه بهش نگاه ڪردم دلم خیلی بد لرزید ... راه اتاق رو در پیش گرفتم .. وارد اتاق شدم خدایا این چـے گفت ! گفت ڪه خودت جواب بے بے رو میدے! دلم بد گرفته بود تا حالا تو این موقعیت نبودم .. به سمت اتاق ریحانه رفتم و ڪنار گهواره اش نشستم . نگاهے به چهره‌ے ریحانه انداختم ڪه لبخندے ڪنج لبش نشسته بود . قطره اشڪی روی گونه ام چڪید ... با انگشت پاڪ ڪردم چراغ خواب رو روشن ڪردم . وارد اتاق شدم امیر دراز ڪشیده بود و با گوشے اش وَر مے‌رفت . قرآنم را از روے میز برداشتم . الان تنها چیزے ڪه آرومم میڪرد خواندن قرآن بود . قصد ڪردم از اتاق برم بیرون ڪه صدام زد : همتا! ایستادم : همین جا بشین بخون. _میرم پذیرایی. _بیا اینجا میخوام گوش ڪنم بهم آرامش میده . ڪنار تخت نشستم دستن را گرفت قرآن رو باز ڪردم . _بسم الله الرحمان الرحیم ... شروع به خواندن ڪردم .. هر آیه اے رو ڪه میخوندن حس می ڪردم آرامشی بهم تزریق میشد اما یه چیزے اذیتم میڪرد اونم رفتن امیر بود . نگاهش ڪردم خوابش برده بود چطورے مے تونستم ازش دل بڪنم فڪرشم منو آزار میداد من نمیزارم بره حتی بخاطر ریحانه .... با دست دیگرم پتو را رویش ڪشیدم . اگر تڪان میخوردم از خواب بلند می شد همونجا سرم را روے تخت گذاشتم و چشمانم را بستم . با تڪان هاے آرام امیر از خواب بلند شدم . _عزیزم پاشو اذان گفت . بدنم درد میڪرد .. بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم . امیر سجاده ے خودش و من رو پهن ڪرده بود . چادر نمازم را سَرم ڪردم .. قامت بستم . بعد از خواندن نماز مشغول ذڪر گفتن شدم . نگاهے به من انداخت و آهے ڪشید . بعدداز خواندن نماز سجاده ام را جمع ڪردم نگاهی به ریحانه انداختم ڪه بیدار شده بود ڪنجڪاو از اینڪه چرا گریه نڪرده بود!؟‌ به طرفش رفتم و بغلش ڪردم نگاهی به من انداخت و خمیازه اے ڪشید پیشانی اش را بوسیدم و بالشتش را برداشتم و به طرف اتاق مشترڪمان رفتم . ریحانه را روے پاهایم گذاشتم و تڪانش دادم .. _بدش به من تو برو بخواب . _نمیخواد تو بخواب . به سمتم آمد و ریحانه را بلند ڪرد : من میخوابونمش تو برو بخواب . _خسته اے فردا باید برے دانشگاه .. بالشت را برداشت و نگاهی به من انداخت : خسته نیستم عزیزدلم تو بخواب . بلافاصله از اتاق خارج شد . روے تخت دراز ڪشیدم ... خمیازه اے ڪشیدم و چشمانم را بستم ... •••• یڪ هفته اے مشغول جمع ڪردن وسایل بودم از اون روز تا حالا امیر حرفی نزد . ریحانه را داخل ڪالسڪه گذاشتم و پتو را رویش ڪشیدم سر مرز تقریبا شلوغ بود ... به طرف امیر رفتم شال گردنش را سفت ڪردم و سربندش را بستم . ڪمڪ ڪردم و ڪوله را روے دوشش انداختم . تشڪر ڪرد و ڪالسڪه ریحانه را در دستش گرفت و راه افتادیم . موڪب به موڪب قدم میزدیم حس عجیبی داشتم از اینڪه پیاده دارم میرم نجف .. هر از گاهے می ایستادیم و استراحت میڪردیم و دوباره راه مے افتادیم . از پیر و جوان ؛ ڪوچیک و بزرگ اومده بودند . بین راه دخترانے رو میدیدم ڪه سینے خرما به سر گرفته بودند و با صدایے بلند میگفتند : حلبیڪم یا زوار .. برای استراحت ایستادیم دختر بچه ے ڪوچڪی به سمت امیر اومد و به عربی بهش چیزے گفت . امیر هم پیشانی اش را بوسید و جوابش را داد . _عربی بلدے؟ نگاهم ڪرد : از وقتی با حامدم یاد گرفتم اے ڪم و پیش بلدم . _چی گفت ! لبخندے زد : گفت ڪه بریم تو موڪب اونا استراحت ڪنیم . لبخندے زدم : از ڪوچیڪ و بزرگ دارن براے ارباب نوڪرے میکنن همینڪه به زائراے آقا میرسن و پاهاشون رو میشورن و مالش میدن نمیدونم غذا میدن ... امیر لبخندے زد و دستش را پشت ڪمرم گذاشت و به طرف جلو هولم داد تا ڪسی بهم نخوره : خوش به سعادتشون .. سرے تڪان دادم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_پنجاه_ششم . به چشمانم زل زد : چجورے بگم بهت ! نگران بهش خیره شدم : بگو دیگہ ج
. 🍃 . به نجف ڪه رسیدیم به خاطر جمعیت زیاد در هارو بسته بودند ڪنار ایستاده بودیم قطره اشڪے روے گونه ام چڪید .. چادرمو ڪشیدم جلو و اونجا نشستم برای مظلومیت آقام گـریه ڪردم . امیر هم ڪنارم نشست و ریحانه را بغل ڪرد .. _چه راحت این جمعیت دارن اینجا زیارت میڪنند اما سوریه ... حرم بی بی ... چادرمو ڪنار زدم نگاه اشڪ آلودم را به امیر دوختم .. این چرا این حرفارو میزنه من یه بار گفتم نه ... نگاهم ڪرد دور و اطرافمون رو نگاه ڪرد بعد هم انگشتش را دراز ڪرد و اشڪانم را پاڪ ڪرد .. قلبم گرفت ... به سمت ڪربلا راه افتادیم . در طول مسیر خیلیا وسط راه روضه میخواندند و سینه میزدند ..شب رو یڪ جا استراحت ڪردیم . نگاهے به ریحانه انداختم و دستش را بوسیدم .. نگاهم ڪشیده شده یه خانمے ڪه به همراه یڪ دختر بچه ۲یا۳ساله و نوزادش نشسته بود ڪنجڪاو پرسیدم : سختتون نیست؟ لبخندے زد : سخت ڪه هست ولے براے ارباب باید جونمونم داد . _ڪاملا درسته . همانطور ڪه پاهایم ها مالش میدادم پسر بچه اے به سمتم آمد و به عربی چیزی گفت و به در اشاره ڪرد .. ریحانه را بغل ڪردم و به سمت در رفتم . امیر همانطور ڪه لبخند میزد به سمتم آمد و ریحانه را بغل ڪرد . _خوابم نمیبرد گفتم بیاے یه زره باهات حرف بزنم . سرے تڪان دادم و به طرف صندلے رفتیم و نشستیم . _همتا ! نگاهش ڪردم : جانم ؟ _دوباره ازت میپرسم رضایت میدے برم سوریه؟ پوفے ڪردم : گفتم رضایت نمیدم. _چرااا؟؟ _نگاه به ریحانه ڪردے! اگر برے و بلایے سرت بیاد چے؟؟؟ من نمیزارم . اخمے ڪرد : مگه اون بچه هایے ڪه تو سوریه شهید میشن عین ریحانه نبودن .. تو ڪه دارے میبینے دنیا چه خبره ؟ اگر الان جلوشونو نگریم پس فردا میان ایران .. همتاااا سخته دل ڪندن از خانوادم اما اگر براے اهل بیتم باشه از همه چیز و همه ڪس دل می ڪَنم ... اصلا ببینم خودت چجورے اون دنیا میخواے جواب بی بی رو بدے !!! همتااا ما ڪه هر روز دم میزنیم ڪربلا نبودیم ڪمڪ ارباب ڪنیم اگر بودیم میرفتیم الان اون روز نباید بزاریم دست حرومی به حرم بی بی بخوره ؛ اصلا این جماعت و دیدے چجورے به عشق ارباب پا تو همچین راهے گذاشتند ... دستم را جلوے دهانم گذاشتم : همه ے اینارو میدونم امیر بیشتر از این ادامه بدے شڪایتت و پیش بی بی میڪنم . سڪوت ڪرد و سرش را پایین انداخت ریحانه را از دستش گرفتم و شب بخیرے گفتم و رفتم .... •••• ڪربلا خیلی شلوغ بود و برای همین نمیشد رفت داخل رو زیارت ڪرد اما هر جور بود من رفتم و ریحانه رو دست امیر سپردم . روبه روے ضریح ایستادم بودم از پشت پرده‌ے اشڪ به ضریح نگاه ڪردم زانوهام رمقی نداشتند خودم را به گوشه اے رساندم و یه دیوار تڪیه دادم . قطره اشڪی روے گونه ام سُر خورد : السلام علیڪ یا اباعبدالله ... هر چے ڪه از این چندین سال تو دلم مونده بود به ارباب گفتم و اشڪ ریختم .. صداے مردانه اے اے از طرف مرد ها بلند شد : براے سلامتے مدافعان حرم بی بی زینب صلوات ... صداے صلوات بلند شد زیر لب صلواتی فرستادم . به خاطر ازدهام جمعیت زیاد نمیتونستم اونجا بمونم براے همین به سمت در خروجی رفتم با چشم دنبال امیر گشتم گوشه اے نشسته بود و با ریحانه بازے میڪرد به سمتش رفتم پوشیه ام را صاف ڪردم لبخند غمگینی به رویم زد : قبول باشه عزیزم . _قبول حق . قصد ڪردم ریحانه را از دستش بگیرم ڪه نگذاشت . دستم را گرفت و به طرف گوشه اے رفت . _زیارت ڪردے؟ همانطور ڪه لباس ریحانه را درست میڪرد گفت : نه . ایستادم : چرا بده من ریحانه رو برو زیارت ڪن . نزدیڪم شد : قرار بود بیام اینجا اجازه ے جهاد بگیرم ڪه ... سرم را پایین انداختم . نگاهے به گنبد حضرت ابولفضل و بعد امام حسین انداخت : آقا از ازل تا روز قیامت نوڪرتم . صداے دسته سینه زنی و طبل بلند شد . گوشه اے ایستادیم ڪه از دور تابوت شهیدے دیده شد . نگاهے به امیر انداختم قطره اشڪی روی گونه اش سُر خورد نگاهش را از تابوت گرفت و به گنبد امام حسین چشم دوخت خیلے دوست داشتم بدونم چے داره میگه . تابوت شهید رو دور دادند و رفتند . امیر گوشه اے زانو زد ڪنارش نشستم ڪه شروع ڪرد به خواندن : مرحم واسه چشم ترم میخوام حال دلم بده حرم میخوام حال دلم خیلی بده جا موندم از قافله بازم ... دستم را جلوے دهانم گرفتم و نگاهے به امیر انداختم . تو انقد قشنگی که دوس دارم ساعت ها بشینم رو به روت تو حرف بزنی من نگاهت ڪنم . آره چشمات اونقد قشنگه که آدم دوس داره روزها شایدم سالها غرق شه توش .. چشمانم را بستم نه نمیزارم بره من چجورے مے تونم ازش دل بڪنم شاید وجود ریحانه بهانه است بهانه براے بودن در ڪنار خودم ... پ.ن : سلام شب تابستونیتون بخیر💛 حرفے سخنے اگر با بندهـ دارید↓ https://t.me/BChatBot?start=sc-101486-3MQVXK8 . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 ✿〖دعای عهد〗✿ اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ ] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّاً حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَی وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ.اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ ] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ ] اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَی عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتَّی لا یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَی دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ . آنگاه سه بار بر ران خود دست می زنی، و در هر مرتبه می گویی«الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» 💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✨السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✿〖 دعای فرج〗✿ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. 💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
هدایت شده از ‌🛍| -پوشاڪ دلویــن
سلام صبحتون بخیر😇💙 برای شرکت در مسابقه پوشاک دلوین با ولی جایزه حتما اینستاگرام ما را دنبال کنید و مارا به دوستتانتان معرفی کنید 🤩👇🏻 http://instagram.com/dellvin_shop
✨﷽✨ منبر کوتاه🌈 بعضی از گناهان مثل نفت هستند و بعضی‌ها هم مثل بنزین..! قرآن درباره گناه‌های نفتی میگه 👈«انجامش ندین» درباره گناه‌های بنزینی میگه 👈«نزدیکش هم نشید» ' لاتقربوا ' چون بنزین، بر خلاف نفت از دور هم آتیش میگیره. رابطه با نامحرم و شهوت جز گناهان بنزینیه و شیطان قسم خورده هرجا زن و مردی تنها باشن، نفر سومش خودم هستم ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══