eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
@Chaadorihhaaa
🔰 کلام شهید ❤عشق زیبایی را به انسان می نمایاند. ❤عشق اسرار نهانی آسمان ها را در گوش دل زمزمه میکند. ❤عشق تاریخ گذشته را از زبان کوه ها و درخت ها و سنگ ریزه ها و ستاره ها بازگو میکند. ❤عشق سرنوشت آدمی را در آسمان ها میخواند. ❤عشق حیات میبخشد، عشق حیات میگیرد و ابدیت تقدیم میکند. ❤عشق لغت نیاز وجود برای خداست. ❤عشق کلمه ی فلسفه ی خداست. @Chaadorihhaaa #شهید_دکتر_مصطفی_چمرا
از ظهر گذشته است ، تاخیر نکرد ؟ ساعت سه و نیم ، چهار ، کمی دیر نکرد ؟ دلگیرترم دوباره از هفته‌ ی قبل تلخی غروب تغییر نکرد ... 💠 اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّکَ الْفَرَجْ 😭😭 @Chaadorihhaaa
تا حالا دنبالت کرده ؟😐 نکرده؟ خب خداروشکر که تجربشو نداری... اما بزار برات بگم... وقتی سگ دنبالت میکنه... مخصوصا اگه باشه... خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ... اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😨 امـا... خدا واست نیاره اگه پات درد کنه... یا یه جا گیر کنی...😰 یا... بود... وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم... نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😔 بچه های زخمیه تو نیزارهای جاموندن... چون نه زمان داشتیم و نه شرایط ها نمیذاشت برشونگردونیم... هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد... آخ ... نمیدونم چنتا بودن... ... ریخته بودن تو نیزار... بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ... هنوز صدای های بچه ها تو گوشمه...😭 زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو... داشتن تیکـ ....💔💔💔 کاری از دست ما بر نمیومد ...😩 شنیدی ؟ 😔😭 دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟ تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟ یا تویه آقا پسر ...😒 بگذریم ... حرفای تکراریه... بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم... اما ! اگه دین هم نداریم ... بیا مرد باشیم... انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...😔 ...🙏 😞💫 @chaadorihhaaa
🍃💠 با خوش گفتـه بود: "يك شب كه هزار شب نمي شود" رفته بود مراسـم عروسي! چند سال بعد، يكي دل همسـرش را بـُـرد (1) در يك مراسم عروسي! و چندين سـال بعد،يكـي دل پسرش را😥 آری، در مكتب ِ مـآ يك شب، هـزار شب مي شود...(2) 1. امام صادق (ع): کساني که به اندام زنان (نامحرم) نگاه مي کنند،ايمن نباشند از اينکه، ديگران به ناموس آنها نگاه نکنند 📚|وسايل الشيعه، ج 14، ص 171 2.و یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهایى است که شما می شمارید! 📚|47/حج - 5/سجده 🍃💠| @chaadorihhaaa
من شنیدم که شما فصل بهاری آقا 🌸🍃 به دل خسته ما صبر و قراری آقا 😌💚 عمر پارسال گذشت و خبری از تو نشد 🙁📆 هوس آمدن این جمعه نداری آقا؟ 😔😭 ❤️ @chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 - خدا بخواد داره می شه! از خجالــت آب دهــانم را محکــم قــورت دادم بطــور ي کــه فکــر کــنم صــدا یش را شــنیدند بعــد در حالی که تا بناگوش سرخ شده بودم آن ها را ترك کردم و به اتاق کوچک خودم پناه بردم. شـب قبـل از آمـدن علیرضـا خـواهرانش هـم بـراي تعطـیلات آخـر شـهریور بـه تهـران آمدنـد و جمـع کوچک ما را صفا بخشیدند. صـبح زود از خـواب بیـدار شـدم آرام و قـرار نداشـتم. امـروز علیرضـا بعـد از دو هفتـه برمـی گشـت و من بی صـبرانه منتظـرش بـودم تـا سـیل سـؤالات گونـاگونی را کـه ذهـنم را درگیر خـودش کـرده بـود بــه ســویش روانــه کــنم . شــوقی عجیــب در خــودم احســاس مــی کــردم. بــراي ناهــار بــه زن دا یــی و دختــرانش کمــک کــردم و بــه ســرعت خــودم را در اتــاقم انــداختم تــا بتــوانم بهتــر ین تیــپم را در جلـوي پسـردایی ام داشـته باشـم. نمـی دانـم چـرا سـعی داشـتم جلـوي او از همـه بهتـر بـه نظـر بیـایم! شـاید بـه خـاطر علاقـه اي کـه در گذشـته بـه مــن داشـت و شـا ید بـا احساسـات گنگـی مواجـه بــودم. احتــرام زیــادي بــرایش قائــل بــودم و از اینکــه مــورد توجــه اش باشــم لــذت مــی بــردم. بــا وســواسلباسـهایم را برانـداز کـردم. در نهایـت مـانتوي شـنلی سـبز و شـال سـفید رنگـم بهتـرین انتخـاب بـود. با صـدا ي سـلام و احوالپرسـی کـه از پـا یین آمـد . متوجـه شـدم آمـده اسـت از عمـد کمـی معطـل کـردم سـپس نفسـی تـازه کـردم و آهسـته و خرامـان خرامـان بـا اعتمـاد بـه نفـس زیـادي کـه از خـودم بعیـدمــی دیــدم از پلــه هــا پــایین آمــدم امــا بــا دیــدن صــحنه اي کــه مــی دیــدم خشــکم زد. وجــود مونــا و مــادرش کــه در کنــار علیرضــا ایســتاده بودنــد بــرایم غیــر قابــل بــاور بــود . تمــام شــوق و ذوقــم را بــا دیدنشــان یکبــاره از دســت دادم و همچــون مجســمه گچــی ایســتاده و نگاهشــان مــی کــردم! آنهــا اینجـا چکـار مـی کردنـد؟ یعنـی همـراه علیرضـا آمـده بودنـد؟ هنـوز در شـوك دیـدار آنهـا بـودم کـه همـان لحظـه عاطفـه بـا سـینی شـربت از آشـپزخانه بیـرون آمـد و بـا دیـدن مـن کـه هنـوز در پلـه يآخر ایستاده بودم با لبخند گفت: @Chaadorihhaaa 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 - سهیلا جون چرا اونجا وایستادي؟ بــا حــرف عاطفــه د یگــران متوجــه حضــورم شــدند و بــه طــرفم برگشــتند . اجبــاراً لبخنــد ي زدم و از همــان دور ســرم را بــه نشــانه ســلام تکــان دادم و بــه آشــپزخانه فــرار کــردم ... آنقــدر ســرعت عمــل داشتم کـه هـیچ یـک از آنهـا را بـه درسـتی ندیـدم، برخـوردم دور از ادب بـود امـا د یگـر نمـی توانسـتم آنجا را تحمل کنم. با چهره گرفته و مغموم به صندلیهاي چوبی و کهنه میز تکیه دادم. - سهیلا جون ما رو نشناختی؟ بـا صـدا ي ظریـف و زیبـاي مونـا هراسـناك از رو ي صـندلی بلنـد شـدم بـه طـور ي کـه صـندل ی بـا شـدت به زمین افتـاد . مونـا ي زیبـا و باوقـار کـه صـورت گنـدمگونش در قالـب چـادري سـیاه جـا ي گرفتـه بـود بـا لبخنـدي ملــیح بـه مـن نگــاه میکــرد. تمـام اعتمـاد بــه نفسـم را کــه لحظـاتی پـیش ســر بـه کـوه اورســت مــی زد را بــا دیــدنش از دســت دادم. شــاید مــن از او زیبــاتر بــودم امــا امتیــازات او بســیار بیشــتر از مــن بــود. او دکتــر بــود و حجــابش همــان طــور کــه علیرضــا و خــانواده اش مــی پســندیدندچــادري بــود و البتــه بــا کــانون خــانواده ي گــرم و صــمیمی و مهتــرین دلیــل برتــري اش گذشــته يپــاکش بــود . هرگــز درگذشــته اش مــردي وجــود نداشــت . امــا مــن بــا خــانواده ي از هــم پاشــیده و اقـوامی آشـفته و حجـابی کـه مـورد تأییـد خـانواده دایـی نبـود و البتـه گذشـته دردنـاکم کـه حاصـلش دو بار نامزدي بی سرانجام بود! نمی دانـم چـه مـدتی بـه او خیره شـده بـودم. از حالـت صـورتش مشـخص بـود از نگـاه خیره ام بسـیارمعــذب شــده اســت. بــا ایــن وجــود کماکـان ســعی مـی کــرد همچنــان لبخنــدش را هــر چقــدر شــل و وارفتـه روي لبـانش نگـه دارد. در حـالی کـه بغـض کـرده بـودم بـه زور لبخنـدي چاشـنی لـبم کـردم. و سر صحبت را با اوباز کردم. - چرا شناختم چطور مگه؟ @Chaadorihhaaa 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 - اي بی وفا حداقل اندازه یه بوس کوچولو هم نبودم؟! از خجالــت ســرخ شــدم صــندلی را از زمــین بلنــد کــردم و ســر جــا یش گذاشــتم و بــه طــرف او کــه همچنــان در نزدیکــی خروجــی آشــپزخانه ایسـتاده بــود رفــتم او هــم انــدکی جلــو آمــد و بــا یکــدیگرروبوســی کــردیم. او بــا مهربــانی مــرا بوســید امــا مــن بــا اکــراه ! انگــار متوجــه رفتــار ســردم شــد و بــا لبخند مصنوعی گفت: - برم لباسام رو عوض کنم الان میام توي آشپزخونه کمکت! بـا تکــان دادن سـرم تأییــدش کــردم. او رفـت و مــن از پشـت سـر نگــاهش مـی کــردم. از کنجکــاويدل توي دلم نبود تا بدانم چطور غفاري ها با علیرضا سر از اینجا درآورده اند؟ با آمدن عاطفه به آشپزخانه فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: - عاطفه اینا اینجا چیکار می کنن؟ آنچنـان خصـمانه و بـه دور از ادب دربـاره آنهـا حـرف زدم کـه عاطفـه متعجـب نگـاهم کـرد سـپس بـا سرزنش گفت: - سهیلا! مهمون حبیب خداست! زورکی لبخندي زدم و گفتم: - می دونم... حالا می شه بگی! - مونا هم مثل علیرضا رفته بود اردوي جهادي. باورم نمی شد، چی می شنیدم؟ مونا با علیرضا دو هفته در یک اردوي جهادي! - آخه مونا دانشجوي اصفهانه چه ربطی به تهران داره! عاطفه مشکوك نگاهم کرد سپس گفت: - منم نمی دونم حالا چه فرقی می کنه!؟ دست و پایم را جمع کردم و با بی تفاوتی شانه هایم را بالا انداختم. - محض کنجکاوي! خــودم را مشــغول درســت کــردن ســالاد نشــان دادم، در حــالی کــه زیــر نگــاه عاطفــه در حــال ذوب شدن بـودم. ظـاهراً قـانع نشـده بـود . همـان زمـان صـدا ي علیرضـا بلنـد شـد . اخمهـا یم درهـم رفـت و از عصـبانیت صـورتم ملتهـب شــد لحظـه ا ي رو بـه روي میــز ایسـتاد امـا مـن همچنــان سـرم را بـه خــرد کردن کاهوها گرم کرده بودم. - سلام سهیلا خانم. تپشــهاي بلنــد قلــبم، عصــبیم کــرده بــود. تمــام عصــبانیتم را ســر خــرد کــردن کاهوهــا درآوردم کــه ناگهان سوزشی در انگشتم احساس کردم. - آخ. صداي نگران عاطفه و علیرضا همزمان بلند شد: @Chaadorihhaaa 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⚜🌹⚜ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜🌹⚜ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ 🔹@Chaadorihhaaa 💐 أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💐
دست‌هایی که✋ به‌سوی‌تـ💚ـو درازاست،ببین یکـ☝️‌نفر هست دلش غـرق نیاز است ببین🙏 ذکرهرروزه‌ی من ذکر #سلام است به تـو😍 رو به سوی حرمتـ پنجـ🖼ـره بازاست ببین 🍃🌸| @Chaadorihhaaa
وضو می‌گیری ، اما در همین حال اسراف می‌کنی ...! نماز می‌خوانی ، اما با برادرت قطع رابطه می‌کنی ... روزه می‌گیری ، اما غیبت هم می‌کنی ... صدقه می‌دهی ، اما منت می‌گذاری ... دست نگه دار بابا جان ...! ثواب‌هایت را در کیسه‌ی سوراخ نریز ...! 👤 آیت‌الله مجتهدی تهرانی 🌸➥ @chaadorihhaaa
گفت اصل بده؟🌹 گفتم مادرم کنیز رباب... 🍂 باباموڹ هم غلام عباس... 🍃 برادرم غلام علی اکبر... خودمم کنیز زینب✔️✔️✔️ ما اصل و نصبمون غلام در خونه حسینه...🍂 جد در جدمون نوکرش بودن، غلام خانه زادشیم..!🌹 گفت : تو دنیا چی داری؟؟؟🍂 گفتم: یه چادر...!رنگش مشکیه چون تا ابد عزادار حسین...!🍃 و یه سَر ، که اگه بخواد افتاده زیر پاش..!!🍂 خندید گفت روانی خدا شفات بده!!!🍃 گفتم: "بیمار حسینم شفا نمیخواهم...🍂 جز حسین و کربلا از خدا نمیخواهم"☺️والا🍃 •♡|@chaadorihhaaa
چـــادرےهـــا |•°🌸
پـــــــروردگارا .....🍃❤️ دست نياز 🙌را به درگاه تو دراز مي کنم و از کسي خواسته هايم را طلب مي کنم که هيچ گاه بر سرم منت نمي گذارد .😊😊😊🙏🙏 آرزوهايم را به تو مي گويم .☺️☺️ به تو که هميشه دوست مني . 😊😊😊😊😍😍😍 عاشق تر از هميشه سر بر آستان ملکوتيت مي گذارم و در دل ❤️دعا مي کنم و از تو مي خواهم که آرامش ، برکت و سلامتی را برای خودم و دوستانم ارزانی داری🙏😊 ... 🌻🍃 آمیـــــــــــن یا رب🙏🙏 🖊 @Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 - چی شد؟ اشــکم روي انگشــتم چکیــد. ســوزش انگشــتم مهمتــر از ســوزش دلــم نبــود . علیرضــا بــراي آوردن پانسمان بیرون رفت. عاطفه با محبت کنارم نشست با دیدن اشکهایم پرسید: - چرا گریه می کنی دختر خوب؟ از ایـن همـه ضـعفی کـه نشـان داده بـودم از خـودم بیـزار شـدم. مـن کـه در گذاشـته طعـم تلـخ طـرد شـدن را تجربـه داشـتم پـس چـرا ایـن چنـین خـودم را باختـه بـودم؟ احسـاس شکسـت تمـام قلـبم را تکـه تکـه کـرده بـود. یـادم مـی آیـد دقیقـاً همچـین حـالی را زمـانی کـه در کـافی شـاپ بـه بخشـی از اعترافـات بهــزاد گـوش مــی دادم داشـتم. چهــار سـال پــیش بهـزاد مــرا بـه نیلــوفر فروخـت و اکنــون علیرضا، مونا را به من ترجیح داده بود و باز هم من کنار گذاشته شده بودم. همــه خانمهــا بــراي دیــدن انگشــت چــاك خــورده ام بــه آشــپزخانه هجــوم آورده بود نــد و هــر کــدام نظـر ي مـی دادنـد امـا مـن بـی توجـه بـه آنهـا تنهـا بـه یـک چیـز فکـر مـی کـردم "وداع دائمـی بـا ایـنخانواده". دست آخـر مونـا آن را پانسـمان کـرد . دیگـر نمـی توانسـتم خو یشـتن داري کـنم و همـه پـی بـه چهـره گرفتــه و نــاراحتم بــرده بودنــد ... بــالاخره آن ناهــار جهنمــی تمــام شــد. طبــق روال بــه کمــک خانمهــا سـفره را جمـع کـردیم و هـر کـس مسـئول کـاري شـد. مونـا و عاتکـه ظرفهـا را مـی شسـتند و مــن و عاطفه جمع و جور می کردیم. عاتکه پرسید: - مونا جون نگفتی چطوري با علیرضاي ما توي یه اردو بودین؟ عاطفه زیر چشمی نگاهم کرد. تمام وجودم گوش شده بود. - مــنم از طریــق دانشــگاه تهــران اومــدم. آخــه کــل ســه مــاه تابســتون رو پــیش دختــر خالــه ام تــو يتهـران بـودم. اون دانشـجوي ارشـد پرسـتاریه و بـراي راحتـیش یـه خونـه اجـاره کـرده مـنم تابسـتونا مــی رم پیشــش، خیلــی دختـر خوبیــه، خلاصــه پیشــنهاد داد مــنم قبــول کــردم و دیــدم تــوي اردومــون آقــاي شــهریاري هــم هســتن، البتــه ایشــون یــه دو روزي رفــتن مشــهد! خیلــی خــوش گذشــت خــدا قبول کنه بازم می رم. حرصم گرفته بو چقدر آمار علیرضا را هم دقیق می دانست! عاتکه گفت: - مامانم می گه می خواین بیاین تهران زندگی کنین؟ - هنوز قطعی نیست من اصرار دارم آخه اینجا امکانات دانشگاهیش بهتره. صــداي (یــااالله) علیرضــا مــا را متوجــه خــود ســاخت . مونــا دســت از کــار کشــید و از روي میــز چــادر سفیدش را پوشید. علیرضا خطاب به عاطفه گفت: - عاطفه جان لطف کن بشقابهاي میوه رو بده! - باشه. - اقاي شهریاري شما نمونه سؤالات دستیاري پزشکی رو دارین به من بدید؟ - قدیمیه ولی اگه بخوایین حتماً می دم. چه رشته می خوایین تخصص بگیرین؟ - توي اطفال و قلب موندم. @Chaadorihhaaa 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 - رشته هاي سختی رو انتخاب کردین امیدوارم موفق باشین. از گفتگـوي میـان علیرضــا و مونـا حسـادتی تلــخ بـه دلـم چنـگ زد . در آن لحظـه از تمـام کسـانی کــه آنجــا بودنــد متنفــر شــده بــودم انگــار همــه دســت بــه دســت همــه داده و قصــد تخر یــب کــردن مــرا داشتند. آنقدر از حرص لبم را جوییدم که مزه بد خون را درون دهانم احساس کردم. سـردرد را بهانـه کـردم و تـا شـب از بـودن در آن جمـع خـوددار ي کـردم. تنهـایی را بـه بـودن در آن جمـع و صـحبتهایی را کــه بـین مونـا و علیرضــا احیانـاً رد و بـدل مــی شـد، تـرجیح مــی دادم. مـن حــق حسـادت نداشــتم، علیرضــا هـیچ تعهــدي بـه مــن نداشــت و مــی توانســت آزادانــه زنــدگی خــودش را انتخاب کند پس چـرا حـالم دگرگـون شـده بـود؟ حـالا مطمـئن بـودم زمـانی کـه بهـزاد بـه مـن خیانـت کـرد هـم، آن قـدر بهـم ریختـه نشـده بـودم. تمـام مـدتی کـه در اتـاق بـودم افکـار بهـم ر یختـه ام در ذهنم جولان می دادند. حالم بد بود امـا بـا شـنیدن خبـر آمـدن خالـه مهـر ي بـدتر هـم شـد د یگـر حوصـله آنهـا خـارج از تـوانم بود. زن دایی چنـد بـار ي بـه اتـاقم آمـد و در بـار آخـر در حـالی کـه رنج یـده خـاطر بـود بـه مـن اصـرار کرد که تنها نمـانم و پـا یین بیـایم. دلـم نمـی آمـد نـاراحتش کـنم امـا حـال خـرابم دسـت خـودم نبـود و هر کـاري مـی کـردم تـا فکـر مونـا و علیرضـا را از سـرم دور کـنم بـی فایـده بـود . بـه هـر حـال تسـلیماصــرارش شــدم و تصــمیم گــرفتم میــان مهمانــان برگــردم. بــا بــاز کــردن در کمــد و د یــدن مــانتو و شــلوار ســاتنم ناگهــان درصــدد جبــران برآمــدم . بلافاصــله فکــرم را عملــی کــردم و مــانتو ي بســیارکوتـاه و چسـب سـاتنم را بـا شـلوار لولـه تفنگـی اش پوشـیدم. و روسـري زیتـونی ام را عقـب کشــیدمتـا موهـایم در دیـد باشـد. صـورتم نیـز از آرایـش بـی بهـره نمانـد و بـیش از معمـول سـرخاب سـفیدآب مالیدم. تمام وجـودم لبر یـز از کینـه شـده بـود و حسـادت چشـمم را کـور کـرده بـود هـر طـور بـود باید لـج علیرضـا را درمـی آوردم. بـا همـان تیـپ پـا یین آمـدم هنـوز چنـد تـا یی پلـه بـه انتهـا و رسـیدنبـه پـذیرایی مانـده بـود کـه علیرضـا بـه همـراه مـادرش از اتـاقش بیـرون آمدنـد و بـا دیـدن تیـپ مـن خشکشــان زد و مــات و مبهــوت نگــاهم مــی کردنــد. اخمهــاي علیرضــا درهــم رفــت و بــا تحکــم بــه مادرش گفت: @Chaadorihhaaa 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 - مامان لطفاً یه لحظه بیا تو اتاق کارت دارم. زن دایـی نـاگز یر بـه همـراه پسـرش بـه اتـاق رفـت . بـا سـرعت دوبـاره بـه بـالا برگشـتم و خـودم را در حمام انداختم تا حرفهایشان را که مطمئن بودم درباره من است را استراق سمع کنم. - اگه برگشت توي صورتت و گفت به تو چه ربطی داره چی؟ - سهیلا همچین کاري نمی کنه. - حرفایی می زنی ها! یه کارِ برم بهش بگم پسرم از تیپت خوشش نمی آد عوضش کن؟! - اگــه نگــی خــودم مــی رم بهــش مـیگــم. مــن خوشــم نمیــاد ایــن طــوري جلــوي حامــد بیــاد تمــام اندامش معلوم بود! - من اصـلاً نمـی دونـم ا یـن دختـر امـروز چـش شـده؟ ! بـا کـی داره لـج مـی کنـه؟ بـه خـدا همـین چنـد وقت پیش که خاله مهریـت و حامـد اومـده بـودن ا ینجـا یـه مـانتو ي پوشـیده تـا کـف پـاش، سـاده و بـیآلایش. علیرضا کجا؟ از حمــام بیــرون آمــدم و بــه اتــاقم برگشــتم . رو بــه روي آیینــه بــه صــورت پــر از آرا یــش و موهــايچتــري ریختــه شــده روي پیشــانی ســفیدم نگــاه کــردم. واقعــاً بــا چــه کســی لــج کــرده بــودم؟ ا یــنلجبازي با علیرضا و مونـا و یـا هـر کـس د یگـر نبـود بلکـه لجبـاز ي بـا خـدا بـود. مـن د یـن را وسیله ايبراي نیل بـه مقاصـدم قـر ار داده بـودم . آخـر این چـه دیـن داري بـود کـه هـر وقـت از علیرضـا دلخـور بــودم بــی حجــاب مــی شــدم و هرگــاه از او رضــایت داشــتم مطــابق میــل او پوشــیده و بــا حجــاب مــی شدم! مگر او خداي مـن بـود؟ تـا کـی بایـد نگـاه ایـن چنینـی بـه دین مـی داشـتم؟ مـن باید حجـاب را فقط به خاطر رضایت خدا انجام می دادم نه خوشنودي این و آن!!! @Chaadorihhhaaa 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠 اعمال شب قدر / ادعیه و اذکار شب 19 رمضان 💠 شب نوزدهم ماه رمضان اولین شب از شب‌ های قدر است و شب قدر همان شبی است که در تمام سال شبی به خوبی و فضیلت آن نمی‌ رسد و عمل در آن بهتر از عمل در هزار ماه است. 🌸 اعمال شب قدر بر دو نوع است: یکی آن که در هر سه شب انجام می‌ شود و دیگر آن که مخصوص هر شبی است. 1⃣ غسل. 2⃣ دو رکعت نماز وارد شده است. 3⃣ قرار دادن قرآن بر سر. 4⃣ ده مرتبه 14 معصوم را صدا زدن. 5⃣ زیارت امام حسین علیه السلام است؛ 6⃣ احیا داشتن این شب‌ ها. 7⃣ صد رکعت نماز 🍀اعمال مخصوص شب نوزدهم ماه رمضان: 1⃣صد مرتبه "اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَ اَتوبُ اِلَیه". 2⃣ صد مرتبه " اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ". 3⃣ دعای "یا ذَالَّذی کانَ..." خوانده شود . 4⃣ دعای " اَللّهَمَّ اجعَل فیما تَقضی وَ..." خوانده شود. جهت مشاهده متن کامل ادعیه و اعمال‌ شب‌های قدر به مفاتیح الجنان مراجعه کنید. 🖊 @chaadorihhaaa
#ریحانه 🌹🍃 یَا حَـافِـظَ مَـنِ اسْــتَـحـفَـظَـه💚 خـــــداے من ❣ در میـآن این همـه چشـم ..👀 نڱـاهِ تــو💖 مرا بی نیاز می سازد از هر نڱــآهــی💜 #چادرانه 🆔 @chaadorihhaaa
💕 #بهترین_زن 💕 ❣پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم 💑بهترین زنان شما زنی است که برای شوهرش خودنمایی و آرایش کند، 🚫اما خود را از نامحرم بپوشاند. 🌸°✨°💖°✨°🌸°✨°💖°✨ 🆔 @chaadorihhaaa
مشکلی نیست اگر مبل نداریم و دکور زینت خانه ی ما عکس ابا عبدالله ست ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 #زندگی_به_سبک_اهل_بیت 😍😍 @chaadorihhaaa
⚜🌹⚜ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜🌹⚜ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ 🔹 @Chaadorihhaaa 💐 أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💐
🍃💌 . . از تو معذرت میخواهم 😓 مـن از جانب تمام ڪسانے ڪه شعار دادند " مرگ بر بدحجاب " ، از تو معذرت میخواهم  مـن از جانب تمام ڪسانے ڪه شعار دادند، " ملت ما بیدار است ،از بدحجاب بیزار است " ، از تو معذرت میخواهم  مـن از جانب تمام ڪسانے ڪه فعل تو را از خود تو جدا نڪردند ، ازتو معذرت میخواهم 😣 منּ میدانم ڪه تو اگر اهمیت و فلسفه ے حجاب را بدانے ، به حجابت از مـن هم پایبندتر خواهے بود من مے دانم ڪه اگر در فرهنگ سالمے ڪه حڪم اڪسیژטּ را دارد، نفس ڪشیدہ بودے ، ریـہ هاے عفافت غبـار نمیگرفت 😇 مـن میدانم ڪه اگر عمق نقشه ها و اهداف دشمـن و تلاش شبانه روزے شان را براے تاراج حیا مے دانستے، مشتے محڪم بر دهانشان مے ڪوبیدے  عزیز دلم ، اسلام را با آن چیزے ڪه مـن و امثال مـن مے گوییم و عمل مے ڪنیم، نشناس  حساب اسلام را از جامعه ے مسلمیـن جدا ڪن ڪه اگر ما به اسلام درستـ عمل ڪردہ بودیم ، پاڪے همه جا را فرا مے گرفت 😔❤️ . 🍃💌 | @Chaadorihhaaa
💙 💚بہ بهانہ ے شبـــ قدر براے توبہ ڪنندگان💚 یڪ عمر در لحظہ بہ لحظہ ے زندگے ام از غافل بودم وَ تنها یڪ بار! یڪ‌ بار از سَرِ شرم اشڪ،روے گونہ هایم سُر خورد و جاے من فریاد زد ڪہ چقدر در برابر تو ناتوانم! تنها‌ یڪ بار از صمیم قلب،آنجا ڪہ ڪارم بَد گیر ڪردہ بود از اعماق دل خواندمت:اے جبران ڪنندہ ے تمام دل هاے شڪستہ و سختے ها! و تو چہ عاشقانہ پَسِ گوشم با شوق گفتی:جانم! بندہ ے من! نشانم دادے الرحم الراحمین بودنت را. اشڪ ریختم و اشڪ ریختم...برایت از دلتنگے هایم گفتم،از سختے ها،از گرفتارے ها،از گناہ ها... و تو تنها گوش میدادے،حرف هایم ڪہ تمام شد لبخندے نثارم ڪردے ڪہ در دلم حبہ حبہ قند آب میڪرد! دستانت را بہ رویم گشودے و من متحیر نگاهت میڪردم،همیشہ آغوشت بہ رویم باز بود و منِ ناخلف از آن فرار میڪردم! خودت در آغوشم ڪشیدے و با عشق گفتی: خوش آمدے اے فرزندِ آدم! اینگونہ خریدے بدے هایم را... و پوشاندے گناهانم را... در عوضش خودت را بہ من دادے! اے بهترین خریدارِ عالم! از آن روز طعم آغوشِ شیرینت،نمڪ گیرم ڪرد... رهایم نڪن مهربان پروردگارِ من!💚 ✍نویسنده:لیلے سلطانے 😊 ...💓 @chaadorihhaaa