eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃.. . امروز 🍂حضرت علی (ع)🍂 🌹چشم ها دام های شیطانند🌹 میزان الحکمه /جلد10/ص70 🍃🌸 @chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹چرا کشورهای خارجی تلاش میکنند مسئله حجاب را در ایران امنیتی جلوه دهند؟ ✿[@chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | | | ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
🔖راه های کنترل عصبانیت🤯: -گفتم:غضب ازآتیشه🔥اگه خونت🏠آتیش بگیره چیکارمیکنی؟ +گفت:اول میرم آب💧میارم. _گفتم:اگه آب نبود ...🤔 +گفت:میرم خاک میارم.. _گفتم:اگه خاکم نبود...🤔یکجایی نه آب داره نه خاک! +گفت:فرارمیکنم🏃‍♂ _گفتم:راه فرارم نبود توی یک آپارتمانی نه آب وخاک هست نه میتونی فرارکنی..! +گفت:فریادمیزنم🗣 _گفتم:عین همین چهارتارو توی عصبانیتتم اجراکن! وقتی عصبانی😡 میشی: اول برو وضوبگیر... نتونستی خاک..برو به سجده🙇انقد بگو یاارحم الرحمین سررو برندار تاآروم شی دیگه تمام میشه.. نه آب پیداکردی ونه خاک فرارکن ینی چی؟..موقعیتو عوض کن اگه نه آب شد ونه خاک شدونه فرار...فریاد.. هی بگو ``لاحول ولا قوه الا باالله العلی العظیم`` لااله الاالله ...سبحان الله.. اونوقته که آتیشت خاموش میشه😊👌 ✨برگرفته ازسخنان حاج آقارفیعی 🌹@chaadorihhaaa🌹
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | | | 😍🎈 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | | | 😍🎈 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
چـــادرےهـــا |•°🌸
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | #پروفایل | #شهید_ابراهیم_هادی | #زاد_روزت_مبارک_رفیق😍🎈 ✿[ @chaadorihhaaa]✿ 
💕☁ هر سال🌿 بہ بهانہ‌ ے تولدتـ🎈 خیلے ها تولدِ دوباره‌ے زندگیشان را↓ جشن مےگیرند•🎊• 💌 امروز تولد آقا ابراهیمه‌ بیاین یه رسم بزاریم هر سال به مناسبت این روز یه عهدی با آقا ابرام ببندیم‌...💓 بهش یه قول بدیم یه قول مردونه‌(: از اون قولایی‌ که یه روز بچه‌ها تو خاکریزا‌ بهم میدادن🙃 بیاین خوب باشیم... بنده باشیم... درست مثله شهدا...🕊 قولت یادت نره‌🥀
. . . ابراهیم می‌گفت‌: اگہ جایی بمانے ڪه دست اَحَدی بهت نرسہ کسی تو رو نشناسہ خودت باشے و آقا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره این خوشگلترین شهادتہ..! :: 🕊 :: :) |♥️| 「 @chaadorihhaaa
🌸🍃... امروز 🌺حضرت فاطمه(س)🌺 🌼کسی که زندگی مادی و رفاه و معیشت او تامین باشد ولی دین و اخلاق او ضربه بخورد، در‌ واقع زیان کار و خسران زاده است. 🌼 (حکمت های فاطمی/ص۸۸) @chaadorihhaaa
╔════•| ✿ |•════╗ ••|شعرهاۍبامحتوا🌗🌱|•• ••| عڪسهاۍپروفایلےزیبا👌🏻🌸|•• ••|عڪس نوشتہ هاۍدلے❤️|•• ╚════•| ✿ |•════╝ اگراهلِ هنر ،شعر وادبیات هستی توۍ •| مَشْـــعَـــر |• حالِ دلت خوب میشہ🌻🌈👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1626996768C75e7b60702
⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ [و از تو مےپرسند:⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀ زیبایـے راڪجامےشودیافت؟ بہ آن‌ها بگو:⠀ درچهره آنانڪہ ازخـداحیا مےڪنند❤️] ══════ •『 ♡ 』• ══════ •🌱|جمݪات ڪوتاه عاشقانہ،عارفانہ|• •🌸| تصاویرِدݪنشینِ پروفایݪے| • •🖇|ڪتابهاۍڪوتاه وخواندنےدرقاݪبⓟⓓⓕ |• •🎶🍊|نواهاۍمݪایم ودݪنشین|• ══════ •『 ♡ 』• ══════ https://eitaa.com/joinchat/2808807455C9d37f0d4ca
💠کانال‌ حاج مهدی رسولی💠 ✅فایل های تصویری ✅فایل های صوتی ✅اعلام مراسمات ❌برای عضویت کلیک کنید 👇👇👇👇👇👇https://eitaa.com/joinchat/3941072931C6e6e5c4c0d
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | | | ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
#حجاب‌یعنےمن‌انتخاب‌میکنم‌تو‌چہ‌میبینے 🌱شهید مطهری: "این مرد است که همواره حرص می ورزد که زن را وسیله چشم چرانی و کامجویی خود قرار دهد. هیچ گاه مرد به طبع خود مایل نبوده حائلی میان او و زن وجود داشته باشد و هر وقت که این حائل از میان رفته آنکه برنده بوده مرد بوده است و آن که باخته و وسیله شده زن. امروز که مردان موفق شده اند با نامهای فریبنده #آزادی و #تساوی و غیره این حائل را از میان ببرند زن را در خدمت کثیف ترین مقاصد خویش گرفته اند." 📚فلسفهٔ حجاب، ص ٤٨ 🌱 #پویش_حجاب_فاطمے
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌸🍃.. . |°• 🌱📸 •°| | | | ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
. 🍃 . دستی روے شانه ام مینشـیند هراسان سَرَم را بلند میڪنم با دیدن دخـتر چادرے ڪنارم اشڪانم را پاڪ میڪنم ڪه لبخنـدی به رویم میزند : سلام عزیزم حالت خـوبه !؟ _س سلام ممنـون شما!؟ ڪنارم مینشیند : من هانیه ام خـادم مسجـد ، دیدم خیلی دارے گریه میڪنی نگرانـت شدم . لبخندی،از مہـربانیش میزنم: خوشبختم ، منـم همتام ... _چه اسم زیبایی ، ان شاءالله سلامـت باشی . _همچنین ... همانطور ڪه بلند میشود میگوید : اومدم صدات ڪنم بگم الان نماز شروع مـیشه ... تشڪر میڪنم و چادرم را درست میکنم ڪنارم می ایستـد و جانماز جیبی اش را از ڪیفش در می آورد و قامت میبندد ‌، من ڪه تا حالا نمـاز جماعت نخواندهـ بودم حرڪات او را انجام میدهم ، هر ڪاری او میڪرد من هم انجام میدادم بعـد از خواندن نمـاز قصد میڪنم بروم ڪه هانیه صدایم میزند : ببخشید همتا جان ... برمیگردم دختر خوبیه ، خوشم میاد ازش چہـره اش خیلی بانمڪ است و روسری اش را مدل خاصی بسته است ، همان مدلی ڪه مامان همیشه برایم میبست ڪمی فڪر میڪنم ، یادم می آید ڪه اسمش لبنانی است . نزدیڪم میشود و ڪتابی را از ڪیفش در می آورد و به طرف من میگیرد : خیلی خوشحال شدم ڪه با شما آشنا شدم این ڪتاب ڪمڪت میڪنه تا تصمیم بہتـری بگیری ... سوالی نگاهش میڪنم ڪه لبخندی میزند : وقتی اومدم ڪنارت نشستم داشتی گریه میڪردی و حرفاتم بلند تڪرار میڪردی تصمیمی ڪه میخواستی در مورد چادر بگیری ... نمیدانم چرا با حرفش اعصبانی نشدم برعڪس آرامش عجیبی گرفتم با همه ے دختراے چادری اطرافم فرق می ڪرد خیلی دوست داشتم بیشتر ببینمش برای همین ڪتاب را از دستش گرفتـم و گفتم : ممنون ... لبخندی زد و گفت : در پناه خدا ، یاعلی ... ناخود آگاه من هم یاعلی میگویم و از مسجد خارج میشوم ڪتاب را داخل ڪوله ام میگذارم بعد از گرفتن تاڪسی راهی خانه میشوم .. . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 (بخش اول) . ڪرایه را حساب میڪنم و وارد خـانه میشوم ڪفش هایم را داخل جاڪفشی میگذارم و وارد پذیرایی میشوم قبل از اینڪه ڪسی متوجه حضورم شـود ، وارد اتاقم می شوم ، روسری ام را در می آورم و گوشـه ای پرت میڪنم سردرد عجیبی دارم و با یاد آوری اون بوس حالم بدتر میشود . روی تـخت دراز میڪشم قصد میڪنم چشمانم را ببندم ڪه صدای پیام موبایلم بلند می شود بی حوصله گوشی ام را از تو ڪوله ام برمیدارم با دیدن اسم ساناز حرصم میگیرد و لبم را به دندان می گیرم ... و پیامش را باز میڪنم : ببین فڪر ڪردی میتونی به این راحـتی از دست من خلاص بشی نچ ڪور خوندی ، عڪس حرڪات عاشقانتونو دارم تو ڪافی شاپ پس منتظرم بمون امـل خانوم .. هراسان بلند میشوم وای خدایا نه ، خودت دیدی ڪه من خـبر نداشتم ، اگر اون عڪسارو نشون ڪسی بده چی آبروم میرهـ ... اشڪانم را پاڪ میڪنم ڪه در اتاق باز می شود و هانا وارد اتاق می شود ... سریع روی تخت میخوابم و پتو را روی خودم میڪشم صدای قدم هایش نزدیڪ می شود روی تخت مینشیند : آجی همتا ، ڪی اومدی ، چرا خوابیدی!! چیزی نمیگویم ڪه بلنـد میشود و می رود ... بعد از رفتنش از زیر پتو بیرون می آیم . بغض میڪنم از این همـه بدبختی ام از این همـه بد شانسی ام ، آخه اگـر بابا بفهمه یا اون عڪسارو ببینه خدای نڪرده سڪته میڪنه ... یاد ڪتابی می افتم ڪه هانیه بهم داده بود با اینکه حالم خوب نیست و حوصله ندارم اما ڪنجڪاوم ببینم توش چیه ، به سمت ڪیفم میروم و ڪتاب را برمیدارم ڪش،موهایم را شُل میڪنم و دراز میڪشم ... ڪتاب را باز میڪنم و به فہرستش نگاهی میڪنم . ۱) درست است ڪه من پوشش را رعایت نمی ڪنم و با آرایش و لباس های شیڪ بیرون می آیم ، اما قصد ترویج فساد را ندارم ؛پس چرا از رفتارم ایراد می گیرید؟ سوالی بود ڪه واقعا ذهنمو مشغول ڪردهـ بود ، دنبال صفحه ای ڪه جوابش داخلش است می گردم و پیدا میڪنم : خواهرم برایم نوشته ای با آرایش و لباس های شیڪ بیرون می آیی؛ ولی هرگز قصد ایجاد انحراف و فساد نداری. قبل از اظهارِ نظر دربارهٔ این حرفـت ، چند سؤال دارم‌: اگر پس از یڪ روز پرڪار و خسته ڪننده بخواهی استراحت ڪنی اما همسایه صدای تلویزیون را بلند ڪند فقط برای اینڪه خودش این طور دوست دارد و از صدای بلند خوشش می آید و به هیچ وجه هم قصد مردم آزاری نداشته باشد ، دیگر صدای تلویزیون او مزاحم استراحت تو نیست !؟ اگر در یڪ روز زمستان سوار تاڪسی شوی تا به مقصد بروی و به علت سرما شیشه ها هم بالا باشد و در همین حال ، مسافر ڪناریِ تو سیگاری را روشن ڪند و ضمن سیگار ڪشیدن عذر خواهی ڪند و بگوید برای اینڪه گرم شود، سیگار میڪشد ، آیا دیگـر دود سیگار او به سلامتی تو آسیبی نمی رساند و از این وضع ناراحت نمی شوی ؟! می توانیم نتیجه بگیریم ڪه هرگز خطـر با وجود قصد سوء نداشتـن از بین نمی رود ؛ بلڪه باید عامل خـطر را از بین برد ! بعد از خواندن چند سوالش و خواندن پاسخ هایش دلم آرام می گیرد ، اما هنوز به نتیجه نرسیده ام و این ڪتاب به من ڪمڪ میڪند تا بہتر تصمیم بگیرم اما ڪل حواسم جای اون عڪسایی ڪه ساناز از من و اون بی همه چیز گرفته ، احساس میڪنم دنیا رو سرم خراب شدهـ و من زیر این آوار ها مانده ام .. از ڪجا معلوم ڪه ساناز راست بگوید ... احساس میڪنم دارم تنها میشم و این غم برام خیلی بزرگـه ، یادمه ڪه خان جون میگفت : دخترم ، یاد خدا آرامش بخش دلهاسـت .. یادم می رود ڪه خدایی به بزرگی آسمان ها هست ڪه حواسش به منِ بندهـ ے گنهڪار باشد . پتو را ڪنار میزنم و بلند میشوم و از اتاق خارج می شوم به سمت سرویس بہداشتی میروم تا آبی به دست و صورتم بزنم روبه روی آینه می ایستم ، یڪ مشت آب سرد به صورتم می ریزم ، صدایش هنـوز تو گوشم هـست : تولدت مبارڪ نفسم ! بغض میڪنم خدایا ، ڪمڪم ڪن دوست دارم و داشتم و خواهم داشت مہربانم ... می دانم ڪه تنهایم نمیگذاری . شیر آب را میبندم قصد میڪنم به سمت اتاقم بروم ڪه مامان از آشپزخانه بیرون می آید : همتا ڪی اومدی ! نگاهی به چشمانش می اندازم : س‌ سلام یه یڪ ساعتی میشـه . آهانی میگوید : بیا شام اُوُردم . _گرسنم نیس . _وا مگه میشه نباشه ، از صبح تا حالا تو ڪه چیزی نخوردی ! همانطور ڪه به طرف اتاقم میروم میگویم : اشتها ندارم . منتظر جواب نمیمانم و وارد اتاق میشوم ، روی تخت دراز میڪشم و چشمانم را آرام میبندم .. . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 (بخش دوم ) . _همـتااا ، بلنـد شو مدرست دیر شد ، فاطمه و دنیا زیر پاشون درخت سبز شد ... چشمانم را باز میڪنم و روی تخت مینشینم : سلام . مامان همانطور ڪه دست به ڪمر شدهـ است میگوید : علیڪ سلام ، دیرت شده ،بلند شو حاضر شو تا من لقمه برات میگیرم . چشمی میگویم و بلند میشوم به دست و صورتم آبی میزنم ، و برمیگردم داخـل اتاق ، نگاهی به هانا می اندازم ڪه غرق خواب است لبخندی میزنم و یونی فرم مدرسه ام را میپوشم ، روبه روی آینه می ایستم و مغنعه ام را درست میڪنم .. ڪوله ام را برمیدارم و از اتاق خارج میشوم ... مامان همانطور ڪه جلود در ایستاده است میگوید : بیا اینو تو راه بخور ضعف نڪنی .. ڪتانی هایم را به پا میڪنم و گونه اش را میبوسم ،،بعد از خداحافظی از مادرم از خانه خارج میشوم . فاطمه و دنیا نگاهی به من می اندازند : سلام همزمان با هم جواب میدهند : علیڪ سلام . بیا بریم دیر شد . در حیاط را میبندم و سه تایی به سمت مدرسه حرڪت میڪنیم ... زنگ تعطیلی میخورد ، ڪوله ام را برمیدارم و از ڪلاس خارج میشوم قصد میڪنم از پله ها پایین بیایم ڪه ساناز جلویم را میگیرد چشمانم را برایش ریز میڪنم : گفته بودم نمیخوام ببینمت ... میخندد : اره عشقم گفتی اما منم بهت در مورد اون عڪسا توضیح دادم ها. دستم را روی شانه اش میگذارم : اره پیامتو دیدم اما من هیچ وقت این چرت و پرتایی ڪه گفتی رو باور نمیڪنم ، من ضعیف نیستم ڪه گول این حرفاتو بخورم ، پینوڪیو زیاد میبینی ! بلافاصله بعد از حرفم از ڪنارش رد میشوم جلوی در مدرسه فاطمه و دنیا را میبینم ، به طرفم می آیند ‌: دیر ڪردی بریم ! سرم را به نشانه ے مثبت تڪان میدهم و از مدرسه خارج می شویم .. در طول مسیر همش به حرفای ساناز فڪر میڪردم اما مطمئن بودم خدا هوامو دارهـ ..و این برای من ڪافی بود ، آرامش عجیبی داشتم . بعد از خداحافظی از بچه ها وارد خانه شدم .. . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→