eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
مشڪل ما این هست ڪہ برای رضای همه ؛ ڪار می‌ڪنیم جز رضـای خــدا ... 💠 @Chaadorihhaaa
💠 خاطره ای از 🌷اسیری که شهید شد‼️ 🔹نزدیک ارتفاعات بودیم.با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدم. ▫️یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد!فرصت تصمیم گیری نداشتیم.به سمت جیپ شلیک کردیم. ▪️لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم.دو افسر عراقی کشته شده بودند.یکی از آنها هم تیر خورده بود. 🔺اما هنوز زنده بود.خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم.اما ابراهیم هادی مانع شد.با تعجب گفت: چه می کنی؟! ─ بعد ادامه داد او الان اسیر است. ماحق کشتن او را نداریم. ▪️بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد! سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم. 🔹در راه زخم های او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند. ▫️بعد شروع به صحبت کرد: من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و ... 🔹صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد. ▫️با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد.می گفت: خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم! مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود. ▪️سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند. او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بود تا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم: اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم. ▫️دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات ، ابوجعفر را دیدم. 🌷او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته است. 🆔 @chaadorihhaaa
‌ مــے گـفـتـ:🗣 اگر میگویـید الگویتانـ حــضرت زهرا(س) استـ باید کاری کنید ایشان از شما راضے باشند و حجاب شما فاطمے باشد. 👤| #شهید_ابراهیم_هادے | @chaadorihhaaa
(هادی دلها)🌷 عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم. اما من هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد. من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم. کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید. حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها آب خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.😊 دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.😊💐 با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد. هول شده بودم. دوباره و با تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟🤔😳 زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.❤️🍃 عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.🌺☺️ یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید. اصلاً این پسر خستگی نداشت.🌺🌸 گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟ گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... .😔 داشت روح از بدنم جدا می شد. آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.😊 با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟😔😔😔 گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت : تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید. یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.😔😔😭 این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده😔😭همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.🌹 @chaadorihhaaa
•●❥ شکستن نفس ❥●• مذهبی بودم و کارم شده بود چیک و چیک،سلفی و یهویی..!عکس های مختلف با چادر و روسری لبنانی! من و دوستم یهویی توی کافی شاپ..من و زهرا یهویی گلزار شهدا..من و خواهرم یهویی سرخه حصار..عکس لبخند با عشوه های ریز دخترکانه..دقت می کردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکس ها.. کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها..از نظر خودم کارم اشتباه نبود،چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر! کم کم در عکسهایم بالا گرفت رنگ و لعاب ها..تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!کلافه از این صف طویل مزاحمت،یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟! چشمم خورد به کتابی..رویش نشسته بود خروارها خاک غفلت..هاا کردم و خاکها پرید از هر طرف.. "سلام بر ابراهیم" بود عنوان زیر خاکی من..ابراهیم هادی خودمان..همان گل پسر خوشتیپ..چهارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی..شکست نفس خود را..شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه،ساک ورزشی اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی! رفتم سراغ ایسنتا و پستها،نگاهی انداختم به کامنتها،80 درصدش جنس مذکر بود!!! با احسنت ها و درودهای فراوان!لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای نسبتا بودار برادرها!دایرکت هایم که بماند!《عجب لبخند ملیحی..عجب حجب و حیایی...》انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده،عجب هلویی..عجب قند و نباتی ای جان! از خودم بدم آمد..! شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..شهید هادی کجا و من کجا! باید نفس را قربانی می کردم..پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابرهیم و ابرهیم ها... @chaadorihhaaa
هروقت میدید ،بچه ها مشغول کسی هستند مرتب میگفت بفرست و یا به هر طریقی بحث را عوض میکرد! 🍃 ♥️ @chaadorihhaaa
#شهیدانہ 🕊 حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حركت بودیم، یكباره سرعتش رو كم ڪرد، برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!" ‌همین طور كه آرام راه می رفت به جلو اشاره كرد: یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم كمی جلوتر از ما، یك نفر در حال حركت بود كه به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می كشید و آرام راه می رفت، ابراهیم گفت: اگر ما تند از كنار او رد بشیم، دلش میسوزه كه نمیتونه مثل ما راه بره، یه كم آهسته بریم كه ناراحت نشه. #شهيد_ابراهيم_هادى 📚 کتاب "سلام بر ابراهیم شادی روح شهدا صلوات🌷 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼═══
➣ از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود.😰 اگر میخواست با زنی نامحرم، حتی بستگانش صحبت کند، به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت.✔ به قول دوستانش↯ ابراهیم به زن نامحرم داشت. 🌹♥️ ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🕊 ابراهیم می گفت: اگه جایی بمانی کہ دست احدی بهت نرسہ، کسی تو رو نشناسہ، خودت باشی و آقا مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهـادتہ... پ.ن: به‌ یاد‌ شهید‌ گمنام‌ کانال‌ کمیل... دست‌ ما رو هم‌ بگیر تو پلاکت را دادی که گمنام شوی من دویدم که نامدار شوم حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسان‌ها شادی روح همه شهدا صلوات🌺 ✿[ @chaadorihhaaa]✿  ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
چـــادرےهـــا |•°🌸
✨|• بِسمِ‌رَب‌ِالزهرا •|✨ #معرفی_شهدا از پیروزی انقلاب یک ماه گذشت.چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب ت
‍ ‍✨|• بِسمِ‌رَب‌ِالزهرا •|✨ ✨ارادت به از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند که ارادات و علاقه قلبی به داشتند. 🌷شهیدمهدی عزیزی همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، کتاب را خوانده بود و هر وقت از کنار تصویر او رد می شد سلام میکرد. 🌷سید میلاد مصطفوی هرطور بود در راهیان نور به کانال کمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌کرد. 🌷عباس دانشگر هرزمان یکی از اساتید دانشگاه که همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید. 🌷هادی ذوالفقاری که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری 🌷شهید علی امرایی بیشتر کتابها را خوانده بود و در کنار مزار یادبودش عکس یادگاری گرفت. 🌷حمید اسداللهی از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرکز خاصی داشت. اما یکی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه کرد و گفت: برای اوقات بیکاری رزمندگان احتیاج به کتاب داریم. تعداد زیادی از کتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد. بعدها از برکات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و... در مراسم روز جوان، مرتضی عطایی که یکی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد. 🌷مرتضی نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به کاروان شهدا پیوست ♦️هرکسی با یک شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت♦️ .♥️ ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
⭐️ یقینــ دارم ـــ اگر گناه⛔️ وزن داشت! ـــ اگر لباسمان را مےڪرد! ـــ اگر چینــ وچروڪ را؛ زیاد مےڪرد!!! بیشتر ازاینها به خودمانـــ بود...👉 ❣️حال آنڪہ ـــ قد 😊 را خمیده! ـــ چهره را سیاه! ـــ وچین وچروڪ بہ پیراهنـــ مےاندازد😔 ⭐️ چقدر قشنگ بندگی💖 ڪردے ابراهیمــ ؛ حواسم پرته🗯 پرت چیزاے بیخود وموقتی... منو بہ خودم بیار😔✋ ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌺خواهر شهید ابراهیم هادی : 🛵یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و زخمی شده را بلند کرد. نگاهی به چهره زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد و خودش درمان زخمش شد. 😔آن بنده خدا از رفتار ابراهیم زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد؟ 🛠 کرد و برایش درست کرد! طرف خوان شد، به رفت و 🦋بعد از ابراهیم در جبهه شد... گرفتن آسان است! گیری کنیم . . . . ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | | | 😍🎈 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | | | 😍🎈 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
چـــادرےهـــا |•°🌸
🌸🍃.. . |°• ❤️📸 •°| | #پروفایل | #شهید_ابراهیم_هادی | #زاد_روزت_مبارک_رفیق😍🎈 ✿[ @chaadorihhaaa]✿ 
💕☁ هر سال🌿 بہ بهانہ‌ ے تولدتـ🎈 خیلے ها تولدِ دوباره‌ے زندگیشان را↓ جشن مےگیرند•🎊• 💌 امروز تولد آقا ابراهیمه‌ بیاین یه رسم بزاریم هر سال به مناسبت این روز یه عهدی با آقا ابرام ببندیم‌...💓 بهش یه قول بدیم یه قول مردونه‌(: از اون قولایی‌ که یه روز بچه‌ها تو خاکریزا‌ بهم میدادن🙃 بیاین خوب باشیم... بنده باشیم... درست مثله شهدا...🕊 قولت یادت نره‌🥀
❤️🍃... . . جعفر جنگروی تعریف می‌کرد که : یکبار پس از هیت نشسته‌ بودیم داشتیم با بچه ها حرف میزدیم... ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. . وقتی بچه ها رفتن اومدم پیش ابراهیم هنوز متوجه حضور من نشده بود... با تعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و پشت پلک چشمش میزنه! یکدفعه گفتم : چیکار میکنی داش ابرام؟! انگار تازه متوجه من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد... بعد مکثی کرد و گفت : هیچی هیچی چیزی نیست! گفتم : به جون ابرام ولت نمیکنم باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت! . مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم هایی که بغض کرده اند گفت : (سزای چشمی که به نا محرم بیفته همینه)..!😔 . آن زمان نمیفهمیدم که ابراهیم چیکار میکنه و این حرفش چه معنی داره ولی بعد ها وقتی تاریخ زندگی بزرگان رو میخوندم دیدم اون ها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه چنین تنبیه هایی برای خودشون داشته اند.🤔 . . 🛑 بعد ما به راحتی در فضای مجازی هر چیزی رو نگاه می کنیم هرکاری رو انجام میدیم بدون اینکه ذره به کار هامون فکر کنیم و احساس عذاب وجدان خودمون رو خاموش کردیم و اصلا خیالمون نیست که کجای کاریم و شهدا کجا هستن 😞 کاش بشه ذره از شهدا یاد بگیریم و کمی حیا و کمی کنترل نفس داشتیم... :) . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
رِفیق ... برایِ شدن ، هُنَر لازم است... هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس.. هُنَرِ بِه خُدا رسیدن... هُنَرِ تَهذیب... تا هُنَرمَند نشی، نِمیشی!! | | Join..⇩ @CHAADORIHHAAA