چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_هفتادوسوم ••○🖤○•• .... تو همین را کم د
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_هفتادوچهارم
••○🖤○••
....
تو هنوز بر سر سجاده اى که از سر بریده حسین مى شنوى که مى گوید: "خواهرم! دخترم را آرام کن."
تو ناگهان از سجاده کنده مى شوى و به سمت سجاد مى دوى. او رقیه را در آغوش گرفته است، بر سینه چسبانده است و مدام بر سر و روى او بوسه مى زند و تلاش مى کند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه آرامش کند اما موفق نمى شود.
تو بچه را از آغوشش مى گیرى و به سینه مى چسبانى و از داغى سوزنده تن کودك وحشت مى کنى.
-رقیه جان! رقیه جان! دخترم! نور چشمم! به من بگو چه شده عزیز دلم! بگو که در خواب چه دیده اى! تو را به جان بابا حرف بزن .
رقیه که از شدت گریه به سکسکه افتاده است، بریده بریده مى گوید: "بابا، سر بابا را در خواب دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب مى زد. بابا خودش به من گفت که بیا."
تو با هر زبانى که بلدى و با هر شیوه اى که همیشه او را آرام مى کرده اى، تلاش مى کنى که آرامش کنى و از یاد پدر غافلش گردانى، اما نمى شود، این بار، دیگر نمى شود.
گریه او، بى تابى او و ضجه هاى او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را آنچنان به گریه مى اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه مى شود و صدا به کاخ یزید مى رسد.
یزید که مى شنود؛ دختر حسین به دنبال سر پدر مى گردد، دستور مى دهد که سر را به خرابه بیاورند.
ورود سر بریده امام به خرابه، انگار تازه اول مصیبت است. رقیه خود را به روى سر مى اندازد و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.
مى نشیند، برمى خیزد، دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند، بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود، زانو مى زند، سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد، ضجه مى زند، صیحه مى کشد، مویه مى کند، روى مى خراشد، گریه مى کند، مى خندد، تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند، دلدارى مى دهد، اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد و خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش مى کشد.
بابا! چه کسى محاسن تو را خونین کرده است؟
بابا! چه کسى رگهاى تو را بریده است؟
بابا! چه کسى در این کوچکى مرا یتیم کرده است؟
بابا! چه کسى یتیم را پرستارى کند تا بزرگ شود؟
بابا! این زنان بى پناه را چه کسى پناه دهد؟
بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى دستگیرى کند؟
بابا! شبها وقت خواب، چه کسى برایم قرآن بخواند؟
چه کسى با دستهایش موهایم را شانه کند؟
چه کسى با لبهایش اشکهایم را بروید؟
چه کسى با بوسه هایش غصه هایم را بزداید؟
چه کسى سرم را بر زانویش بگذارد؟
چه کسى دلم را آرام کند؟
کاش مرده بودم بابا! کاش فداى تو مى شدم! کاش زیر خاك بودم! کاش به دنیا نمى آمدم! کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_هفتادوچهارم ••○🖤○•• .... تو هنوز بر سر
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_هفتادوپنجم
••○🖤○••
....
مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟!
این چه سفرى بود که میان سر و بدنت فاصله انداخت؟
این چه سفرى بود که تو را از من گرفت؟
باباى شجاع من! چه کسى جرعت کرد بر سینه تو بنشیند؟ چه کسى جرعت کرد سرت را از تن جدا کند؟
چه کسى جرعت کرد دخترت را یتیم کند؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر شتر بى جهاز نشاندند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما سیلى مى زدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را تند مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى آب را از ما دریغ مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما گرسنگى مى دادند؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام را کتک مى زدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى برادرم سجاد را به زنجیر مى بستند؟
تو کجا بودى بابا وقتى شبها در بیابانهاى ترسناك رهایمان مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى سایه بانى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى خندیدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر خواب مى رفتیم و از مرکب مى افتادیم و زیر دست و پاى شترها مى ماندیم ؟
تو کجا بودى بابا وقتى مردم از اسارت ما شادى مى کردند و پیش چشمهاى گریان ما مى رقصیدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را نشسته مى خواند و دور از چشم ما تا صبح گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى سکینه سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست؟
تو کجا بودى بابا وقتى از زخمهاى غل و زنجیر سجاد خون مى چکید؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما همه تو را صدا مى زدیم؟
جان من فداى تو باد بابا که مظلومترین باباى عالمى!
بابا! من این را مى فهمم که تو فقط باباى من نیسى، باباى همه جهانى.
پدر همه عالمى، امام دنیا و آخرتى، نوه پیامبرى، فرزند على و فاطمه اى، پدر سجادى و پدر امامان بعد از خودى، تو برادر زینبى!
من اینها را مى فهمم و مى فهمم که تو باباى همه کودکان جهانى نو مى فهمم که همه دنیا به تو نیازمند است. اما الان من بیش از همه به تو محتاجم و بیشتر از همه، فرزند توام، دختر توام، دردانه توام.
هیچ کس به اندازه من غربت و یتیمى و نیاز به دستهاى تو را احساس نمى کند. همه ممکن است بدون تو هم زندگى کنند ولى من بدون تو مى میرم. من از همه عالم به تو محتاجترم. بى آب هم اگر بتوانم زندگى کنم، بى تو نمى توانم.
تو نفس منى بابا! تو روح و جان منى.
بى روح، بى نفس، بى جان، چه کسى تا به حال زنده مانده است؟!
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_هفتادوپنجم ••○🖤○•• .... مگر نگفتند به
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_هفتادوششم
••○🖤○••
....
بابا! بیا و مرا ببر.
زینب! زینب! زینب!
اینجا همان جایى است که تو به اظطرار و استیصال مى رسى.
اینجا همان جایى است که تو زانو مى زنى و مرگت را آرزو مى کنى. تویى که در مقابل یزید و ابن زیاد، آنچنان استوار ایستادى که پشت نخوتشان را به خاك مالیدى، اکنون، اینجا و در مقابل این کودك سه ساله احساس عجز مى کنى.
چه کسى مى گوید که این رقیه بچه است؟
فهم همه بزرگان را با خود حمل مى کند.
چه کسى مى گوید که این دختر، سه ساله است؟
عاطفه همه زنان عالم را دل مى پرورد!
چه کسى مى گوید که این رقیه، کودك است ؟
زانوان بزرگترین عارفان جهان را با ادراك خود مى لرزاند.
نگاه کن! اگر که ساکت شده است، لبهایش را بر لبهاى پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش مى لرزد.
اگر صدایش شنیده نمى شود، تنها، گوش شنواى پدر را شایسته شنیدن، یافته است .
نگاه کن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت.
دلت ناگهان فرو مى ریزد و صداى حسین در گوش جانت مى پیچد که رقیه را صدا مى زند و مى گوید: "بیا! بیا دخترم! که سخت چشم انتظار تو بودم."
شنیدن همین ندا، عروج روح رقیه را براى تو محرز مى کند. نیازى نیست که خودت را به روى رقیه بیندازى، او را در آغوش بگیرى، بدن سردش را لمس کنى و چشمهاى باز مانده و بى رمقش را ببینى.
درد و داغ رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت.
اما اکنون ناگهان صیحه توست که سینه آسمان را مى شکافد. انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است.
همه کربلا و کوفه و شام ، یک طرف، و این خرابه یک طرف.
همه غمها و دردها و غصه ها یک طرف و غم رقیه یک طرف.
نه زنان و کودکان کاروان و نه سجاد و نه حتى فرشتگان آسمان، نمى توانند تو را در این غم تسلى ببخشد.
و چگونه تسلى دهند فرشتگانى که خود صاحب عزایند و پر و بالشان به قدرى از اشک سنگین شده است که پرواز به سوى آسمان را نمى توانند.
تنها حضور مادرت زهرا مى تواند تسلى بخش جان سوخته تو باشد.
پس خودت را به آغوش مادرت بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها را بگشا.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_هفتادوششم ••○🖤○•• .... بابا! بیا و مرا
•••
سلام...
با پارت های امشب خون گریه کنیم برای سه ساله ی ارباب کمه! (:
شب اربعین...
التماس دعا داریم خیلی خیلی زیاد♥️
حاجت بگیریم از #بابایعالم "انشاءالله"
#اللہمعجللولیکالفرج
#اربعین_حسینی
#التماسدعا
#کانال_چادرےها
#رمان_آفتاب_در_حجاب
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
#عظمت_زن
عظمت زن به این نیست که بتواند چشم مردها را، هوس هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخاری برای یک زن نیست؛ این #تحقیر_زن است.
عظمت زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفاف زنانه را که خدا در فطرت زن به ودیعه نهاده است؛ حفظ کند.
✍سید علی خامنه ای
✨
#پویش_حجاب_فاطمے
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
-توشهرغمهاموندم
؛دوبارهتنهاموندم
همھ رفیقامرفتن
؛منمکہبازجاموندم•••🕊🌹
@chaadorihhaaa🌿
چـــادرےهـــا |•°🌸
ای کاش این جمعهبیایی
و مرحمی شوی بر دل زارمان ...😞🤚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
یک دقیقه انصاف...
کی میخوایم دست برداریم از دل شکستن امام زمان 💔
تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان
صلوات🌹
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
|✋🏼💔|
هـمہ ما
روانـے هستـیم
اگرنبودیـــم
گنـاه نمیکردیم :)
@chaadorihhaaa |♦|