eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
⚛طبق رهنمود هاے امیر المومنین(ع) ↩️در حڪمت 234 نهج البلاغہ تڪبر،ترس و بخل از جملہ ویژگے هاے رفتارے است ڪہ براے خانم ها پسندیدہ است✅ و براے مردان جز بدترین اخلاق ها محسوب مے شود.⛔️ eitaa.com/chadooriyam 💓💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم رب العشق✨ رمان زیبای مخاطب خاص مغرور برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ eitaa.com/chadooriyam 💓💫
چادرےام♡°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغ
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان ادامه بعد از اینکه یه بار دیگه نقشه رو با مامان و فرید مرور کردیم با خوردن 2عدد قرص....خوابیدم کتایون خانوم طبق نقشه به اورژانس زنگ زد و فرید به آقا سید -سلام،شما سید امیرعلی علوی هستین؟ -سلام علیکم،بله -آخرین تماس خانوم کیانا مولایی با شما بوده،لطف کنید تشریف بیارین بیمارستان امام حسین -آقا سید با صدای لرزون پرسید:اتفاقی...افتاده؟ -فرید:شما تشریف بیارین ،متوجه میشید آقای علوی حتی متوجه نمیشه چه طوری خودشو به ماشین میرسونه و به راه میوفته کیانا: صبح که چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم..با یاد آوری نقشم لبخندی شیطانی بر روی لبانم نشست..مامان با عجله اومد داخل -الهی مادر قربونت بره...نگفتی من بی تو میمیرم؟ آهسته گفتم:فرید...؟ -خونست خیالم راحت شد مامان:بنده خدا چهار روزه همینجوری از پشت شیشه نگاهت میکنه و گریه میکنه(امیرعلی خودشو مقصر به ظاهر خودکشی کیانا میدونسته) یکم خجالت میکشیدم ،با قبا و ردای سفید اومدن داخل ،انگار نور با خودش حمل میکرد به آرامی سلام کردم و جواب شنیدم -آقا سید سر به زیر گفت:ازتون انتظار چنین کار زشتی رو نداشتم به آرامی گفتم:وقتی بگم یه کاری رو انجام میدم،حتما انجام میدم لبخندی زدم و گفتم:عزرائیل پیادم کرد...گفت یکی بهت احتیاج داره گوشیش زنگ خورد:-سلام علیکم و رحمت الله بله،چشم،الان میرسم خدمتتون یاعلی به آرامی گفتم:ممنونم که نگرانم بودین آقا سید:عذر میخوام یه کار فوری برام پیش اومده،اما امشب تو مسجد باب الرحمه میبینمتون به شوخی گفتم:یعنی پرده ی قسمت خانما رو میزنید کنار تا بنده رو ببینید؟(امیر علی تنها توانست یه لبخند بزند و از آن محوطه فرار کند) ⏪ ادامه دارد .. eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان دل تو دلم نبود...بالاخره اتفاقی که سالها منتظرش بودم رخ داده بود سهراب با دخترش اومد جلو:فاطیما به خاله سلام کن؟ -سلام خاله کیانا -با ذوق گفتم:سلام عزیز دلم -سهراب:خبر آمد خبری در راه است...چه خبر شده؟ با گریه گفتم:داره میاد...بالاخره آقاسید داره میاد خواستگاریم خندید و گفت:تو که تو این چهارسال همش از ما قایمش کردی..کاش بتونیم امشب حضرت عشق رو ببینیم در همین لحظه فرید اومد:سلام خانوم خانوما -عه...فرید تو از کجا میدونستی ما میدان امامیم -فرید ابروهاشو انداخت بالا و گفت:ردیابیت کردم فرید:بریم خانوم؟ رو به دختر سهراب گفتم:فاطیما خاله بیا بریم خونمون -بابایی..میشه برم؟(فاطیما سه و نیمش بود) -سهراب:آره بابا،برو،منم باید برم اداره کار دارم -فرید:بیا بغل عمو میترا:عه..دلت میاد نیای بغل آجی میترا؟ فاطی:اصلا خودم میبرمت سهراب:بچه گیج شد با کی بره..برید سوار شین بلافاصله گفت:کیانا؟ -بله؟ -مواظب فاطیما باش...باشه؟ -خیالت راحت داداش تلخ خندی زد این سومین لبخند یا تلخ خندش بعد از مرگ سمیرا بود...دلم برای فاطیما میسوخت،هر چی بهش میگفتم یه مادر براش بگیر..بچه نیاز به محبت مادر داره میگفت :همه برای فاطیما نامادری میکنند فرید:کیانااااااااااااااا سهراب:برو اجی،مبارکت باشه اشک تو چشمام جمع شد سهراب:خوشبحال آقا سید که اینقدر تاثیر گذاشته روی تو و خواهرمو چادری کرده ،،برات آرزوی خوشبختی میکنم ،سفید بخت بشی -آقای دلیری من واقعا -هیس...برو،فرید منتظرته،شب میام مجلس خواستگاریت رفتم تو ماشین -فرید گوشیش زنگ خورد:سلام مامان ،دارم میارمش ،چشم رو کرد بهم و گفت:مامانت منو کشت...بریم؟ -بریم آقا -سلام مامانی -سلام کیانا،شب خواستگار داری خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم:عههه...به سلامتی...برا فرید؟ چپ چپ نگاهم کرد و گفت:نه خیر..برای شاهزاده خانوم و در ادامه گفت:حتما باید جواب مثبت بدی،و گرنه نه من نه تو -عه مامان...چشم و گوش بسته که بعله رو نمیگن بابا حسین:کتایون...بذار دخترمون از راه برسه..بعد مامان:نه...تا بعله رو ازش نگیرم تو خونه راهش نمیدم،خسته شدم از بس خواستگاراشو بی دلیل رد کرد(یا اکثر امامزاده ها...مامان شما کی اینقدر خشن شده بودی؟) رو کردم به فرید و گفتم:فرید...تو به مامان یه چیزی بگو فرید باشوخ طبعیش گفت:راست میگه مادر من،صبر کن آقا دومادا ببینیم(لهجه شیرین اصفهانی)بعد نظر بدیم چشم غره ایی به فرید رفتم و فاطیما رو بردم به اتاقم دل تو دلم نبود...قلبم خیلی بی قراری میکرد -بچه ها بیاین نهار فاطیما جون...کجایی خاله؟ اینجام خاله -عه عه عه..اینجا چیکار میکنی..این عکسا رو از کجا پیدا کردی؟ -خاله...(اشاره ایی به صفحه ی لپ تاب کرد و گفت):این شوهرته؟ خجالت کشیدم -بابام میگه...هر وقت یه دختری سرخ و سفید شد یعنی اون مردو خیلی دوست داره،خاله خیلی دوستش داری؟ ⏪ ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان در حالیکه قلبم بی قرار دیدن صورت نورانی آقا سید شده بود دستشو گرفتم و گفتم:فاطیما جان،مامان خیلی وقتی صدامون کرده،بریم نهار سر سفره:فاطیما:وای من عاشق ماکارونیم مامان کتایون پرسید:فاطیما جون،بابات تو این سه سال چی غذا درست میکرد؟ -خاله فرینازتا بابا سهراب نبود میومد غذا درست میکرد،خونه رو هم تمیز میکرد و میرفت بابا رشته ی کلامو بدست گرفت:فاطیما عمو،چندسالته؟ فاطیما با شیرین زبونی گفت:نزدیک4سالمه عموحسین -فاطیما،اینم نوشابه،دوغم اونجا هست،خواستی بگو برات بریزم مامان:کیانا...جوابت چی شد؟ (داشتم نوشابه میخوردم که پریدبه گلوم) -آخه مامان خوشگلم،بذار من اول این آقا رو ببینم بعد فرید:راست میگه مادر شاید شما خواسته باشی خواهر من با یه گرگ ازدواج کنه نمیشه که فاطیمام که فقط داشت میخندید مامان:به دوماد آیندم توهین کردی نکردیااا دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم:خیر...اینجوری نمیشه..من میرم تو اتاقم نهار نوش جان کنم بابا:کیانا...کیانا صبر کن -بابا ،شب میام خیالتون راحت بعد از نهار لباسامو پوشیدم و رفتم خونه میترا -سلام اکیپ وفادار فاطی:سلاااااااااااام به به به...حاج خانوم هم که تشریف آوردن -میترا:خب خانوم سادات احوالتون؟ آهسته دوتاییشونو زدم و گفتم:ااا..حالا کی گفته من جوابم مثبته؟ فاطمه با شیطنت گفت:از اون جایی که وقتی گفت امشب خدمت میرسیم با خانواده یه جیغی کشیدی که خواجه حافظم فهمید امشب شب خواستگاریته لبخندی از سر ذوق لبخندی زدم و نشستم...خدای مهربونم...یعنی واقعا آقا سید داره همسر من میشه؟ میترا:والدین گرامی میدونن اومدی؟ -نه،ولی یه یادداشت براشون گذاشتم میترا:این یعنی استرس چادرمو برداشتم و گفتم:وای بچه ها...توروخدا دیگه از این چیزا نگین..قلبم به اندازه کافی بی قراره فاطی بحث و عوض کرد:ادامه طرحتو نمیکشی؟ با تخسی گفتم:پس اینجا اومدم برا چی؟ 2ساعت بعد میترا و فاطی اومدن به کیانا سر بزنن:اینم یه شیرکاکائو برای... که دیدن کیانا خوابش برده -میترا:نگاش کن...خانوم وسط طراحی خوابش برده میترا:واو...طرحشو...عمامه مشکی...با قبا و رداءسفید گفتی تولدش کی هست؟ فاطی:کیانا؟؟؟؟ میترا:نه خیرم،آقای علوی 7خرداد فاطی:چیییییییییییییییی؟یک ماه دیگه؟ میترا در حالیکه فاطمه رو به بیرون هدایت میکرد گفت:هیس...عروسمون خوابه ⏪ ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان بهم گفت هنوزم دوستم داره...میترا بهم گفت هنوزم عاشقمه میترا،فاطی..بین دو راهی گیر کردم مانی یا امیرعلی؟کدومشون واقعا دوستم دارن فاطمه:صبر کن الان برات یه استخاره آنلاین میگیرم -سلام علیکم بفرمایید با جیغ گفتم:اینکه آقا... میترا جلو دهانمو گرفت و فاطی گفت:حاجاقا یه استخاره میخواستیم -آقا سید:شرمنده،الان دیرم شده جایی قرار دارم،قرآنم در دسترسم نیست -باشه،یاعلی با جیغ گفتم:فاطیییییییییییییییییییییی میترا:خیر...نشد که بشه -الو؟آقای علوی؟ -سلام علیکم...در خدمتم؟ میترا با خشونت گفت:مرگ و زندگی یه نفر در دست ماست...حاضری براش استخاره بگیری؟ -ببینید خانوم.. ناخوادآگاه گفتم:امیرعلی....(گوشیم رو اسپیکر بود) -خانوم مولایی....؟ش..ما اونجایین؟ میترا:حالا چی...؟بازم دیرتون شده؟ -چه...ب..لایی سر خانون مولایی آوردین؟ من این وسط فقط قلبم تندوتند میزد میترا:میگین یا قطع کنم؟ آقا سید:پنج دقیقه ی دیگه خودم...بهتون..اطلاع میدم..یاعلی -میترا خیلی نامردی...هم منو سکته دادی هم آقا سیدو میترا:میترا نبودم اگه استخاره نمیگرفت فاطی:دوتا قل هو الله با یه حمد نیتتم که مشخصه تا ذکرم تموم شد تلفن خونه ی میترا زنگ زد :نوشته گذشته را فراموش کنید و بفکر حال باشید و بعد با آرامش ذاتی گفت:میشه گوشی رو بدین به خانم مولایی؟ میترا:-خیر آقا،کیانا داره آماده میشه برای خواستگاری...قراره یه آقا سیدی بیان برای امر خیر امیرعلی که تازه صدای میترا رو شناخته بود گفت:شما..با بنده شوخی میکردین؟ -آقا سید:من..گیج شدم شما دوستشین یا دشمنش...؟ میترا خنده ی ریزی کرد و گفت:آقای محترم...ما درهیچ شرایطی دوستمونو تنها نمیذاریم....یاعلی مدد من:بزن قدش میترا فاطی:بچه ها نظرتون چیه بریم تست بازیگری بدیم با طنازی خاصی گفتم:منکه آقامون اجازه نمیدن میترا:عزیزم بذار اول بیاد خواستگاریت فاطی:ولی خدایی کیان دلت میاد به همچین آقایی جواب رد بدی؟ گفتم:کیان و زهرعقرب... با چشم غره گفتم:آخه مگه میخوام برم عروسی که همه لباسام سفیده فرید:خواهرم دیگه وقت نداریم...بیا مامان اسفند کنون اومد داخل حیاط:ماشالا...هزار ماشالا چقدر خوشگل شدی زنگ رو زدن،آقا من یه جیغی کشیدم که بابام دوید بیرون و گفت چی شده؟ در حالیکه فرار میکردم گفتم:اومدن...بابا اومدن بابا در رو براشون باز کرد از پشت پنجره دیدمش...قلبم از همیشه بی قرار تر شده بود... وای چقدر زیبارو شده بود..اونم مثل من قبا و رداء سفید پوشیده بود...(منظورم از نظر رنگ لباس است)خدای مهربونم..کمکمون کن گل نرگس آورده بود... میترا اومد تو اتاقم:تو که رنگت مثل گچ شده خانوم عاشق..بیا بریم شربت ببر...آقا سید منتظر خانومشه ها در حالیکه از خجالت سرخ شده بودم رفتیم تو آشپزخونه فاطی هم اومد تو آشپزخونه:کیانا نظرت چیه آقا سید مال من باشه؟خودم میرم خواستگاریش.یه چشم غره ایی بهش رفتم که فوری گفت:آقا من شکر خوردم...تمام و کمال مال خودت..آها..راستی مامانت گفت شربت رو بیار چادرم رو سرم کردمو شربتا رو بردم -بسم الله الرحمن الرحیم،قلب ناآروومم آروم باش...بابا یه خواستگاره دیگه... و رفتم به سمت قسمت پذیرایی... ⏪ ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💓💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم •°
چادرےام♡°
🍃🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم •°
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد... یـٰااُمٰاهْ ••🍃 "(ع)"❤️
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿 🍃🌹متن دعای عهد🌹🍃 🌻بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌻 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌻 💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
💛✨ اینکه افتاده به سمتِ تو مسیرم کافیست تا قیامت شده ای نِعمَ الاَمیرم، کافیست، جز حسین بن علی عشقِ دگر نیست مرا در همین حد که به عشقِ تو فقیرم کافیست... بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃 🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.• 🌟•° 🦋•° تنها باذکر صلواٺ 🌸🍃 🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱 j๑ïท ➺ •♡| @chadooriyam |♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘🌸☘ اگه فڪر میڪنی خودتــ شدی اشتباه میڪنی... تا امام زمان (عج) ڪمڪ نڪنه ڪسی رشد نمیڪنه!!! بدون ڪه انتخابت ڪردن! بدون ڪه یه جایی خودتو نشون دادی!😇 eitaa.com/chadooriyam 💓💫
❤️
چادرےام♡°
❤️
یه صلوات و فاتحه.. نثار سردارجانموݧ♥•° . . .
سلام علیکم ✨ شبتون بخیرباشه ان شاءالله🌱 دهه فجررو به همه عزیزان تبریک میگم🎉 دوستان اگه این دوسه روزه فعالیتمون خیلیییییییی کمه ب بزرگی خودتوت ببخشید و لف ندید دوست ادمینمون کنکوری ان براش دعاکنید برای من حقیرم دعاکنید منم مسابقه دارم برای همین فعالیت کانال خیلی کم شده امیدوارم لف ندید😊🌺 لبتون خندون😃 یاعلی✋🏻 eitaa.com/chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم رب العشق✨ رمان زیبای مخاطب خاص مغرور برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ eitaa.com/chadooriyam 💓💫