eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
438 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
74 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_هفتادوپنجم صبحا حوزه بودیم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید شب بچه ها رو خوابوندم ولی خودم نخوابیدم منتظر موندم تقریباً ساعت یک ،دو نصف شب از راه رسید آنقدر خسته بود که فقط عمامشو در آورد و خوابید منم نشون ندادم که بیدارم وقتی دیدم خوابیده بلند شدم ، جوراباشو در آوردم ساعتشو از دستش باز کردم یقه ی پیرهنش رو باز کردم دستی به موهاش کشیدم و مرتبشون کردم خیس خیس بودن موهاش به لباسش دست زدم دیدم لباساشم خیسه.. با خودم گفتم یعنی چیکار میکردن ؟ آروم آروم قباشو در آوردم تا راحت تر بخوابه.. پتو رو روش کشیدم و خوابیدم با وجود اینهمه خستگی ساعت چهار بیدار شده بود برای نماز شب منم بیدار کرد -خانم خوشگلم بیدار نمیشی ؟؟ -محمد - ببخشید دیشب منتظرت گذاشتم بیا نماز حوریه خانم😁 -باشه اومدم نماز رو که تموم کردیم بهش گفتم -آقااا سیددد -جاااان سید -ماجرا رو نمیخوای برام تعریف کنی؟ دیروز چه خبر بوده؟ -نرگس خانم ، راستش قصد داشتم بهت بگم اما از مخالفتت میترسیدم -مگه چی شده؟ -راستش الان بیماران مسلمون کرونایی رو بدون غسل دفن میکنن -چه فاجعه ای!!! -بلهه دارن یه گروه جهادی تشکیل میدن برای غسل اونا هرکی یه بهانه آورده ، منم خواستم اسم بنویسم همش یاد تو بودم با اینهمه بچه و الانم بارداری میترسیدم برای خودت و بچه ها اما بهت گفتم که جهاده خانمم اجازه میدی ، برم؟ - ... -نرگس ، چرا ماتت برده؟ -محمد ! من چند روز تنها میمونم؟ - برنامه برای یک ماهه دوهفته کار ، دوهفته قرنطینه -جونت در خطره ؟ - نرگس ما مال خودمون نیستیم صاحب داریم ، بسپارم به صاحب هستی (: مرگ ما تاریخش مشخصه ، اگر شهید نشیم میمیریم -برو محمد من راضیم اومد نزدیکم ، پیشونیم رو بوس کرد قطره ی اشکی از گونم سرازیر شد قلبم سوخت و آتیش گرفت صدای هق هقم گریه م بلند شد -منو به سینش چسبوند و گفت گریه نکن آقاا اصلا بهت قول میدم برگردم صحیح و سالم نرگس قول میدم دیگه گریه نکن ! -محمد اینجا یه شهر غریبه هیچکسو ندارم -به زهرا میگم بیاد پیشت -نه زهرا گیر عروسی دخترشه گناه داره به مادرم بگو من به کمک نیاز دارم دیدم محمد از شرمندگی سرشو انداخت پایین - گریه ام شدید تر شد تو چرا شرمنده میشی؟ - دلم نمیاد تنهات بزارم ولی باید برررم -اگر بمونی من شرمنده ی امام زمان میشم تو شرمنده ی من بشی خیلی بهتره که تا هر دو مون شرمنده ی امام زمان بشیم -من به مادرت زنگ میزنم میگم بیاد -ممنونم محمد کی باید بری؟ -فردا -فردااااا؟ -بله 🌾🌸 ⭕️ 2
https://abzarek.ir/service-p/msg/466864 نظرات ،اعنتقادات خود رادرمورد رمان ی_سید درلینک ناشناس به اشتراک بگذارید😁☺️
هیچ‌ کس‌ نفهمیدِ که‌ خداوند هم تـــــنـهاییـش‌ را فریاد زدِ قُل‌ هُوَ اللّهُ‌ اَحَدِ....
ظُلم‌یَعنی . . برای‌شهادت‌آفریده‌شده‌باشیم . . امّاخرابش‌کنیم‌و‌بمیریم . . !
دَرنِگـٰاهَت‌چیزیسٖت‌ کِه‌نِمیدآنَم‌چیست؟! مِثل‌ِ‌آرآمِش‌بَعداَزیڪ‌غَم... مِثل‌ِپِـیداشُـدَن‌ِیِڪ‌لَبخَند... مِثل‌ِبۅۍنَم‌ِبَعداَزبآرآن... دَرنِگـٰاهَت‌چیزیسٖت‌ کِه‌نَمیدآنم‌چیسٖت..‌.!🌿 اِمـٰااین‌رآخۅب‌میدآنَم‌ هَـرچِه‌هَست‌‌مَن‌بِه‌آن‌مُحتـاجَم...!
کربلایـم‌ببری‌یا‌نبری‌حـرفی‌نیست... •• تو‌نگیـرازمـن‌دیوانـہ‌سخـن‌گفتـن‌را...
💔🚶🏿‍♂
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_هفتادوششم شب بچه ها رو خواب
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید خیلی حالم بد شد بلند شدم رفتم توی اتاق محمد هم همون جا زانوی غم بغل‌گرفت توان دیدن غصه ی منو نداشت یکم‌که‌حالم‌جااومد واون‌حالت‌شوک‌ازم‌برداشته‌شد از اتاق زدم بیرون محمد‌نمازصبح‌میخوند منم‌به‌نماز‌ایستادم محمد‌سریع‌برگشت‌و‌منو‌نگاه‌کرد میخوای‌نرررم؟ اگر‌حالت‌اینجوربد‌میشه‌نمیرم سلامتیت‌برام‌ازهمه‌چیزمهم‌تره! -نه‌برو‌،زنگ‌بزن‌مامانم‌‌و‌بهش‌بگوبیادقم -باشه‌ زنگ‌که‌زد ازتبسمی‌که‌روی‌لب‌محمداومد‌فهمیدم‌مادرم قبول‌کرده‌ومیادپیشم یه‌الحمدلله‌گفتم‌و‌رفتم‌روتخت محمد‌اومد‌و‌کنارم‌نشست موهام‌رو‌ازصورتم‌کنارزد خواست‌حرف‌بزنه‌که‌گوشیش‌زنگ‌خورد نگاهی‌به‌صفحه‌ی‌گوشیش‌کردم -عه‌این‌ساعت‌عباس‌چرا‌زنگ‌زده؟ -شایدمادرت‌بهش‌گفته‌براش‌بلیط‌بگیره -چراجواب‌نمیدی -چرامیدم -محمدددددد‌ زده‌ب‌سرت؟؟؟؟ روانیییی زن‌باردارتو‌میخوای‌ول‌کنی‌بری‌خودکشی؟؟؟ اول‌گفتی‌میخوای‌بری‌قم گفتیم باشه خواهرموببری‌شهر‌غریب‌گفتیم‌باشه حالامیخوای‌زن‌وبچت‌رو‌ول‌کنی بری‌وسط‌یه‌مشت‌بیمار،کاش‌بیماربودن جنازه ی‌بیمار،اگربلایی‌سرت‌بیادچیکارمیکنی؟ عقلتو‌ازدست‌دادی؟ چراحرف‌نمیزنی؟ -سلام‌عباس ازاوضاع‌خبرنداری‌بخدا یه‌ماهه‌برمیگردم بخدامنم‌بفکرشونم اگرمن‌بگم‌نه،رفیقم‌بگه‌نه پس‌کی‌بایدبره؟ -آخه‌زنت‌پابه‌ماهه اینه‌وجدان‌ِتو؟ -زنم‌روسپردم‌به‌حضرت‌زهرا بهترین‌نگه‌دارنده‌خداهه -آخه،استغغرالله... پس‌منو‌و‌معصومه‌هم‌میایم‌پیشش -قدمتون‌روی‌چشم -کی‌میری؟ -چندساعت‌دیگه -وای‌ازدست‌تو‌محمددد -حلالم‌کن -ای‌خدا،یه‌بلیط‌میگیریم‌واسه‌فردا یکم که گذشت دوباره زنگ زد اینبار عصبی تر بود محمددد‌ بلیط نیست همه ی پرواز ها ممنوع شدن باید با ماشین بیام ولی شهر قم قرنطینه ست! یه رفیق دارم یه مدت تو قم زندگی میکرد دعا کن پلاک ماشینش مال قم باشه -هرچی خیره نگرانی رو توی چهره ی محمد میدیدم سعی کردم ، خودمو خوب نشون بدم محمدجانمممم -جانم‌ -قول‌بده‌هرشب‌زنگ‌بزنی -قول‌میدم‌قولِ‌قول 🌾🌸 ⭕️
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_هفتادوهفتم خیلی حالم بد شد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید کدوم شهر میری؟ -معلوم نیست هرجا که نیاز باشه .. قم نیرو داره باید بریم شهر های دیگه -مراقب خودت باش یه ساک دادم دستش -این چیه؟ -مایَحتاجت -ای بابا راضی به زحمت نبودیم😄 -چه زحمتی🙄😁 محمدرفت.. سعی کردم بی‌قراری نکنم نمازماه‌رجب‌روخوندم و‌انقدرخسته‌بودم‌که‌خوابیدم دوروزبعدعباس‌و‌مادرم‌اومدن عباس‌چنان‌اخمی‌توصورتم‌کرد که‌من‌بدون‌هیچ‌واکنشی‌فقط‌نگاهش‌کردم بعدشم‌سرمو‌انداختم‌پایین‌و‌رفتم‌آشپز‌خونه. شربت‌آوردم.. نشستم کنارشون و گفتم ببخشید به شما زحمت دادم ،ازکجابه کجا کشوندمتون روزهاروباسختی‌تمام‌گذروندم هرروز‌‌محمد‌تماس‌تصویری‌‌میگرفت ازدلم‌درمی‌آورد شوخی‌میکرد حال‌بچه‌ها‌رو‌میپرسید خیلی‌لاغرشده‌بود بغضم‌ترکید -محمد‌چیکارکردی‌باخودت! -پدرصاحاب‌خودمو‌درآوردم یادت‌میاد‌قبلا‌برای‌کنترل‌نفس‌و‌شکم سه‌روز‌هیچی‌نخوردیم😂 وای‌الان‌اینجا‌از‌اون‌‌روزهاهم‌بدتره -بمیرم -من‌زودتر😂 -عههه -امروز‌چندمه‌نرگس؟ -شیشم -نیمه‌ی‌شعبان‌خونم‌‌ان‌شاء‌الله -جانِ‌من؟ -جانِ‌تو‌دلبر😂🌸 -پس‌حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین‌موسوی ما‌شما‌را‌برای‌سخنرانیِ‌مجلس‌کوچک خانوادگی‌خود‌دعوت‌میکنیم😌‌‌.. -ان‌شاء‌الله‌با‌منشی‌بنده‌صحبت‌کنید تا‌وقت‌بدهندبه‌شما -منشی؟؟؟ کی؟🤨 -حوریه‌‌یِ‌خودم😁 -محمد‌توازاین‌عادتت‌دست‌برنمیداری؟ -کدوم‌عادت؟ -هی‌همش‌حوریه‌حوریه‌میکنی زشته‌بخدا -اما‌‌میگن‌حوریه‌ها‌خیلی‌قشنگن توبرای‌من‌زیباترین‌دخترروی‌زمینی😁 -الهی‌دورت‌بگردم🙂🌸 -نرگس‌خیلی‌دیر‌شده ببخشیدکه‌دیگه‌پیشت‌نیستم نمازجماعت بخونی راحت‌بدون‌حمد‌وسوره🙄 -دیگه‌این‌طرفداری‌خداست ازحقوق‌زنان😂 -نوش‌جونتون😁 مامردا‌که‌داریم‌خودمونو‌میکشیم‌برای جلب رضایت شما(: -😌🌸 -شبت‌بخیر‌خانم‌گلم -شب‌شماهم‌بخیر‌سایه‌‌ی‌سرم🙂 🌾🌸 ⭕️
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_هفتادو‌هشتم کدوم شهر میری؟
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید چندروز‌گذشت‌ محمددیگه‌زنگ‌نمیزد زنگ‌که‌میزدم‌بهش‌جواب‌نمی‌داد دیگه به‌شدت‌مظطرب‌شده‌بودم بچه‌هاروسپردم‌به‌مادرم‌و‌رفتم‌حوزه دم‌درحوزه‌‌یه‌طلبه‌جلومو‌گرفت -بفرمایید؟ -بامدیرحوزه‌کاردارم -امرتون؟ -به‌خودشون‌میگم -همینجوری‌نمیشه‌رفت‌‌پیش‌مدیر باید دلیلی داشته باشید -خانم‌آقای‌موسوی‌هستم -آقامحمد؟ -بله -بفرمایید‌تاراهنماییتون‌کنم پیش‌‌مدیر‌حوزه‌که‌نشستم‌گفتم آقا‌همسرمن‌اعزام‌شده برای‌غسل‌و‌تکفین‌بیماران‌کرونایی درحال حاضر نه‌تماس‌میگیرن نه‌تماس‌های‌منو‌پاسخ‌گوهستند! لطفا پیگیری بکنید -چند لحظه ای صبر کنید تا تماس بگیرم .. و‌سط‌تماسش‌گفت چند‌روزه‌که‌تماساتون‌رو‌جواب‌نمیده؟ -دو روز -پشت‌تلفن‌شروع‌کرد‌به‌شدت‌دعوا‌کردن‌ با‌اون‌طرف منم‌دلم‌هزارجارفت برای‌تسکین‌خودم‌صلوات‌میفرستادم سه‌روز‌دیگه‌نیمه‌‌ی‌شعبان‌بود قول‌داده‌بود‌برگرده‌وپیشم باشه.. -خانمم‌واقعا‌ازکوتاهی‌پیش‌اومده معذرت می‌خوام باید زود تر به شما خبر می‌دادیم محمد آقا به شدت درگیر کرونا شدن امون ندادم بهش و گفتم -این بشرررر آسم داره !!! -آروم باشید لطفاً -حالش چطوره؟؟ -خوب نیست -من باید ببینمش - امکانش نیست ، بیمارستانه -کدوم بیمارستان؟میرم -اینجا نیستن ، شهر اراک هستن -یه شماره ای به من بدید تا مرتب بتونم حالشو بپرسم -بله چشم از حوزه زدم بیرون هرروز دعا میکردم حالش بهتر بشه به مادرم هیچی نگفتم خودم شبانه گریه میکردم دعا میکردم .. میخواستم‌وقتی‌اومد‌ سونوگرافی رونشونش‌بدم همون‌جور‌که‌دوست‌داشت بچه‌ها دوقلو‌بودن.. 🌾🌸 ⭕️ 🌼
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_هفتادونهم چندروز‌گذشت‌ محمد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی سید هرروز‌حالشو‌میپرسیدم هیچی‌نمیگفتن میدونستم‌حالش‌بده آلرژی داره احتمالش‌هست‌که‌دیگه‌برنگرده همین فکرا‌ داشتن دیوونه ام میکردن زنگ زدم به مسئول مربوطه و گفتم همین الان من باید برم پیش محمد وگرنه یا یه بلایی سر خودم میاد یا بچه‌ی توی شکمم!! از من اصرار از اون انکار با هر ترفندی بود راضیش کردم یه ماشین فرستاد برام تا برم هی مادرم پرسید کجا میخوای بری؟ هی پیچوندم ، جواب سر بالا دادم .. رسیدم دم در بیمارستان اون آقا اومد جلوم -خانم موسوی نمیشه برید داخل اینجا بیمارستانه براتون خطر داره!! -بیرون هم بمونم برام خطر داره -اونجا همه بیماران تستشون مثبته بد حالن -مرگ و میر دست خداست اینهمه پرستار اونجان کلی لباس پوشیدن تا مریض نشن و نشدن ، لباس ایزوله میپوشم چیزیم نمیشه.. بلاخره با هزار حرف و حدیث و اصرار تونستم برم تو و اولین و آخرین عشق زندگیم رو ببینم پشت شیشه ایستادم چشام دیگه امون نمی‌داد چشمای عسلی خوشکلش رو نمی‌تونستم ببینم چشاش بسته بووود یه لوله تو دهنش گذاشته بودن همون دهنی که روز اول خودم عسل گذاشتم توش همون دهنی که جز حرف های خوب ازش نشنیدم جز برای رضایت خدا و یه جاهایی جز خوشحالی من ازش استفاده نکرد کلی سرم و دم دستگاه دورش بود این محمده منه؟ همون محمدی که همیشه خدا رو دور خودش میدید حالا چرا این دم و دستگاه ها دورشو گرفتن؟ همون محمدی که موقع نمازاش گاهی می‌دیدم چجور گریه می‌کنه چجور میلرزه همون محمد خودم همون هدیه ی حضرت زهرا محمد اینجا چرا ؟ امروز نیمه شعبانه ها؟ من اومدم پیشت .. چرا برعکس شد؟ محمد بچه هات دوقلو ان دیدی خواستی ، خدا بهت داد(: این دستگاه ها رو بردار از دور و برت چشاتو باز کن بیا منو نگاه کن دلت میاد؟؟؟ محمد دلم برات یه ذره شده برای اون صدای قشنگت برای مداحیات برای قرآن خوندنت کجاست اون محمد رشیدم؟ کجاست اون تکیه گاه من؟؟ کجاست تنها عشق زندگیم زود نیست؟ محمد زود نیست؟ کجا میخوای بری؟ از اول زندگی تا حالا باهم بودیم رنگ جدایی ندیدیم حالا تنها تنها میخوای بری؟ رها کن خودتو محمد .‌. درد داره؟(: محمد برو ولی بیا منم ببر منو با این همه بچه کجا میزاری میری؟ تو سرباز خدا بودی و عبد خدا عااشق خدا بخدا عاشقی رو از تو یاد گرفتم چقدر درس ازت یادگرفتم دیگه نمیخوای بمونی درسم بدی؟ یادم بدی؟ من با تو زندگی کردم تازه باتو عاشقی کردم چون تو رو میدیم خدا یادم می آومد محاسنت رو بِرم چه خوشگل شدی تووو یادم نمیاد تا حالا عین آدم خوابیده باشی اولین باره که راحت میبینم خوابی بخواب محمدم دیگه پاهام تحمل نداشت افتادم زمین .. چشمامو که باز کردم روی تخت بودم یه سِرُم هم زده بودن برام خانمه اومد بالا سرم -بیدار شدی؟ باید بیشتر مراقب خودت باشی تو بارداری از شکمت معلومه چند قلوهه ماشالا آنقدر حرس شوهرتو نزن بابا -آخه اینکه شوهر نبود یه قدیس بود یه فرشته ی آسمونی اصلا اهل این زمین نبود نه من تونستم درکش کنم نه اطرافیان فقط خدا میشناختش و خدا -اوووه چقدر شلوغش می‌کنی همه مردا مثل همند -نه مرد من مرد خوبی ها بود مجمع خوبی ها .. -منم اوایل زندگیم فکر می کردم شوهرم خاصه بهترینه شاخ ترینه و.. -من اوایل زندگیم نیستم من قریب به ده سال از زندگیم گذشته.. هر روز عاشق ترش شدم چون هرروز بهتر میشد دوست داشتنی تر میشد جذاب تر میشد نمیتونستم عاشقش نباشم بوی خدا رو میداد.. 🌾🌸 ⭕️
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی سید #پارت_هشتادم هرروز‌حالشو‌میپرسیدم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید من میدونستم محمد بر نمیگرده.. از بیمارستان خارج نشدم میدونستم اگر پامو بزارم بیرون دیگه نمیزارن برگردم محمدمو ببینم زنگ زدم مادرم و بهش گفتم محمد حالش بده و براش دعا کنه .. مامانم هق هق گریه می کرد آرومش کردم و گفتم خوب می شه ان شاءالله دعا کن مامان .. رفتم نماز خونه بیمارستان فکر کردم اگر برگرده که زندگی برای خودش سخت میشه کلی کار درمانی و.. باید بره محمد چند روزه که بیهوشه .. دعا کردم شهید شه شهید .. اون لایقش بود برای مسلموونایی که بی دفاع بودن واقعا بی دفاع بودن از کمترین حق مسلمونی که غسل و کفن بود محروم بودن دفاع کرد حالا هم جونشو خدا ازش میگیره چون عاشقش شده خدا قول داده عاشق هرکی بشه شهیدش کنه محمد اگر بمیره برای خدا مرده .. خوشحالم از اینکه اگر شهید بشه میشه یه شهیدی که حتی سهمیه هم نداره برای آخرین بار رفتم پشت شیشه نگاهش کردم به کم راضی نشدم گفتم می‌خوام برم دستاشو بگیرم چون باردار بودم و ماه های آخرم بود باهام راه میومدن رفتم کنارش دستاشو گرفتم .. فشار دادم گفتم یادته محمد روز اول دستامو فشار دادی گفتی نترس، گریه نکن.. حالا حرفی نمیزنی؟ سینه ی تو که کرونا درگیرش کرده سینه ای بود که واسه حسین‌ع خرجش کردی همین الان امام حسین رو قسم میدم به دادت برسه صدای بوق دستگاه نوار قلب در اومد نشستم سر صندلی ای که گوشه ی اتاق بود و لبخندی زدم محمد دلت آروم نگرفت من باید میومدم تا میرفتی؟ چرا آنقدر تنت رو زجر دادی بخاطرم؟ محمد خیلی دوستت دارم به اندازه عشق بین علی‌ع و فاطمه‌س دوست دارم آنقدر زیاد .. محمدم شهادتت مبارک💔.. 🌾🌸 ⭕️
https://abzarek.ir/service-p/msg/466864 نظرات ،اعنتقادات خود رادرمورد رمان ی_سید درلینک ناشناس به اشتراک بگذارید😁☺️
روز عقد سیدمحمدوهانیه خانم😍😍
رمانش خیلی قشنگه.اجرکم عندالله ممنونم دست نویسنده گلمون درد نکنه🌷 واقعا قسمت آخر رمان بغضم گرفت که محمد مرد🥲🖤 خوشا به سعادتشون😢😔
••: 🥀 تو بچگے یہ تصادف شدید میکنہ و تا مرز مرگ میره مادرش نذر میکنہ اگہ خوب بشہ سرباز حضرت‌عباس{؏} بشہ🙃 تو سوریہ فرمانده و موسس لشگر فاطمیون بود یہ روز قبل از عملیات میگہ : ان شاءالله تاسوعآ پیشِ عباسم صبح تاسوعآ رفت پیش عباس.. شهیدمصطفےصدرزاده🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‹‌‌♥️🖇› ‌ ‌خدایـٰامی‌شود..؟ درتیترنیـٰازمندۍهاۍ روزگـٰارت‌بنویسۍ بہ‌یڪ‌‌نوڪرسـٰادھ‌جھت شَہید‌شدن‌نیـٰازمندیم(•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌