eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
422 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
78 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
3084166344.mp3
زمان: حجم: 1.23M
این صوت برای کسانی است که عکس دختر چادری و یا پسر بسیجی و با عاشقانه های مذهبی را نشر میدن . https://eitaa.com/chadoraneh113
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم‌الرب‌النور...🌷 به مناسبت ولادت خاتم الانبیا(صل‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) وظیفه ما....! 😍 ☺️❤ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
در‌ڪردستان‌درگیرۍ‌زیاد‌شده‌بود‌وقرار‌شُد،‌ڪه‌به‌ڪردستان‌اعزام‌شویم. رمضان‌بسیــار‌خسته‌شده‌بود‌و‌مدتــے‌بود‌ڪه‌استراحت‌نڪرده بود. فرمانده‌ازما‌خواست‌تا‌به‌او‌در‌مورد‌عملیــات‌ڪردستان‌چیزی‌نگوییم‌. فرمانده‌لباس‌ها‌وپوتین‌های‌رمضان‌راـازـاو‌گرفت‌و‌او‌را‌راهے‌خانه‌ڪرد. در‌حــالۍ‌ڪه‌رمضان‌هیچ‌خبـــرۍ‌از‌اعزام‌ما‌به‌ڪردستان‌نداشت، باناراحتۍ‌به‌خانه‌رفت‌و‌قرار‌شد‌بعد‌از‌چند‌روز‌ڪه‌در‌ڪنار‌خانواده‌اش ‌ماند‌برگردد. ✾ ✾ همه‌بچه‌هاۍ‌گردان‌آماده‌شده‌بودندو‌سوار‌ماشین‌شدند. تــا‌ماشین‌خواست‌حرڪت‌ڪند دیدم‌فردۍ‌از‌دور‌به‌دنبــال‌ماشین با‌پاۍ‌برهنه‌مۍدود. ✾ وقتے‌نزدیڪ‌شد،‌دیدم‌رمضان‌است‌از‌من‌خواست‌تا‌لبــاس‌هایش‌را‌به اوبدهم‌تا‌او‌هم‌همراه‌ما‌بیاید. ✾ من‌غرق‌درفڪر‌بودم‌ڪه‌او‌چگونه‌فهمیده‌است‌ڪه‌ماقرار‌است‌به‌عملیات برویم. به‌سمت‌فرمانده‌رفتم‌و‌ماجرا‌را‌برای‌او‌گفتم، فرمانده‌گفت:↓ «من‌نمۍ‌توانم‌جلویـاو‌را‌بگیرم‌لباس‌هایش‌را‌به‌او‌تحویل‌دهید» ✾ رمضان‌همراه‌ما‌آمد‌و‌در‌همان‌عملیــات‌شهید‌شد. ✾ دو‌روز‌از‌شهادتش‌مۍ‌گذشت‌و‌ما‌هیچ‌خبری‌از‌او‌نداشتیم. دلشوره‌عجیبۍ‌گرفته‌بودم وهمه‌بچه‌ها‌نگرانش‌بودند در‌همان‌لحظات‌نگرانے...! با‌بیسیم‌اعلـام‌‌ڪردند‌ڪه‌جنــازه‌رمضان‌به‌همراه‌چند‌تن‌از‌بچه‌ها‌را‌ پیدا‌کردهـ‌اند. من به مکانے رفتم که رمضان شهیدشده بود بخاطراینکہ منطقه درمحاصره دشمن بوداورامسیری کول کردم. ✾ حـال‌بدۍ‌داشتم‌و‌در‌همین‌فاصله‌ڪوتاه‌خیلی‌دلتنگش‌شدهـ‌بودم خیلــــــــے....! @chadoraneh113
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
#خاطرات_شهدا #نقل‌از‌دوست‌و‌همرزم‌شهید در‌ڪردستان‌درگیرۍ‌زیاد‌شده‌بود‌وقرار‌شُد،‌ڪه‌به‌ڪردستان‌اعزا
شهیدرمضان سعیدی دردوم دی ماه سال ۱۳۴۵ درخانواده ای مذهبی درروستای پل سفیدشهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. برخلاف هم سن وسال هایش بسیارآرام وصبوربود. تمام تلاشش بخاطراین بودکه بتواندبه جامعه اش خدمت کند. ۱۷سال داشت که واردسپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. تمام آرزویش بوددررکاب حضرت مهدی(عج)شهیدشود. باآغازجنگ تحمیلی خودراموظف دانست که برای حفظ کشورش به جبهه برود. درسال ۱۳۵۹به جبهه های حق علیه باطل شتافت وعاشقانه برای حفظ مرزهای کشورش جنگید. دی ماه سال ۱۳۶۲بودکه قرارشدنیرویی به کردستان اعزام شوند. شهیدبه علت حضورزیاددرجبهه بہ خواست فرمانده قرارشدکه به مرخصی بروند. فرمانده برگه مرخصی راامضاکردوبه رمضان داد امارمضان که راضی نمی شدکه برگرددبه دستورفرمانده لباس هاوپوتین های رمضان ازاوگرفته شد. رمضان ناامیدشده بودوتمام فکرش کردستان بود. وقتی چندتن ازبچه های گردان رادیدکه عازم کردستان می شوند بدون کفش مسافتی دویدوخودش رابه ماشین رساندفرمانده وقتی این اشتیاق رادیدگفت: رمضان راکس دیگری دعوت کرده ماچه کاره ایم؟ ماشین راهی بانه شدورمضان درحالی به جبهه اعزام شدکه برگه مرخصی اش درجیب لباسش بود. عملیات درکوهستان انجام میشدومسیربسیارصعب العبوربودوانجام عملیات درهمچون مکانی بسیاردشواربود. درطی عملیات به همراه چندتن ازهمرزمانش درمیان دوکوه دربانه کردستان محاصره شدند. رمضان شروع کردبه نمازخواندن دراین لحظات آخرباخدارازونیازمی کردوشهادت می طلبید. روی سجده نمازبودکه به دلیل اصابت ترکش های خمپاره درگلویش درچهاردهم دی ماه سال ۱۳۶۲به آرزویش رسیدودرآغوش مولایش جان داد. ازآن سال تاکنون ۳۸سال می گذرداماکسی ازاین شهیدبزرگواریادی نکرده وحتی نمی دانست که چنین شهدای فداکاری وجوددارندوحاضرندازتمام دارایی خودشان بگذرندتااشک کودکی رابخاطرناامنی نبینند @chadoraneh113
قبر مطهر شهید رمضان سعیدی 🍂 @chadoraneh113