eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
422 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
78 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
♥ نانوایۍ محل بسته بود و براۍ خرید نان باید مسافت زیادۍ را طۍ میکردیم.👣 به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم‌: «مادر جان! نانوایۍ بسته بود؛ میرۍ یه جاۍ دیگه چند تا نون بگیرۍ؟» گفت: «بله، چرا که نه؟»🍃 بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت.✨ پرسیدم: «چرا با موتور نمیرۍ؟» گفت: «پیاده میرم. موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله» 🦋 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
در‌ڪردستان‌درگیرۍ‌زیاد‌شده‌بود‌وقرار‌شُد،‌ڪه‌به‌ڪردستان‌اعزام‌شویم. رمضان‌بسیــار‌خسته‌شده‌بود‌و‌مدتــے‌بود‌ڪه‌استراحت‌نڪرده بود. فرمانده‌ازما‌خواست‌تا‌به‌او‌در‌مورد‌عملیــات‌ڪردستان‌چیزی‌نگوییم‌. فرمانده‌لباس‌ها‌وپوتین‌های‌رمضان‌راـازـاو‌گرفت‌و‌او‌را‌راهے‌خانه‌ڪرد. در‌حــالۍ‌ڪه‌رمضان‌هیچ‌خبـــرۍ‌از‌اعزام‌ما‌به‌ڪردستان‌نداشت، باناراحتۍ‌به‌خانه‌رفت‌و‌قرار‌شد‌بعد‌از‌چند‌روز‌ڪه‌در‌ڪنار‌خانواده‌اش ‌ماند‌برگردد. ✾ ✾ همه‌بچه‌هاۍ‌گردان‌آماده‌شده‌بودندو‌سوار‌ماشین‌شدند. تــا‌ماشین‌خواست‌حرڪت‌ڪند دیدم‌فردۍ‌از‌دور‌به‌دنبــال‌ماشین با‌پاۍ‌برهنه‌مۍدود. ✾ وقتے‌نزدیڪ‌شد،‌دیدم‌رمضان‌است‌از‌من‌خواست‌تا‌لبــاس‌هایش‌را‌به اوبدهم‌تا‌او‌هم‌همراه‌ما‌بیاید. ✾ من‌غرق‌درفڪر‌بودم‌ڪه‌او‌چگونه‌فهمیده‌است‌ڪه‌ماقرار‌است‌به‌عملیات برویم. به‌سمت‌فرمانده‌رفتم‌و‌ماجرا‌را‌برای‌او‌گفتم، فرمانده‌گفت:↓ «من‌نمۍ‌توانم‌جلویـاو‌را‌بگیرم‌لباس‌هایش‌را‌به‌او‌تحویل‌دهید» ✾ رمضان‌همراه‌ما‌آمد‌و‌در‌همان‌عملیــات‌شهید‌شد. ✾ دو‌روز‌از‌شهادتش‌مۍ‌گذشت‌و‌ما‌هیچ‌خبری‌از‌او‌نداشتیم. دلشوره‌عجیبۍ‌گرفته‌بودم وهمه‌بچه‌ها‌نگرانش‌بودند در‌همان‌لحظات‌نگرانے...! با‌بیسیم‌اعلـام‌‌ڪردند‌ڪه‌جنــازه‌رمضان‌به‌همراه‌چند‌تن‌از‌بچه‌ها‌را‌ پیدا‌کردهـ‌اند. من به مکانے رفتم که رمضان شهیدشده بود بخاطراینکہ منطقه درمحاصره دشمن بوداورامسیری کول کردم. ✾ حـال‌بدۍ‌داشتم‌و‌در‌همین‌فاصله‌ڪوتاه‌خیلی‌دلتنگش‌شدهـ‌بودم خیلــــــــے....! @chadoraneh113
‌‌‌‌‌‌‌‌‹ ☁️🖤 › ↫ # ‌- - سخت‌است‌ازتمام‌بابایت🖇📓 یڪ‌سربند‌ویڪ‌قاب‌عڪس‌بماند!🌿🖤^^ - - •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ _🌱❁_
‌‌‌‌‌‌‌‌‹ ☁️🖤 › ↫ # ‌- - سخت‌است‌ازتمام‌بابایت🖇📓 یڪ‌سربند‌ویڪ‌قاب‌عڪس‌بماند!🌿🖤^^ - - •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ _🌱❁_
‌‌‌‌‌‌‌‌‹ ☁️🖤 › ↫ # ‌- - سخت‌است‌ازتمام‌بابایت🖇📓 یڪ‌سربند‌ویڪ‌قاب‌عڪس‌بماند!🌿🖤^^ - - •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ _🌱❁_
‌‌‌‌‌‌‌‌‹ ☁️🖤 › ↫ # ‌- - سخت‌است‌ازتمام‌بابایت🖇📓 یڪ‌سربند‌ویڪ‌قاب‌عڪس‌بماند!🌿🖤^^ - - •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ _🌱❁_