『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_پنج پدرم را مشد اسدالله صدا می زدند. یک رارنده پر تلاش
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁
🌻🍁
🌻
💫#قسمت_شش
با زور دستم را کشیدم و این بار قصر در رفتم حرفهای شده بودیم.😂😎
هر دفعه به یک کوچه و محلهای ناشناس سرک میکشیدیم
و زنگ میزدیم و برای برگشتن ناچار بودیم از مسیر کوچه باغها مسافت زیادی را طی کنیم..😤
تابه خانه برسیم آن وقت بود که میوههای رسیده و نرسیده و کال از دست ما در امان نبودند.🤭
گناه ما کودکانه بود اما همین مسیر از اراذل و اوباش پر بود به هر خلافی دست میزدند در همین روزها با پنجه بوکس آشنا شدم که برای دفاع خودم در مواجه با خطرات احتمالی به ویژه اراذل توی باغها از آن استفاده کنم😎🤓
باغها به گونهای به هم پیوسته و در هم تنیده بود که گاهی گم میشدیم ولی بالاخره را پیدا میکردیم و از هر باغی هرچه دستمان میرسید و میلمان میکشیم میخوردیم.🤦♀🤦♀
مادربزرگم که شوق و علاقه مرا پرسه در باغ و باغات میدید نصیحتم میکرد که جمشید جان ما خودمان در دره مرادبیک ∆باغ داریم.🌴🌱🪵
هر وقت میخواهی بیایی و هر چقدر میخواهی بخور ولی به باغ مردم دست درازی نکن.🤧😕
وقتی پایم به باغ مادربزرگ (آجی جان)صدایش میکردیم میرسید کمتر درختی از تاراج من بینصیب میماند.😵💫
می خوردم تا جایی که دل درد میگرفتم وقتی هم که از خوردن کلافه میشدم از درختهای راجی بلند بالا میرفتم.🥴😅
و از بالا خودم را پرتاب میکردم😱🤦♀
مادرو مادربزرگم همچنان نگران روحیه ماجراجویانه و شلوغکاری من بودند این را از حرف زدن مداوم آنها با هم میفهمیدم اما من کارم را میکردم.
و به باغ حاجی جان هم راضی نبودم..🤦♀
چون در باغ او درخت گلابی نبود و من عاشق گلابی بودم.😋😋🍐
میوهای که در باغ همسایه یعنی باغ غلام لب شکری پر بود.😖
غلام شکارچی قهاری بود وبا تفنگ ساچمهای پرنده شکار میکرد اتفاقاً پارگی لب او از انفجار ساچمه جلوی دهانش ایجاد شده بود
اسم لب شکری را به او داده بود به هر صورت در آرزوی چیدن گلابیهای سفید و آبدار از باغ او بودم.😢
غلام در باغ زندگی میکردوبرای امنیت خود سه قلاده سگ سیاه و گنده در چند طرف باغ بسته بود پای غریبه که؛به باغ میرسید سگها عو عو میکردند و پارس میکردند.😢🥴
وغلام لب شکری مثل اجل معلق سروقت دزدومعتادهر نامحرمی که پا به باغ گذاشته بود میرسید.😂😱
من قلق و فرمول رد شدن پنهان ماندن از چشم سگها تا رسیدن به درخت گلابی را میدانستم.☺️
آرام روی زمین سر میخوردم مقداری سینه خیز میرفتم. و از لابلای بوتهها میغلتیدم.😃
میرسیدم به پای درختها البته سگها گاهی بوی غریبه را استشمام میکردند.🤯😮
وبا سرو صدا غلام رابا ترک آلبالو بالای سرم می رساندند.🤦♀
#وقتی_مهتاب_گم_شد.
#خاطرات_علی_خوش_لفظ
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝