eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
425 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
78 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_چهار درصفحه اول شناسنامه کهنه من نوشته است جمشیدخوش لفظ
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫 پدرم را مشد اسدالله صدا می زدند. یک رارنده پر تلاش و نان آوری سخت کوش که با کامیون ولولو. تابستان ها در همدان و اطراف آن کار می کرد وزمستان ها در خرمشهر و اروند کنار وگاهی همه اعضای خانواده را نیز با خود به جنوب میبرد. خرمشهر آن سال ها یعنی روزگاری که من پنج شش سال پیش نداشتم مثل یک تصویر سبزو با طراوت در ذهنم نقش بسته است.🍃 همان روزهایی که در کنار شط دستم از چادرمادرم جدا شدودر هیاهوی پر ازدحام حاشیه کارون گم شد. پلیس من را پیدا کرد جای را بلد نبودم اسم مامان و بابا را باززبان کودکانه گفتم وبعد از ساعتی ماندن در پاسگاه پلیس. پدر ومادرم من را پیدا کردند.😊 محله مادر همدان در انتهای باغ های کمال آباد بود. وبا چشمه ای پر آب وزلال که قدیمی ها به دلیل قوس و پیچ چشمه به آن( شترگلو) می گفتند. زن ها ظرف ها و دبه های خالی شان را ازسر چشمه پر میکردند وکمی پایین تر عده ای دیگر لباس هایشان راداخل تشت می شستند و پایین ترازآنجا پچه های بازیگوش مثل ما.😁 با بستن مسیر آب حوصچه ای ساخته بودیم😅 وزیر برق آفتاب تابستان تن به آب می زدیم. گاهی زن ها کلافه می شدند.🤬 ولنگه کفش با دمپای برایمان پرت میکردند.😅 ما هم با همان لنگه کفش ها فوتبال بازی میکردیم زن ها به بزرگتر های ما شکوه می کردند وماهم به خاطر اینکه دوباره مجال آمدنبه چشمه (شتر گلو را پیدا کنیم مثل بچه های خوب دبه هایشان راارآب پر می کردیم وکشان کشان تا خانه هایشان می بردیم. آن زمان هیچ خانه ای آب لوله کشیب نداشت وآب شرب ازهمین چشمه شتر گلو لود. هفت سال که شدم پدر ومادرم نفس راحت کشیدند ومرا در مدرسه ای به نام عارف گذاشتند همان سال ازفرط بازیگوشی یک ضرب مردود شدم.🤦‍♀ سال بعد که کمی بزرگتر ومثلا عاقل تر شدم🤭 بازهم سرم به هوا بود البته پر انرژی وتشنه مردم آزاری از نوع کودکانه آن با بهرام عطایان یکی یکی زنگ خانه ها بیشتر خانه پولدارها را می زدیم و فلنگ را می بستیم.🏃🏃 یک روز یکی از همان همسایه ها کلافه مراقب و فال گوش پشت در خانه اش ایستاده بود به محض اینکه دست من روی زنگ رفت دررا بازکرد😱 و مچم را گرفت یک آدم هیکلی و گنده که به چشم من غول چراغ جادو می مانست با زور دستم را کشیدم و این بار.. 😱😱 . 🥺♥️ ╔════🦋✨🦋════╗ @chadoraneh113 ╚════🦋✨🦋════╝