『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 #قسمت_سه تقدیم به همه برادران به معراج رفته ام وبه یاد آن شب
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁
🌻🍁
🌻
💫#قسمت_چهار
درصفحه اول شناسنامه کهنه من نوشته است جمشیدخوش لفظ
تاریخ تولد:۱۳۴۳/۸/۸
مثل خیلی از ادم ها ازطفولیت چیزی یادم نیست بزرگتر که شدم مادرم تعریف می کرد.😊
اسم جمشید رو اقات خدابیامرز انتخاب کرد میگفت اسم شیک وجدیدی است🙂
شاید هم اقات به خاطر این این قدر حظ میکردکه روز و ماه وتولد تودوسه روزبعدازتولد پسرشاه رضا پهلوی بود.
اما اسم برادر کوچک ترت جعفر را امام رضا انتخاب کرد شب تولد جعفر شب تولدامم رضا بود.🥺
یک شب سردوزمستانی که نیمه های شب درد زایمان به سراغم امد.❄️🌨
وتنها تو وخواهرت در خانه بودید.😧
خواهرت رفت تا قابله راخبرکند.😓
که من همان جا برای چند ثانیه کنارسماوری که قل قل میکرد خوابم برد.😴😴
وخودم را در صحن امام رضا دیدم قنداقه جعفر بغلم بود.
🥺🥺
و تو در صحن بازی میکردی. پایت یک جا بند نبود.
نمی توانستم تورا نگه دارم از چند نفر خواستم تورا بگیرند اما ازوسط دست و پایشان فرار می کردی
یک لحظه از تیرس نگاهم رفتی😱😱
ودر انبوه جمعیت گم شدی.
دادزدم 🗣
جمشید،جمشیدکجایی؟؟😭
وبا گریه گفتم یا امام رضا جمشید رااز تو می خواهم.😭
همین لحظه سیدی نورانی پیش روی من ظاهر شد
وگفت نگران نباش جمشید کنار تو است.🥺😭
فقط به حرمت جد مااسم این نوزادت راجعفربگزار.😍 ازخواب بیدار شدم خواهرت قابله را آورد.
وبلند گویی مسجد داشت اذان صبح را میدادکه جعفر به دنیا آمد.🥺
برای جعفر به حرمت امام رضا هیچ مراسم وجشنی نگرفتیم. اما تو عزیز دوردانه بودی برای تولد وپاقدمی تو تا چند شب قوم وخویش و همسایه مهمان ما بودند.
وقتی مادرم خاطرات تولد من و جعفر را تعریف می کرد وازجشن و سورو سات و مهمانی برای من حرف میزد معلوم بود که به خاطر احترام به نظر شوهرش پای بند به این رسوم آداب شده است.🙃🙃
فضای تربیتی که او می خواست محیطی مومنانه و خداشناسانه بود لذا با تمام احترام برای پدرم می کوشید آموزه های دینی و اعتقادی را در محیط پنج فرزندش حاکم کند....
#وقتی_مهتاب_گم_شد.
#خاطرات_علی_خوش_لفظ
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝