eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
439 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
77 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اعمال روز اول 💠 روزه گرفتن 💠 خواندن دو رکعت نماز و پس از آن خواندن این دعا: 🔸 اللَّهُمَّ أَنْتَ الْإِلَهُ الْقَدِيمُ وَ هَذِهِ سَنَةٌ جَدِيدَةٌ فَأَسْأَلُكَ فِيهَا الْعِصْمَةَ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ الْقُوَّةَ عَلَى هَذِهِ النَّفْسِ الْأَمَّارَةِ بِالسُّوءِ وَ الاشْتِغَالَ بِمَا يُقَرِّبُنِي إِلَيْكَ يَا كَرِيمُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا عِمَادَ مَنْ لا عِمَادَ لَهُ يَا ذَخِيرَةَ مَنْ لا ذَخِيرَةَ لَهُ يَا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ يَا غِيَاثَ مَنْ لا غِيَاثَ لَهُ يَا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ يَا كَنْزَ مَنْ لا كَنْزَ لَهُ يَا حَسَنَ الْبَلاءِ يَا عَظِيمَ الرَّجَاءِ يَا عِزَّ الضُّعَفَاءِ يَا مُنْقِذَ الْغَرْقَى يَا مُنْجِيَ الْهَلْكَى يَا مُنْعِمُ يَا مُجْمِلُ يَا مُفْضِلُ يَا مُحْسِنُ، أَنْتَ الَّذِي سَجَدَ لَكَ سَوَادُ اللَّيْلِ وَ نُورُ النَّهَارِ وَ ضَوْءُ الْقَمَرِ وَ شُعَاعُ الشَّمْسِ وَ دَوِيُّ الْمَاءِ وَ حَفِيفُ الشَّجَرِ يَا اللَّهُ لا شَرِيكَ لَكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْرا مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لا يَعْلَمُونَ وَ لا تُؤَاخِذْنَا بِمَا يَقُولُونَ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلا أُولُوا الْأَلْبَابِ رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ 📚 مفاتیح الجنان
🏴 اعمال شب اول ماه 💠 احياي اين شب 💠 نيايش و دعا 💠 خواندن صد ركعت نماز 💠 خواندن دو ركعت نماز در ركعت اول سوره‏ حمد و سوره انعام و در ركعت‏ دوم سوره حمد و سوره يس 💠 خواندن دو ركعت نماز در هر ركعت سوره حمد و يازده بار سوره توحيد 👈 در فضيلت اين نماز چنين آمده است: ✨«خواندن اين نماز و روزه داشتن روزش موجب امنيّت است و كسي كه اين عمل را انجام دهد، گويا تمام سال بر كار نيك مداومت داشته است.» 📚 مصباح المتهجد، ص 783 بحارالانوار، ج 98، ص 324 وسائل الشيعه، ج 5، ص 294
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
سلام رفقا ظهرتون بخیر☀️ میدونین که امشب شب اول محرم آقاست دیگه💔🖤 خب ببین دوست من بیا تو این ماه کا
دوستان عزیز ازتون میخوام این پیام رو برای بقیه کانالها یا در کانال خودتون ارسال کنید تا همه در این کار کوچک اما بزرگ سهیم باشیم🌿 (کپی از پیام موردی نداره)
از اینکہ برے سرمو گذاشتم رو پاهات؟؟ یادتہ قول دادے برگردے؟؟ یادتہ گفتے تنهام... تنهام نمیرارے ؟؟ من بدوݧ تو چیکار کنم؟؟؟ چطورے طاقت بیارم؟؟ علے مگہ قول نداده بودے بعد عروسے بریم پابوس آقا؟؟ علے پاشومـݧ طاقت ندارم پاشو مـݧ نمیتونم بدوݧ تو کے بدنت و اینطورے زخمے کرده الهے مـݧ فدات بشم چرا سرت شکستہ؟؟ پهلوت چرا خونیہ؟؟؟ دستاتو کے ازم گرفت؟؟ علے پاشو فقط یہ بار نگاهم کـݧ بہ قولت عمل کردے برام گل یاس آوردےعلے رفتے ؟؟ رفتے پیش خانوم زینب؟؟ نگفت چرا عروستو نیاوردے؟؟؟؟ عزیزم بہ آرزوت رسیدے رفتے پیش مصطفے منو یادت نره سلام منو بهشوݧ برسوݧ شفاعت عروستو پیش خدا بکـݧ بگو منو هم زود بیاره پیشت بگو کہ چقد همو دوست داریم بگو ما طاقت دورے از همو نداریم بگو همسرم خودش با دستهاے خودش راهیم کرد تا از حرم بے بے زینب دفاع کنم بگو خودش ساکم و بست و پشت سرم آب ریخت کہ زود برگردم بگو کہ زود برگشتے اما اینطورے جوݧ تو بدنت نیست تو بدݧ مـݧ هم نیست تو جوݧ مـݧ بودے و رفتے اردلاݧ با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدݧ کہ علے و
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 واسہ دیدنش روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ. احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود.بہ قول علے خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود همیشہ میگفت:اسماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد اخم کردناشم دوست داشتم واے کہ چقدر دلتنگش بودم با خودم میگفتم :ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم چند وقتے کہ نبود خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودمحالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم خستگے رو تو تمام تنم احساس میکردبا شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش در مرز حلب..یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم اما نمیشد کہ نمیشد قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق بہ علے قول داده بودم تا قبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت با هموݧ لباس هاے نظامیش و بکشم ایـݧ یہ هفتہ رو میتونستم با ایـݧ کار خودمو مشغول کنم هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے رو هم میکشیدمیک روز بہ اومدنش مونده بود اخریـݧ بارے کہ زنگ زد ۶روز پیش بود تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنماتاقم تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برمخریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدموقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود گل هارو گذاشتم داخل گلدوݧ روے میزمفضاے اتاقو بوے گل یاس برداشتہ بود پنجره ے اتاقو باز کردم نسیم خنکے وارد اتاق شدو عطر گلهارو بیشتر تو فضا پخش کرد .یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کردو گفت:اسماء بوے تورو میدهلبخند عمیقے روے لبام نشست ساعت ۱۰بود و دیدار آخر مـݧ ماه و آخریـݧ شب نبودݧ علےروبروے پنجره نشستم هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو ببینم.باوخودم گفتم:عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگمباروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود استشمام کردم پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابمتو فکر فرداو اومدݧ علے و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم چے بگم.بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم بردنزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم.تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کردم نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم فقط اسم علے رو میبردمبابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم یدفعہ بہ خودم اومدم ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بودماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم صداے اذاݧ تو خونہ پخش شدبلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم دستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ گوشیم زنگ خورد اشکهامو پاک کردم و گوشیمو برداشتم ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟حتما علےگوشے و سریع جواب دادم...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 گوشے و سریع جواب دادم!!! الو؟ الو سلام بفرمایید سلام خوبے اسماء ؟؟ اردلانم. سلام داداش ممنونم شما خوبید؟؟ چرا صداتوݧ گرفتہ؟ هیچے یکم سرماخوردم زنگ زدم بگم مـݧ با علے یکے دو ساعت دیگہ پرواز داریم بہ سمت تهراݧ إ شما هم میاید؟ الاݧ کجایید؟؟ آره ایندفعہ زودتر برمیگردم الاݧ دمشقیم علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟علے نمیتونہ حرف بزنہ فعلا مــݧ باید برم خدافظ مواظب خودتوݧ باشید خدافظ پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت بہ انگشتر عقیقے کہ اردلاݧ براموݧ از سوریہ آورده بود نگاه کردم خیلے دوسش داشتم چوݧ علے خیلے دوسش داشت ساعت۶بود یک ساعتے خوابیدم وقتے بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس هاے جدیدے رو کہ دیشب آماده کرده بودم و پوشیدم یکم بہ خودم رسیدم و روسریمو بہ سبک لبنانے بستم یکمے از عطر علے و زدم و حلقم و تو دستم چرخوندم و از انگشتم در آوردمپشتش و رو کہ اسم خودم و علے وتاریخ عقدموݧ تو حرم و نوشتہ بودیم نگاه کردملبخندے زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم تصویرے رو کہ کشیده بودم و لولہ کرده بودم و با پاپیوݧ بستمش.اردلاݧ دوباره زنگ زدو گفت کہ بریم خونہ ے علی اینا میاݧ اونجا گل هاے یاسو از تو گلدون برداشتم چادرم رو سر کردم و تو آینہ نگاه کردمالاݧ علے منو میدید دستش و میذاشت رو قلبش و میگفت :اسماء واے قلبم خندیدم و از اتاق خارج شدم ماماݧ و بابا یک گوشہ نشستہ بودݧ و با اخم بہ تلوزیوݧ نگاه میکردن ماماݧ شما آماده نیستیـݧ؟ الاݧ اونا میرسـن ماماݧ کہ حرفے نزدبابا برگشت سمتم لبخند تلخے زدو گفت :تو برو دخترم ما هم میایم تعجب کردم:چیزے شده بابا؟ دخترم یکم با مادرت بحثموݧ شده باشہ مـݧ رفتم پس شما هم زود بیاید ماماݧ جاݧ حالا دامادت هیچے پسرتم هستاااباسرعت پلہ هارو رفتم پاییــݧ سوار ماشیـݧ شدم و حرکت کردم با سرعت خیلے زیاد رانندگے میکردم کہ سریع برسم خونہ ے علی اینا بعد از یک ربع رسیدم ماشیـݧ و پارک کردم و دوییدم در خونہ باز بودپس اومده بودݧ یہ عالمہ کفش جلوے در بودزیر لب غر میزدم و وارد خونہ شدم:اینا دیگہ کیـݧ؟؟حتما دوستاشـݧ دیگہ ؟؟اه دیر رسیدم‌ الاݧ علے ناراحت میشه وارد خونہ شدم همہ ے دوستاے علے بودݧ با دیدݧ مـݧ همہ سکوت کردن اردلاݧ اومد جلو ریشهاش بلند شده بود چهرش خیلے خستہ بود دوییدم سمتشو بغلش کردم سرمو دور خونہ چرخوندم ݧ علے بود ݧ ماماݧ باباش داداش پس بقیہ کوشـݧ؟؟علے کو؟؟چیزے نگفت وبا دست بہ سمت بالا اشاره کرد اتاقشہ‌؟ آره بدو بدو پلہ هارو رفتم بالا بہ ایـݧ فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده ؟حتما ریشهاش بلند شده و صورتش مث اردلاݧ سوختہ رسیدم بہ دم اتاقش گل و زیر چادرم قایم کردم و در زدم جواب نداد یہ صداهایے شنیدم درو باز کردم پدر مادر علے و فاطمہ خودشوݧ انداختہ بودݧ رو یہ جعبہ و گریہ میکردن فاطمہ با دیدݧ مـݧ اومد جلو بغلم کرد حالم دست خودم نبود معنے ایـݧ رفتاراشوݧ نمیفهمیدم سرمو دور اتاق چرخوندم اما علے و ندیدم.فاطمہ رو از خودم جدا کردم و پرسیدم : علے کو؟؟ علی؟؟؟ گریہ ے همہ شدت گرفت رفتم جلو تر بابا رضا از رو جعبہ بلند شد و نگاهم کرد یک قسمت از جعبہ معلوم بود یہ نفر خوابیده بود توش کم کم داشتم میفهمیدم چے شده خندیدم و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد بابا رضا فاطمہ و ماماݧ معصومہ رو با زور برد بیرون ماماݧ معصومہ کہ بلند شد علیمو دیدم آروم خوابیده بود و اطرافش پراز گل یاس بود کنارش نشستم و تکونش دادم: علے؟؟ پاشو الاݧ وقت خوابہ مگہ؟؟میدونم خستہ اے عزیزم اما پاشو یہ بار نگاهم کـݧ دوباره بخواب قول میدم تا خودت بیدار نشدے بیدارت نکنم قول میدم إ علے پاشو دیگہ قهر میکنما چرا تو دهنت پنبہ گذاشتے؟؟لبات چرا کبوده؟؟مواظب خودت نبودے؟؟تو مگہ بہ مـݧ قول ندادے مواظب خودت باشي؟دستے بہ ریشهاش کشیدم نگاه کـݧ چقد لاغر شدے؟؟ریشاتم بلند شده تو کہ هیچ وقت دوست نداشتے ریشات انقد بلند بشہ عیبے نداره خودم برات کوتاهشوݧ میکنم تو فقط پاشوبیا مـݧ دستاتو میگرم کمکت میکنم علے دستهات کو؟؟جاشوݧ گذاشتے؟؟ عیبے نداره پاشوپیشونیشو بوسیدم و گفتم:نگاه کـݧ همیشہ تو پیشونے منو میبوسیدے حالا مـݧ بوسیدمش علے چرا جوابمو نمیدے؟؟؟ قهرے باهام بخدا وقتے نبودے کم گریہ کردم پاشو بریم خونہ ے ما ببیـݧ عکستو کشیدما وسایل خونمونو هم خریدم باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جاݧ الاݧ اشکام جارے میشہ ها تو کہ دوست ندارے اشکامو ببینےعلے دارے نگرانم میکنیا پاشو دیگہ تو کہ انقد خوابت سنگیـݧ نبودکم کم بہ خودم اومدچشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جارے شد علے نکنہ ...نکنہ زدے زیر قولت رفتے پیش مصطفے؟؟ حالا دیگہ داد میزدم و اشک میریختم علے؟؟؟؟ پاشوقرارموݧ ایـݧ نبود بے معرفت؟؟؟ تو بہ مـݧ قول دادےمحکم چند بار زدم تو صورتم من دارم خواب میبینم هنوز از خواب بیدار نشدم... سرم و گذاشتم رو پاهاش: بے معرفت یادتہ قبل
ببرن میبینی علے اومدن ببرنت الانم میخواݧ ازم بگیرنت نمیزارݧ پیشت باشم علے وقت خداحافظیہ بازور منو از رو تابوت جدا کردݧ با چشمام رفتـݧ علے از اتاق دنبال میکردم صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم از جام بلند شدم و دوییدم سمت تابوت کہ همراهشوݧ برم دومیـݧ قدمو کہ برداشتم افتادم و از حال رفتم دیگہ چیزے نفهمیدم... قرارمان به برگشتنت بود...به دوباره دیدنت...اما تو اکنون اینجا ارام گرفته ای...بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت. .یک سال از رفتـݧ علے مـݧ میگذره حالا تموم زندگے مـݧ شده .دوتا انگشتر یہ قرآن کوچیک ،سربند و بازو بند خونے همسرم هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدمولے مـݧ باهاشوݧ زندگے میکنم و سہ روز در هفتہ میرم پیش همسرم و کلے باهاش حرف میزنم.حضورش و همیشہ احساس میکنم....خودش بهم داد خودشم ازم گرفت... من عاشق لبخندهایت بودم وحالاباخنده های زخمی‌ات دل میبری ازمن عاشق ترینم! من کجاوحضرت زینب؟!حق داشتی اینقدر راحت بگذری ازمن! نویسنده: خانم علے آبادے 🙂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://harfeto.timefriend.net/16583204051821 نظر،درخواست یا پیشنهادی درباره رمان"عاشقانه دومدافع" داشتین در لینک بالا ارسال فرمایید..
اینم سه پارت پایانی رمان "عاشقانه دومدافع" ایدکارم خوشتون اومده باشه.. نظرتون فراموش نشه..☺️👆