eitaa logo
💫 فــرشــتــه‌ها 💫
8.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
87 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 فــرشــتــه‌ها 💫
❀(﷽)❀ #رمان_چاردیواری🌸 #پارت47🦋 #انتظار🍃 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• _ اه اه اه! قیافشو ببین. انقد گریه کرده چشم
❀(﷽)❀ 🌸 🦋 🍃 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• • امیر • چادرش رو توی دستم گرفته بودم و فشارش میدادم. هم از استرس هم از اینکه میترسیدم فرار کنه. انگار با فشار دادن چادرش میخاستم مطمئن بشم هنوز پیشمه! جلوی در انباری ایستادیم. کلید رو از توی جیبم دراوردم و قفل انباری رو باز کردم. دستم رو روی دستگیره گذاشتم. روش به طرز ماهرانه ای H حک کرده بودم. نوازشش کردم و درو باز کردم. وارد انباری شدیم. هلسا گفت: چرا من رو اوردی اینجا؟ تو ارمیتا رو میخای ارمیتا هم تورو. دیگه دردت چیه؟ _ من ارمیتا رو نمیخام. من تورو میخام. _ ولی اون روز... _ نقشه ارمیتا و خالم بود. همش سوءتفاهم شده. میخاستم بیام دنبالت اما بخیه شکمم باز شد. _ من نمیتونم بفهممت! _ اینجا رو ببین. همه نقاشیام تویی. همه عکسا تویی. همه جا یه ردی ازت هست. از بچگیم خیلی دوست داشتم. نمیتونستم حتی یک روز نبینمت. وقتی به دنیا اومده بودی یک دفعه دادنت دست من که سه سالم بود. هی نازت میکردم هی دلم میخاست گازت بگیرم! عکسایی که مامانم ازمون میگرفت رو قاب میکردم و اینجا میذاشتم. یکم که بزرگتر شدم و نقاشیم حرفه ای شد، همه مدل هام تو بودی. رقص موهای فرت توی باد یا برق چشمات موقع خوشحالی. همه جا تصورت میکردم. موقع تاب بازی، کنار دریا، توی جنگل زیر درخت، همه جا. موقع کنکورم که هم کار میکردم هم درس میخوندم. میخواستم پزشکی رو اما چون همزمان کار میکردم، نشد. موقع درس خوندن هم میومدم اینجا. میخاستم درس بخونم، فکر تو نمیذاشت. فقط به عشق تو درس میخوندم که بتونم زندگی خوبی برات بسازم... _ پس مریم چی؟ ✍🏻نویسنده: یگانه28 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
❀(﷽)❀ 🌸 🦋 🍃 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• نگاهی به بیرون انباری انداختم. سویل نبود. روبهش گفتم: اکثر اشتباهات من تقصیر اون بود... _ منظورت چیه؟ _ میگفتن یک دختر خیلی خوشگل اومده توی کوچه ما. توی جمعامون همه از اون میگفتن. من هیچ حسی نسبت بهش نداشتم. چند باری دیدمش و با وجود چادری بودنش به نظرم کسی بود که چادر حکم پوشش روی خرابکاری هاش رو داشت. زیر چادر هرکاری دلش میخاست میکرد. بعد از کارش هم، وقتی دستش رو میشد هیچ کس تقصیر اون نمیدونست. یادمه موقعی که باهم بودیم با لباس های مبتذلی پلیس گرفته بودش. یک دوستی داشت که اسمش سمانه بود. بعد مدرسه میرفتن توی خیابون ها. اخرین دفعه توی کلانتری همه میدونستن تقصیر مریم نیست. همه اش تقصیر سمانه بود. فکر میکردن سمانه مریم رو گول زده و مغزش رو شست و شو داده! یک روز دم در مدرسه دیدمش. فکر کردم منتظر کسی باشه. بیخیال راهم رو گرفتم و رفتم ولی صدام زد. مثل اینکه کسی مارو باهم دید چون مدت زیادی باهم حرف میزدیم. همون کسی که مارو دیده بود همه جارو پر کرد که من و مریم سر و سری باهم داریم که بعد ها فهمیدم اینکه همه جا پر بشه خواسته ی مریم بود از سینا،برادر سارا،تا من رو توی عمل انجام شده قرار بده. اون روز مریم بهم گفت که کوروش شاگرد مغازه عباس اقا رو میخاد. پسره هم میخاستش ولی مطمئنا خانواده مریم راضی به وصلتشون نبودن و مریم اینو خیلی خوب میدونست. برای همین از من خاست که نقش دوست پسرش رو بازی کنم! ✍🏻نویسنده: یگانه28 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🎈] • • دآرویِ‌دردِ‌من‌شهآدت‌است..!♥️🌱 🫀🌱 • •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
اون وجودی که میتونه فدایِ مهدی فاطمه بشه..؛ حیف نیست فدایِ یه نفس طمع‌کار بشه که هیچوقت سیر نمیشه؟! !
حرفم با خانومای دختر خانم های حتما بخونن👇👇 انشاءالله که ازاین ادمانباشیم:👇 اگر باشی وصدای رو هابشنون😱 اگر باشی و بوی تاچندتا خیابون اونطرف تربیاد😱 اگر و همزمان با با عجیب برا اینکه نشون بدی به اصطلاح هاهم شیک وباکلاس وتمیزن شالهای رنگارنگ ...سر کنی😰 اگر و با های فامیل راحت باشی ... به بهانه اینکه نظرخواهر وبرادری به هم دارین..😏 باهاش بگو و بخند کنی..وداداشی صداش کنی وخودمونی باشی...😏 اگه و تو فضای با عکسهای پروفایلت باژست های خاص وهزار ناز وعشوه بکنی ازنامحرم؟😱 اگر سرکردی و با ادا و اطوار جلوی جمع راه رفتی🚶🏻‍♀ اگر سر کردی و معیارت برای پول وثروت وموقعیت شغلی خواستگارت بود😒 واگه بودی و تودانشگاه زل زدی تو نامحرم وباهاش حرف زدی وبه اسم و دانشگاهی باهاش هم کلام شدی😰 و اگر و اگر... پوشیدنت بوی حیا نداد😱 این پوشیدنت نیست😰 یکم فکر کن...🤔 حرمت دارد...❤️ برای نیست😒 یادمان باشدبانام و بودن به و لطمه نزنیم...😧 و شمادوستان❗️ نقص ادم ها را به پای و نگذارید و کامل است❤️🌺 ❤️ ❗️ •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
‌☁️⃟🌵 ᷎ 🌿⃟🍭¦⇢ ♡دخترجان ہیچ‌وقت‌🧚‍♂ ♡امیدت‌روازدست‌ندھ⛹‍♀ ♡بلاخرھ بعدازہربارونے🌧 ♡رنگین‌کمون‌زیبایے🌈 ♡بھ وجودمیاد🪴 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیجوری یهویی خدایا شکرت برای... @chadorbesarha 💙
🐼🎄 ❥︎• ↷ ʝøɪɴ @chadorbesarha 💙
آلوده تر ز من نبود درست ولی اقا تر از انے که برانے مرا حسین ...✨ 🌱 ❣ ••°🦋°••
یه اهل دلے میگفت _بچه ها! نگید حرم نداره... یِه بَرگِه بِگیرین روش بِنِویسین بِیت الزَهرا(س) بِزنین سَر دَر اُتاق یا خونَتون! بگید من میخوام🙃🌱 ازاین به بعد اینجا باشه اونوقت هرکارے میکنید نیت کنید... ظرف هم مے شورید به نیت ظرفاے حرمش،هیئتش بشورید.. . دیگہ ناخودآگاه خودبه خود مراقب رفتارمونم هستیم که مبادا تو حرم هر ... ...! ❌ •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
💝 | 🖇 امروز میخواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوا به میدان می آید. تزویر سکه ای دو روست که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را میبینند و اهل معرفت ابلیس را ! و خون دل ها خورد علی از دست این جماعت سر به سجود و آیه خوان و به ظاهر متدین ! [ از این قبیل انسان ها هنوزم هستند💔🤦🏻‍♂ ] •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
دیدارِ تو حلِ مشکلات است...🌿✨ 💚 . . •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
. 🌱 . . . . •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر قلبهای پر نور✨💖 سلام بر دلهای عاشق💖 سلام بر آنانکه در طریق معرفت استوارند سلام بر آنانکه مهر میورزند بی چشمداشت سلام بر آنانکه دوست میدارند و دوست میدارند💖 وسلام بر شما دوستان گلم😊✋ صبح چهارشنبه تون بخیر ☕️
ࡅߺ߲ܘ ܢ̇ߊ‌‌ܩܢ‌‌ ࡅߺ߲ܝ‌ߊ‌‌₉ܝ‌ܥ‌ܘ ܭܢ̇ܢ̇ܥ‌ܘ ߊ‌‌ܝ‌ܝ‌̇₉ܣߊ‌‌❤️
اخلاص‌دقیقا‌از‌اونجایی‌شروع میشه‌که‌به‌کسی‌محبت میکنی‌ اما‌اصلا‌انتظار‌اینو‌نداری‌که‌ ازت‌تشکر‌کنن! این‌یعنی‌کار‌ برای‌رضایِ‌خدا(:😍 ••࿐‌ @chadorbesarha
💫 فــرشــتــه‌ها 💫
❀(﷽)❀ #رمان_چاردیواری🌸 #پارت49🦋 #انتظار🍃 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• نگاهی به بیرون انباری انداختم. سویل نبود.
❀(﷽)❀ 🌸 🦋 🍃 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• _ گیج شدم! منظورت چیه؟ _ اون اگر با من دوست میشد فقط کافی بود تا کمی تابلو بازی در بیاره تا خانوادش بفهمن مریم چیکار کرده. اونوقت صد در صد خانوادش قبول میکردن هرچه زودتر ازدواج کنه. _ چرا تو؟ _ چون من تنها کسی بودم که نمیخاستمش. با من راحت میتونست به هدفش برسه. استفادشو که از من کرد، همه تقصیر هارو گردن من انداخت. تا یک مدت همه بد نگاهم میکردن. فکر میکردن ازدواج مریم یک ازدواج اجباری بوده. بعد از اون من بد شدم. با هر دختری که میشناختم دوست میشدم، عاشقشون میکردم و دلشون رو می شکستم. انگار میخاستم انتقام مریم رو از اونا بگیرم تا وقتی که رسیدم به تو! تو درخاستمو رد کردی درعین ناباوری. کلی هم فحشم دادی که منو به خودم اوردی. کم کم که دقت کردم دیدم تو با همه دخترایی که دیدم فرق داری. زیبایی اصلیت باطنیه. حیایی تو وجودت داری که توی وجود هیچ دختری ندیده بودم. پاکی و نجابتت دلم رو برد و الان باعث شده من و تو اینجا باشیم. بعد از تو رفتم توبه کردم. همه دخترا رو پیدا کردم و ازشون حلالیت خواستم. بعضیاشون ازدواج کرده بودن و زندگی خوبی داشتن. به یک سری هاشون کمک کردم عاشق شن. یک سری هاشون هم زندگی مجردی خودشون رو دوست داشتن. حتی به دیدن مریم هم رفتم. بعضی اوقات هم باهم تلفنی صحبت میکنیم. الان بچه دومشو حاملست... _ واقعا؟ _ اره. _ هلسا، تو همون خورشیدی بودی که توی زندگیم درخشیدی. منو از ظلمات وجودم بیرون اوردی. اصل طلبش اینه که خیلی دوست دارم! _ منم دوست دارم... ✍🏻نویسنده: یگانه28 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• خواننده های عزیزم سلام😊 فصل اول رمان چاردیواری تموم شد. انشالله فصل دومش رو از فردا شروع خواهیم کرد... •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙