❀(﷽)❀
#رمان_چاردیواری✨
#پارت56🌱
#بازگشت🕊
•┈┈••✾•🌟•✾••┈┈•
_ گفت که مامانش میخاد یک جشن نامزدی بگیره واسمون و نامزدیمون رو رسمی اعلام کنه.
_ سویل جان، میدونی مهمونی های ما مثل اون ها نیست.
_ امیر خاهشا دوباره شروع نکن. میدونم چی میخای بگی.
_ سویل بفهم! قبل از اینکه همه بفهمن نامزدیتو بهم بزن. تو با اونا زمین تا اسمون فرق داری.
_ مهم ارمیاست نه خانوادش.
_ مهم ارمیا هست ولی اونها هم توی زندگیت نقش دارن. من نمیخام وقتی رسما عروسشون شدی اذیتت کنن.
_ ولی ارمیا دوسم داره...
_ من تصمیم رو به عهده خودت میذارم. ببین اگر میتونی چالش های سر راهت رو تحمل کنی، ادامه بده.
فقط عاقلانه تصمیم بگیر نه احساسی.
عاقلانه که فکر میکنم باید نامزدیم رو با ارمیا بهم بزنم. چون من نمیتونم عقاید خانواده اون رو تغییر بدم.
مهم عقاید ارمیاست. اون خودش گفت که چندسالی میشه که راهش رو از خانوادش جدا کرده. من خودم هم تفاوت با خانوادش رو توی وجودش احساس کردم.
ارمیا از همه لحاظ مرد رویاهای من بود و با معیارهای من همخوانی داشت. من به هیچ وجه نمیخاستم از دستش بدم.
امیر این حرفارو میزنه چون نفسش از جای گرم بلند میشه. راحت در کنار همسرش داره زندگی میکنه و منتظر به دنیا اومدنه بچشه.
من میخواستم با جون و دل عاشق ارمیا بشم و ایا عاشقی چیزیه جز سختی؟ اگر سختی رو تحمل نکنم که به اون شیرینی نمیرسم. پس من کنارش میمونم. هر اتفاقی که بیفته.
____________
با ارمیا اومده بودیم بازار تا برای مجلس هفته اینده خالم و نامزدیمون لباس بخریم.
سودا و النا هم همراهمون اومده بودن ولی اونها همه جارو میگشتن و کلی هم خرید کرده بودن.ولی من و اریا فقط نگاه میکردیم.
_ برای مهمونی اخر هفته دقیقا چه لباسی مناسبه؟
_ شما به نظر من کت شلوار نپوش. یک کت تک خیلی انتخاب خوبی میتونه باشه.
_ و برای شما چی؟
_ من باید دنبال یک مانتوی بلند باشم.
_ چرا؟
_ چون با چادر نمیتونم پذیرایی کنم.
_ برای هفته بعد چی؟
_ من خیلی بهش فکر کردم.
چون مجلستون مختلطه تصمیم گرفتم با یکی از دوستای مامانم صحبت کنم که برای لباس بدوزه.
_ اون وقت لباست چطوری خواهد بود؟؟
_ نمیگم. سوپرایزه.
یکی از ابروشو بالا انداخت و اهان بامزه ای گفت.
سوپا و النا کامل خرید کرده بودن اما من و ارمیا فقط یک جفت کفش برای ارمیا خریده بودیم.
سودا _ سویل خاهشا انتخاب کن پاهامون شکست!
دستمو به سمت یک مانتوی صورتی گرفتم و گفتم: بچه ها اون چطوره؟
النا _ وای خدا! خیلی قشنگه خیلی نازه. ایول به سلیقت. برو همینو بردار بریم.
سودا _ اره. پرو هم نمیخاد. مشخصه واسه تو ساخته شده.
من _ نچ! به دلم ننشست...
دوباره صدای غرغرشون بلند شد...
✍🏻نویسنده: یگانه28
•┈┈••✾•🌟•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙