Challenge Mallenge💥
اون کتاب خون بود،بدجور عاشق کتاب بود،یادمه برای رسیدن کتاب هاش دم در خونه با دمپایی های صورتیش میشست تا بلکه پست بیاد و کتاب هاش رو بیاره،یه روز به طرز عجیبی تصمیم گرفت برعکس همیشه بجای کتاب یه شالگردن سفارش بده،شالگردنی که سفارش داد مثل خودش زیبا بود.
اما اون سایتی که ازش شالگردن گرفته بود کلاهبرداری بود و اون فهمید شالگردنی وجود نداره و امید و ارزو هاش بر باد رفت. یادمه تا یه هفته بعد دم در خونه میشست بلکه شاید شالگردنش برسه دختر کوچولوی همسایه همیشه نگاش میکرد،دختر کوچولو بدو بدو رفت و قضیه رو برای مامانش تعریف کرد و مامانش یه شالگردن پاییزی قشنگ برای اون بافت و به دختر کوچولوش داد تا بده به اون.
اولین آرزوی wish list شما:
I wish I could read more books this year and have a library of my own.
Challenge Mallenge💥
اون مثل یک خاطره ی هایلایت شده توی ذهن من باقی مونده،یادمه عاشق یکی بود،زیاد از اون ادم حرف نمیزد اما از نوشته هاش میشد همه چیز رو فهمید،از اون آدم مثل یک آتش خانمان سوز تعریف میکرد یه آتشی مثل آتشی که افتاد به جنگل های هیرکانی.
وقتی نوشته هاش رو میخوند به پهنای صورت اشک میریختم،هرکسی که متوجه نمیشد اما من خوب میفهمیدم که چقدر از تعداد ادم های دورش کم شده برعکس تعداد مژه هاش،مژه هاش بلند شده بود و من امیدوار بودم که بخاطر اشک های چون سیلش نبوده باشه.
یه روز پست اومد در خونشون،احتمالا فکر کرده بود که اون گردنبندی که سفارش داده بود اومده چون بدو بدو با دمپایی های باباش اومده بود دم در،پستچی از این مقدار ذوقش به وجد اومده بود انقدر ذوق داشت که همونجا دم در بسته اش رو باز کرد،یه شال گردن بود به رنگ درخت های جنگل های هیرکانی،مثل اینکه اون آتش خانمان سوز همون اتشی که اون جنگل رو به آتش کشید برای جبران همه چیز یه شالگردن براش فرستاده بود.
یادمه شالگردن رو انداخت توی جوب و اما دوساعت بعد دوباره اومد و از توی جوب برش داشت .
اولین آرزوی wish list شما:
I wish I shed fewer tears this year.
Challenge Mallenge💥
سایه اش روی دیوار اتاقشمی افتاد،آهنگ born to die لانارو پلی کرده بود و سعی داشت باهاش برقصه،موهاش رو تکون میداد و گاهی برای عروسک های توی اتاقش کنسرت برگزار میکرد،همسایه ی روبه روی خونشون یه پسر عاشق بود،پسری که عاشق همون رقص ناشیانه و آواز خوندن های فالش شده بود،اون گاهی اون پسر رو میدید و دست براش تکون می داد،پسر همیشه دم پنجره میشست منتظر اون تا شروع کنسرت دوباره .
یه روی پسر از مادربزرگش بافتنی کردن یاد گرفت اولین چیزی که بافت یک شالگردن بود برای اون،شالگردنی که به اندازه برق تو چشم های دختر زیبا بود،اون پسر وقتی داشت برای همیشه شهرشون رو ترک میکرد شالگردن رو داد به اون و با بغض و اشک برای همیشه رفت.
اولین آرزوی wish list شما:
I wish I could get the top grades in school this year, like every year, and in the end, make my family proud of me.