هدایت شده از کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
نه هر مخاطب و هر حرف
و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست
ذوق گفت و شنود(((:...
#سبزینه_های_خیال
در هوس افزون و در عقل اندکیم
سالها داریم ُ اما کودکیم
جان رها کردیم ُ در فکر تنیم
تن بمردُ در غم پیراهنیم
هدایت شده از قهوه ی سرد آقایِ نویسنده
نه مغرورم نه دلسنگم نه از تحقیر میترسم
پر از بغضم ولی از اشکِ بی تاثیر میترسم...
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مجهوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟
روی از من سرگردان شاید که نگردانی
"رهی معیری"
گردش بی خود هر سال مرا میفهمی؟
به جهنم ، که دگر حال مرا میفهمی
به جهنم که اگر هر شب تو غرق غم است
تازه اینبار تو هم مال مرا میفهمی
بعد یک عمر پریشانی من گرچه کم است
ذره ای تلخی ی احوال مرا میفهمی
پشت هم هی به تن شاعر بدبخت نزن
گرچه یک باره شده فال مرا میفهمی
کار سختیست که با یک پر زخمی بپری
حال که مجبور شدی ، بال مرا میفهمی
مثل مرگ است اگر پیش کسی باشد او
بعد او حال تو هم ، حال مرا میفهمی