eitaa logo
چمرانی ها | مدرسه ای برای معلمان
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
849 ویدیو
7 فایل
اینجا یاد میگیری، چه جوری یه معلم/مربی خلاق و به روز باشی!😉 📚حسینیه کودک و ادبستان دخترانه و پسرانه شهید چمران شماره تماس: ٠۲۱ - ۳۳۵۵۱۸۱۳ 📲 پشتیبان فضای مجازی: @hamyarche 🌐سایت: chamraniha.com 🌐فروشگاه محصولات آموزشی و تربیتی: Kachi.chamraniha.com
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه ظهر بود. پیام یادآوری مدرسه آمد روی گوشی. اولین چیزی که به ذهنم رسید وظیفه شناسی و کاردانی خاله لیلا در روز جمعه و تعطیل بود.👏😌 بعد از آنکه پدر و پسر از اردوی پدر پسری برگشتند منزل، خواستم محض احتیاط خودم هم یادآوری کنم به پدر خانه.🤓 در کمال بهت و ناباوری، کلا وعده جلسه را فراموش کرده بود.😳 گفتم: «بابا خوبه با خودت هماهنگ کردن روز و تاریخ رو!» ☹️🤔 زود تسلیم شد و اطمینان داد به هشدار برنامه نویسی توی گوشی اش. ⌚️📱 سه شنبه ۱۲ دی! هر دوی مان روز کاری شلوغی داشتیم.😓 اتفاق های پیش بینی نشده هم زمان و مکان قرارمان برای عزیمت به مدرسه را بر هم زد. 🤕 ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه شد اما ما هنوز مرکز شهر بودیم. خلاصه با تدبیر پدر و قدرت افسانه ای موتور، یک جورهایی از میدان انقلاب تا میدان خراسان را پرواز کردیم‌.🏍 راس ساعت ۲:۳۰ رسیدیم. درب آبی کوچک اول خیابان خراسان، بر خلاف همیشه چهارطاق باز بود. رفتم سر و گوشی آب بدهم. خبری از هیاهوی بچه ها نبود اما یک نشاط خاصی در حیاط مدرسه موج می زد. خاله ها دفتر و دستک به دست بدو بدو از این حیاط به آن حیاط در رفت و آمد بودند.😎🤩 جلسه دختر کلاس دومی مان در کلاس دوم دخترانه برگزار شد. کمی از زمان پایان جلسه گذشته بود که تند تند خودمان را رساندیم به طبقه سوم پسرانه.🏠 همه چیز آماده بود. کارنامه پسر بزرگه روی میز خودنمایی می کرد. نیم نگاهی انداخته بودیم که عمو جواد سینی چای به دست وارد کلاس شد. جلسه رسمیت یافته بود.☕️ پدر خانه همان بِ بسم الله طی جملاتی موجز و غرّا مرزبندی هایش را ترسیم و موضع گیری خودش را صریح و روشن مطرح کرد.🎤😑 راستش کم که نه! خیلی لجم گرفت. در دم پیشنهاد دادم صندلی اش را بردارد و تشریف ببرد آن ور میز کنار دست عمو جواد بنشیند! تا من تکلیفم را با خودم بدانم.😬 جلسه ما در فضایی تعاملی و با هوشمندی عمو جواد خوب پیش می رفت. کارنامه اعمال پسر بزرگه کاملا بدون تعارف تکمیل شده بود. هم در راستای ویژگی های مثبت و هم ویژگی های قابل بهبود. من بی پرده از نگرانی ها و چالش هایم گفتم و عمو هرجا لازم بود کاملا نهی و نقد کرد و هرجا لازم بود تشویق و تمجید.😇 گاهی با شنیدن مشاهدات جذاب عمو کیف کردیم و خندیدیم و گاهی همدیگر را نگاه کردیم و به فکر فرو رفتیم. البته باید اقرار کنم چراغ هایی که در ذهن و قلبم روشن شد خیلی بیشتر از نقاط قابل تامل بود.💡💡💡 یک جاهایی خوشحال شدیم که نتیجه صبوری هایمان دارد کم کم به ثمر می نشیند و یک جاهایی باز هم تلنگر خوردیم باید دوباره و چندباره به خودمان برگردیم. نوک پیکان همچنان به سمت ماست. مگر فرزند آیینه پدر و مادر نیست؟ 🖱 آنقدر فضا خوب و دلنشین بود که اصلا متوجه گذر زمان نشدیم. کم کم جلسه رو به پایان بود‌. آماده می شدیم برای خداحافظی که عمو چکیده یک ساعت گفتگو را گوشزد کرد. ذره بین را روی نقاط قوت پسر بزرگه بگذاریم و ویدئو چک را روی رفتارهای خودمان. 🔎🧐 داشتیم برمی گشتیم خانه‌. شب عید بود و ترافیک و آلودگی ها چندبرابر بیشتر.😷 اما من حالم خیلی خوب بود.😍 خیلی. به پدر خانه می گویم چقدر این جلسه ها حال آدم را خوب می کند. کاش می شد زود زود از این جلسات داشتیم. مرتب کسی خوبی های بچه ها را به چشم مان می آورد و عینک هایمان را عوض می کرد. پ.ن: جلسه اول ما در دخترانه هم به همین کیفیت برگزار شد. در نهایت شیرینی، اثرگذاری و مفید فایده. مخصوصا آنجاها که خاله ای پرمشغله و چندفرزندی مثل خود ما، از تجربیات زیسته اش برایمان گفت و پنجره های بیشتری از آینده را به رویمان باز کرد. مطمئنم جلسه پسر کوچیکه هم بهمین ترتیب خواهد بود. ما سپاسگزار همه کادر دلسوز و گرانقدر چمرانی هستیم.🍭🍬🦋 @chamran_family