#معلم_نوشت
#عیدانه
🎊 چند سطر از ماجرای یک عید دوست داشتنی
زنگ چهارم دختر های کلاس پنجمی پر بود از اشک شوق؛
آخه موضوع پروژه ی نویسندگی، نامه ای به امام حسین علیه السلام بود... 📝
خدا میدونه چقدر کلام های زیبایی روی ورق حک شده بود:
"امام حسین!! بارها بارها اربعین اومدم ولی هنوز قسمتم نشده حرم زیبات رو ببینم"🥲
"حسین جان کمی من رو ببین"🥺
"دختر خاله م رو ببین"
و.....
انقدر قدرت کلام بچه ها شگفت آور بود که اشک هر انسانی رو بی اختیار جاری می کرد.
یک لحظه به خودم اومدم؛ دیدم صورت هامون خیس شده و حال دلمون ابری. 🙃
بعضی از دخترها گفتند: "خاله نامه ی ما خیلی خصوصیه نمی تونیم بلند بخونیم؛ و خط های دفترشون پر بود از کلمات عشق"...❤
امروز من بودم و ۱۰تا دختر پاک و معصوم که برای زیارت ارباب، امام حسین جونشون، لحظه شماری می کردند و این اشتیاق و حب رو، تو تک تک خط های نامه و چشم هاشون می دیدم😇
✔️همین نامه نگاری ساده با اسم امام مهربانی ها، برکت کلاسمون شد تا احساسات پاک بچه ها و محبت شون نسبت به امام زنده بشه🌱
@chamran_family
#معلم_نوشت
ماجرای عمو طاوود شدنـ.... 🤔😃
روز سهشنبه بود، اول صبح اومدم مدرسه و دیدم آقای حسینی معاون اجرایی مون یکم پریشونه. 🤕
وقتی جریان رو پرسیدم، متوجه شدم عمو داوود که یکی از مهم ترین مسئولیت های مدرسه رو بر عهده دارند مریض شدند. 😬😞
اونجا بود که تنها کلاسی که دوتا عمو داشت، یکی شون باید میرفت جای عمو داوود و از قضا، قرعه به نام من افتاد. 😁
اونروز وقتی داشتم ظرف هارو میشستم،
همه بچه ها میومدند و سراغ عمو داوود رو می گرفتند.
وقتی کل مدرسه متوجه شدند کهعمو داوود نیست، برام یه اسم جدید گذاشتند:
عمو طاوود (چون اسم من طاهاست، ترکیب کردند😁)
خلاصه
تو این دو روز متوجه شدم چقدر کار عمو داوود و همکارانش مهم و سخته و از ته دل ازشون تشکر میکنم.😊
#عموی_چمرانی
#ادبستان_پسرانه
@chamran_family
ماجرای مهمون ناخونده و قهرمان کلاس 😎🤯
صبح بود و داشتم تو کلاس صبحانه بچه هارو سامون میدادم😅
چند تا از بچه ها رفته بودند داخل راهرو که یهویی... صدای جیغ شون رفت هوا😨
نگران شدم و سریع رفتم تو راه پله....😧
دیدم همه جلوی در حلقه زدند و دارند یکی رو ملامت می کنند:
_ عطا ترسناکه! 😱
_ عطا کثیفه😷
_ نکن☹️
_هنوز زندست 🥴
_سیبیلاش تکون میخوره😬
_نره تو لباست😦
_نکن🤕
_نکن😖
و.....
اما
قهرمان کلاس اول هم بدون کوچک ترین ترسی به بچه ها می گفت:
بابا مرده! فقط یه ذره داره تکون میخوره.
بذارید الان با این خط کش میندازمش تو چاه (دستشویی)😎
وقتی کارش رو انجام داد،
همه بچه هورا کشان می گفتند:
عطا عطا عطا عطا.... 😍😁
#معلم_نوشت
#تجربه_معلم
@chamran_family