eitaa logo
چمرانی ها | مدرسه ای برای معلمان
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
849 ویدیو
7 فایل
اینجا یاد میگیری، چه جوری یه معلم/مربی خلاق و به روز باشی!😉 📚حسینیه کودک و ادبستان دخترانه و پسرانه شهید چمران شماره تماس: ٠۲۱ - ۳۳۵۵۱۸۱۳ 📲 پشتیبان فضای مجازی: @hamyarche 🌐سایت: chamraniha.com 🌐فروشگاه محصولات آموزشی و تربیتی: Kachi.chamraniha.com
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊 چند سطر از ماجرای یک عید دوست داشتنی زنگ چهارم دختر های کلاس پنجمی پر بود از اشک شوق؛ آخه موضوع پروژه ی نویسندگی، نامه ای به امام حسین علیه السلام بود... 📝 خدا میدونه چقدر کلام های زیبایی روی ورق حک شده بود: "امام حسین!! بارها بارها اربعین اومدم ولی هنوز قسمتم نشده حرم زیبات رو ببینم"🥲 "حسین جان کمی من رو ببین"🥺 "دختر خاله م رو ببین" و..... انقدر قدرت کلام بچه ها شگفت آور بود که اشک هر انسانی رو بی اختیار جاری می کرد. یک لحظه به خودم اومدم؛ دیدم صورت هامون خیس شده و حال دلمون ابری. 🙃 بعضی از دخترها گفتند: "خاله نامه ی ما خیلی خصوصیه نمی تونیم بلند بخونیم؛ و خط های دفترشون پر بود از کلمات عشق"...❤ امروز من بودم و ۱۰تا دختر پاک و معصوم که برای زیارت ارباب، امام حسین جونشون، لحظه شماری می کردند و این اشتیاق و حب رو، تو تک تک خط های نامه و چشم هاشون می دیدم😇 ✔️همین نامه نگاری ساده با اسم امام مهربانی ها، برکت کلاسمون شد تا احساسات پاک بچه ها و محبت شون نسبت به امام زنده بشه🌱 @chamran_family
ماجرای عمو طاوود شدنـ.... 🤔😃 روز سه‌شنبه بود، اول صبح اومدم مدرسه و دیدم آقای حسینی معاون اجرایی مون یکم پریشونه. 🤕 وقتی جریان رو پرسیدم، متوجه شدم عمو داوود که یکی از مهم ترین مسئولیت های مدرسه رو بر عهده دارند مریض شدند. 😬😞 اونجا بود که تنها کلاسی که دوتا عمو داشت، یکی شون باید میرفت جای عمو داوود و از قضا، قرعه به نام من افتاد. 😁 اونروز وقتی داشتم ظرف هارو میشستم، همه بچه ها میومدند و سراغ عمو داوود رو می گرفتند. وقتی کل مدرسه متوجه شدند که‌عمو داوود نیست، برام یه اسم جدید گذاشتند: عمو طاوود (چون اسم من طاهاست، ترکیب کردند😁) خلاصه تو این دو روز متوجه شدم چقدر کار عمو داوود و همکارانش مهم و سخته و از ته دل ازشون تشکر میکنم.😊 @chamran_family
ماجرای مهمون ناخونده و قهرمان کلاس 😎🤯 صبح بود و داشتم تو کلاس صبحانه بچه هارو سامون میدادم😅 چند تا از بچه ها رفته بودند داخل راهرو که یهویی... صدای جیغ شون رفت هوا😨 نگران شدم و سریع رفتم تو راه پله....😧 دیدم همه جلوی در حلقه زدند و دارند یکی رو ملامت می کنند: _ عطا ترسناکه! 😱 _ عطا کثیفه😷 _ نکن☹️ _هنوز زندست 🥴 _سیبیلاش تکون میخوره😬 _نره تو لباست😦 _نکن🤕 _نکن😖 و..... اما قهرمان کلاس اول هم بدون کوچک ترین ترسی به بچه ها می گفت: بابا مرده! فقط یه ذره داره تکون میخوره. بذارید الان با این خط کش میندازمش تو چاه (دستشویی)😎 وقتی کارش رو انجام داد، همه بچه هورا کشان می گفتند: عطا عطا عطا عطا.... 😍😁 @chamran_family