eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
104 دنبال‌کننده
394 عکس
83 ویدیو
0 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
به قیمت روز حدود ۱۸۴۱۰۰۰ تومان لیست باز ۱ خانم خاتمی فروخته شد✅
به قیمت روز حدود ۱۳۱۵۰۰۰ تومان ۱پرورش
خب آقایونی که هنوز کادوی روز زن رو ندادن بفرمایید براتون کار رو آسون کردیم یک تیر و دو نشون😄 آقایونی هم که کادو دادن از الان برای سالگرد ازدواج و تولد به فکر باشن😊
چند جرعه با من بخوان
صوت مربوط به یکی از اعضای هیئت می‌باشد که هم اکنون در منطقه مستقر هستند
78.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اوضاع این روزهای آوارگان شیعه سوری که به لبنان پناه آورده اند. اولین قسمت از حاصل تلاش این روزهای ما در لبنان. مجموعه مستند تهران بیروت.
71.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم از فصل جدید مجموعه مستند طهران بیروت. این قسمت : "کورتنی" عکاس و خبرنگار جنگ از کشور هلند:اینجا فهمیدم تمام گفته های رسانه های غربی درباره فلسطین و مقاومت دروغ بود.
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادتان می‌آید او اینجا نشست ساحلی در محضر دریا نشست
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدن این فیلم حال خیلی خوبی میده بهتون ان شاءالله که قسمتون بشه همچنین روزی حرم ارباب پدربزرگ شدنشون رو تبریک بگیم میلاد امام محمدباقر ع مبارکتون باشه🌸❤️🌸💐❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پدربزرگ خوانده
تازه از تهران برگشته ام. خسته و بیمار مثل هر دفعه که برای ویزیت دکتر پسرهایم به تهران میروم. این بار خسته تر و کلافه تر از همیشه ام. شب که سوار قطار شدیم حال بچه ها خوب بود. صبح پسر بزرگم طوری توی تب می‌سوخت که حسابی ترسیده بودم. مثل همیشه دارو همراهم بود اما شربت و قرص جوابگو نبود. از همان راه آهن تهران برای بیمارستان تاکسی گرفتم. با استرس به دکتر گفتم مسافرم و فردا بلیط برگشت دارم... دکتر گفت تب پسرت بالاست باید سرم بزنه.... پسر کوچکم بی وقفه گریه میکرد. یکی بی حال بود و یکی اشک می‌ریخت. ساک روی یک شانه ام بود و پسرم هم توی بغلم، همزمان دست پسر بزرگم را گرفته بودم که زمین نخورد. وقتی فهمید قرار است سرم بزنند او هم شروع به سر و صدا کرد. حالا هر دو گریه میکردند.... پایمان را که از بیمارستان بیرون گذاشتیم باران شدیدی شروع شد. باید چند دقیقه ای را پیاده می‌رفتیم.... عصر هم وقتی به طرف مطب دکتر حرکت کردیم دوباره باران شروع شد. از مترو شلوغ تهران که پیاده شدم، نه تاکسی اینترنتی و نه هیچ ماشین گذری ما را سوار نمی‌کرد. دوباره گریه بچه ها شروع شد. یکی خسته بود و یکی بی دلیل با چشمهای عسلی اش اشک می‌ریخت. چهار ساعت توی مطب دکتر بودیم تا هر دو نوار مغز دادند و ویزیت شدند. با همه مشقت‌ها روز بعد دوباره سوار قطار شدیم. با اینکه قطار درجه یک بود اما سرد سرد بود. تا صبح از نگرانی مریض شدن بچه ها نخوابیدم. 24 ساعت بعد از رسیدن به مشهد سردرد و استخوان دردم شروع شد. انگار با دریل استخوانهایم را سوراخ میکردند. تقریبا همیشه بعد از برگشت از تهران به خاطر بی خوابی و استرس مریض میشوم. تازه از خواب بیدار شده بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره ناشناس بود: «سلام خانم.... شمارتون رو از همسایه مون گرفتم. میخواستم در رابطه با تقاضای فرزندخواندگی برای یکی از آشنایانم بپرسم....» «نه! مهمان اصلا! مگه میشه به بچه وابسته بشی و بعد ازت بگیرنش...» برایش توضیح میدهم. گوش می‌کند و می‌گوید: «یعنی هیچ راهی برای گرفتن فرزند دائم نیست؟!» شرایط بچه های نیازمند درمان را میگویم. دوباره میگوید: «میدونید خانم... به خدا اون خانواده اینقدر مهربونند که اصلا تحمل مریضی بچه رو ندارن. خیلی خوبن. از همه نظر چه اخلاقی، چه اعتقادی و چه مالی عالی هستن ولی فکر نکنم بتونن بچه نیازمند درمان رو قبول کنن آخه خیلی احساساتی هستند اینطوری داغون میشن...» صحبتها تمام می شود. به او پیشنهاد میکنم مطالب کانال را بخواند. تلفن را قطع میکنم و به فکر فرو میروم. به میزان مهربانی ام فکر میکنم. اینکه دو فرزند نیازمند درمان دارم، دو فرزند ۱۰ و ۳ ساله که هر دو پوشک هستند، هر دو داروی ضد تشنج استفاده میکنند و... را مرتب دکتر و کاردرمانی و ... میبرم از بی عاطفه بودن و بی احساس بودنم است؟! به احساسم فکر میکنم، به عشقم به بچه ها. تصویر خیلی از بچه های نیازمند درمان که الان در خانواده هستند جلو چشمم رژه میرود: ... که از زانو پا ندارد ... که ایدز دارد ... که شکاف کام و لب شدید دارد ... که در دو سالگی هنوز نمی نشیند و راه نمی رود ... که انحراف چشم شدید دارد ... که... چهره مادرها و پدرهایشان یادم می آید... نه هیچکدام نامهربان نیستند حتی مهربان معمولی هم نیستند. همه شان پراحساس، خیلی مهربان و پرانرژی اند. به نظرم هر کدامشان نماینده تجلی بخشی از صفات خدا روی زمین هستند، صفاتی که به هر کدامش حتما واژه مهربان چسبیده است... مهربان فداکار مهربان از خودگذشته مهربان مسئولیت پذیر و .... به نظرم باید در تعریفمان از واژه ها کمی تجدیدنظر کنیم. . . . . . . . . . . کانال پدربزرگ_خوانده @abedshahi