تیبو و نادر در کنار نرده ها گفتگو میکردند. نادر به تیبو گفت: تیبو خان ممنونم. خیلی آقایی کردی که سفارش کردی جیره این بچه پررو را قطع کنن.
تیبو: حساب میکنیم با هم. به وقتش.
نادر: نوکرتم. تو لب تر کن.
تیبو به پشت سرِ نادر چشم دوخت و گفت: این کیه داره میاد این طرف؟
نادر به پشت سرش نگاه کرد و وقتی شاپور رو دید گفت: این همون بچه پررو است. همون که زنش...
شاپور به تیبو و نادر نزدیک شد.
شاپور که لبش از عصبانیت میلرزید به نادر گفت: بازم هستی؟
نادر نگاه رندانه ای به تیبو کرد و بعدش به شاپور گفت: هستنی هستم اما تو که دیگه پول نداری!
شاپور که به کل، عقلشو از دست داده بود صداشو بلندتر کرد و با همون لرزش و عصبانیت گفت: مگه حتما باید سرِ پول باشه حرومزاده؟
نادر با پوزخند گفت : ای جونم ... ای جونم ... پس سرِ چی باشه به نظرت؟
شاپور گفت: نمیدونم. اگه دو هفته غذا نخوریم میمیریم. نامزدم دیابت داره. باید غذاش به موقع باشه.
نادر رو به تیبو کرد و چشمکی زد و گفت: تیبو خان! شما که بزرگ مایی نظرت چیه؟ اینا هیچی ندارن. سرِ چی شرط ببندیم؟
تیبو با حالت جدیت و مثلا ریش سفیدی گفت: منو قاطی این بچه بازیا نکنید.
شاپور با حالتی که ازش بوی التماس میومد گفت: آقا اگه شما میتونین، یه کاری کنین!
تیبو گفت: ببین جوون! همیشه جوری باید بجنگی که فکر کنی بعدش یا همه چیز یا هیچی!
شاپور با تعجب پرسید: ینی چی آقا؟
تیبو: از دارِ دنیا چی مونده برات؟
شاپور برای لحظاتی به فکر رفت و چهره معصوم و تکیده آرزو را به ذهنش آورد.
تیبو: اعتماد کن به حرفم. همون که کلِّ دار دنیاتو بیار وسط! بیار وسط تا غیرتی بازی کنی و روی این نادرِ بی ناموسو کم کنی!
شاپور داشت روانی میشد. دستی به سر و صورتش کشید. عرق کرده بود. چهره و گریه های آرزو از جلوی چشمانش کنار نمیرفت.
تیبو گفت: با منی یا نه؟ حواست کجاست؟ تو فقط در اون صورت میتونی یه کار درست و حسابی کنی. بالاخره یا برنده باش یا کلا نباش!
نادر که تهِ چهره اش یک شیطنت و حرامزادگی خاصی برق میزد، از حرف تیبو کیف کرده بود اما نباید چیزی میگفت تا تیبو همه چیزو برایش ردیف کنه.
تیبو وقتی سکوت و روان پریشی شاپورو دید گفت: پس شرط میذاریم سرِ دو هفته غذای کامل و گرم اگه بردی. اگرم باختی که ... دیگه ...
آنها فکر همه چیز را کرده بودند. از فشار گرسنگی و ضعف و غش تا فکر حماقت شاپور! که ناگهان شاپور دهان باز کرد و گفت: همین حالا!
تیبو رو به نادر کرد و گفت: تو هستی همین حالا؟ آمادگی داری؟ رفیقمون گرفتاره بنده خدا!
نادر طاقچه بالا گذاشت و گفت: والا تیبو خان، یه کم خستم. از صبح تا حالا میچرخیدم.
تیبو که داشت تلاش میکرد خنده اش رو مخفی کنه گفت: حالا قبول کن به خاطر سیبیل من. داداشمون و زنش گشنشونه.
نادر گفت: چشم تیبو خان! شما بزرگ مایی!
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
آرزو داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد. میدید که باز هم شاپور خریت کرده و در حال قمار است. اما خبر نداشت قرار است چه بر سرش بیاید. آرام اشک میریخت و در دلش به حال شوهر نادان و احمقش زار میزد.
دست گرمی بر شانه اش احساس کرد. وقتی برگشت، دید سوزان است. به آغوش او رفت و گریه خود را ادامه داد. سوزان همانطور که آرزو در آغوشش بود، با نفرت از پنجره به نادر و تیبو و شاپور چشم دوخته بود.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
نادر و شاپور در حال بازی بودند و تنها کسی که آنجا حاضر بود و داوری میکرد، تیبو بود. شاپور که از همان اول خودش را باخته بود، مرتب عرق میکرد و از گرسنگی چشمانش دودو میزد. که ناگهان، در یک چشم به هم زدن، شاپور به خود آمد و دید سه دور بازی کرده اند و هر سه دور را باخته و شکست سنگینی خورده است. به نفس نفس افتاد. نگاهی به پشت سرش انداخت ... به طرف پنجره اتاق 13 ... به زنش نگاه کرد.
تیبو رو به نادر و با حالتی از طعنه و کثافت گفت: تبریک میگم رفیق. هوای زن داداشمون داشته باش.
نادر با پوزخندی چندش آور گفت: کاریت نباشه. نمیذارم تو این دو هفته آب تو دلش تکون بخوره.
شاپور که زبانش بند آمده بود، قیافه اش مثل جن زده ها شده بود و از اتفاقی که قرار است از آن شب به مدت دو هفته رخ بدهد، تمام تن و بدنش میلرزید.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت پانزدهم»»
کمپ-کنار دکه ها
بابک به جای معرفی اشرار و شاه دوست ها، به لطف همکاری با فرّخ، هر چی آدم لاشی و مریض و ایدزی و سرطانی در کمپ بود به تیبو معرفی کرد و از آنها تعاریفی میکرد که حتی بعدا خودش هم خنده اش میگرفت!
تیبو گفت: بابک تو کارِت حرف نداره. هر چند نگفتی چطور این همه آدمو تو این دو سه هفته شناختی و معرفی کردی اما ازت خوشم اومده. به درد بخور هستی.
بابک جواب داد: انگشت کوچیکه شما هم نیستیم. این دو تا مورد آخری که معرفی کردم خیلی آدمای چیزی هستن. یه حرفا درباره آخوندا و رژیم میگفتن که آدم سرش سوت میکشید.
تیبو گفت: فرستادمشون جایی که بیشتر قدر اینا رو بدونن. بعضیاشون نعشه نبودن؟
بابک: نمیدونم ولی وقتی داشتم براشون تزریق میکردم، فهمیدم اصل جنسن.
تیبو: مگه تو تزریق هم میکنی؟
بابک: یاد گرفتم. از یه بابایی همین جا یاد گرفتم.
تیبو: باریک الله. دیگه فکر کنم 20 نفر شد که معرفی کردی. آره؟
بابک: یادم نیست. بازم اگه به تورم خورد بهت میگم.
در حال حرف زدن بودند که یهو صدای سر و صدا و جیغ و فریاد اومد. بابک پاشد و یه نگا به اطرافش انداخت.
تیبو با تعجب پرسید: صدا از کجاست؟
بابک که گیج شده بود گفت: نمیدونم ولی فکر کنم از طرف حمام میاد.
جمعیت مرد و زن به طرف حمام ها میدویدند. بابک و تیبو هم رفتند ببینند چه خبره؟ پلیس و مامورها هم هر چی تو بلندگو فریاد میزدند تا مردم را متفرق کنند نتوانستند.
جمعیت زیادی جمع شده بود. نمیشد مردم را شکافت و جلو رفت. فقط میشد صداها را شنید.
یکی میگفت: از حمام دومی هست. خون همینجور داره میاد. تمومی نداره.
یکی دیگه گفت: یه دختره رفت داخل. الان هم درو به زور باز کردند دیدند همون دختره است.
مردم از هم میپرسیدند: کیه این؟ چرا خودکشی کرد؟
همین حرفها بود که یهو چند تا مامور آمدند و به زور جمعیت را کنار زدند. بعد از ده دقیقه یک پتو آوردند تا جنازه دختر را در آن بگذارند. لحظات سختی بود. همه منتظر بودند ببینند جنازه کیست؟ تا اینکه دختر بیچاره را پتو پیچ کردند و از حمام درآوردند.
مردم از هم می پرسیدند: کیه؟ کیه این؟
یکی از زن ها گفت: این نامزد همین پسره است.
بغل دستیش پرسید: کدوم پسره؟
زنه جواب داد: همین پاسوربازه دیگه. چی بود اسمش؟
سوزان با نگرانی و وحشت پرسید: شاپور؟ زنِ شاپور؟
زنه گفت: آره. همین. مُرده شورشو ببرم.
سوزان وحشت و بغض فراوانی کرد. از ناراحتی و عصبانیت نمیتوانست چیزی بگوید. فقط دید که جمعیت شکافته شد و جنازه آرزوی بیچاره که در حمام خودکشی کرده بود روی دست سه چهار تا مامور، لای یک پتوی کثیف، پیچیده شده و از جمعیت خارج کردند.
مردم دلشان خیلی سوخته بود. با هم میگفتند بیچاره دختره که پاسوز این قماربازه شد. سوزان که این حرفها را میشنید، عقده و عصبانیتش از دست نادر و شاپور و تیبو خیلی زیادتر میشد. دندان هایش را روی هم فشار میداد و از جمعیت کناره گیری کرد.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
تهران-هتل x
دو تا مامورِ خانم(با کد شناسایی 44 و 45) در یک طرف و خانمی بد حجاب به همراه دختری از خودش بد حجاب تر هم روی مبل های مقابل آنها نشسته بودند.
44: خیر مقدم عرض میکنم خدمت شما. امیدوارم آدرس را راحت پیدا کرده باشید.
مادره جواب داد: خواهش میکنم. هتل خوبیه. معروف نیست اما سر راست بود.
44: میشه بفرمایید شما و دخترتون را چی صدا کنم؟
مادره که از این برخورد اون دوتا خانم خوشش اومده بود جواب داد : خودم که مهشیدم و دخترمم مونیکا.
44: خیلی هم عالی. اسامیتون را میدونستم. گفتم شاید راحت تر باشید که جور دیگه صداتون کنم.
زن با لبخند جواب داد: خواهش میکنم.
44: میرم سرِ اصل موضوع. مشکل شما برای خروج از کشور و اینکه برین پیش همسرتون چیه؟
گفت : والا خودتون که بهتر میدونین. میگن مشکل سیاسی پیدا کرده و این حرفا دیگه.
44: خب هر کس مشکل سیاسی پیدا کرده باشه که خانوادش ممنوع الخروج نمیشن. مشکل دیگری هست؟
با تعجب پرسید: چطور حالا؟ چرا یهو مشتاق شدین من برم پیش شوهرم؟
45: من هم جای شما بودم همین سوالو میپرسیدم. جوابش ساده است. حقوق بشر. این حق شما و دختر و شوهرتون هست که کنار هم باشید. حتی اگر شوهر شما بر خلاف جمهوری اسلامی قدمی برداشته باشه.
خانمه که باورش براش سخت بود گفت: جالبه. تا حالا نداشتیم. هر بار هر جا دعوتم کردند و حرف زدیم، بعدش تا مدت ها اعصابم خورد میشد.
45: کسی یا مجموعه ای به شما توهین و یا آسیبی رسونده؟
جواب داد: نه خداییش. اما خب اعصاب آدم خورد میشه دیگه.
44: حالا دوست دارین برین پیش شوهرتون؟ بازم مایلید یا منصرف شدین؟
گفت: معلومه که دوست دارم. علتشم نمیدونم چرا تا حالا نذاشتن بریم.
45: بسیار خوب. ظاهرا خیلی وقت هم هست که با شوهرتون مکالمه تلفنی نداشتید. درسته؟
دختره سکوتش رو شکست و فورا گفت: دلم خیلی برای بابام تنگ شده.
44: باشه دخترم. یه کم دیگه تحمل کن. دعوتتون میکنیم که حتی به خاطر اینکه حسن نیت ما بهتون ثابت بشه و بدونید که خطری متوجه شوهرتون و یا شما نیست باهاش تلفنی صحبت کنید و حتی خودش به شما بگه که مدارکتون برای ویزا و کارهای قانونی به ما بدید تا ما ترتیب همه چیزو براتون بدیم.
خانمه که داشت چشماش از شور و شوق برق میزد گفت: اگه اینجوری باشه که خیلی ازتون ممنونیم. بی گناهه؟ آره؟
45: حالا اون به کنار. فعلا برای ما مهم اینه که شما گناهی ندارین و باید خانواده دوباره دور هم جمع بشه.
44: فقط تنها خواهش ما اینه که به هیچ وجه با کسی در این زمینه صحبت نکنید تا خبرتون کنیم.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
نهاد امنیتی
محمد و مجید و سعید دور هم نشسته بودند و گفتگو میکردند.
مجید: هاکان اولش نخ نمیداد اما بچه ها کاری کردند که یواش یواش متقاعد شد که یک تماس تصویری با شما داشته باشه.
محمد: خیلی خب! همین حالا؟
سعید: چشم. اجازه بدید.
دقایقی بعد، سعید گفت: قربان ما آماده ایم.
محمد: منم آماده ام. بسم الله.
با واتساپ تماس تصویری گرفتند. از این طرف، چهره هاکان به صورت کامل و شفاف معلوم بود اما از آن طرف، به طرز کاملا طبیعی و بدون اینکه شک برانگیز باشد، با استفاده از نرم افزارهای خاص، چهره شهید علی هاشمی بر صورت محمد طراحی و قالب گذاری شده بود.
محمد: درود! علی هاشمی هستم. از وزارت اطلاعات. با کی صحبت میکنم؟
هاکان: درود متقابل. هاکان هستم.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سه روز بعد-کمپ-اتاق 10
سر و وضع آن اتاق از همه اتاق های دیگر بهتر بود و به نوعی سوییت مستقل و تمیز و اختصاصی تیبو محسوب میشد. سوزان با تیبو در یک گوشه نشسته و در حال گفتگو بودند.
سوزان: تا حالا کسانی که بهت معرفی کردم، آدمای بد و تو زرد بودند؟
تیبو: نه. تو دختر باهوشی هستی. از دور هوات داشتم. دیدم چطور ارتباط میگیری و حرف از زبونشون میکشی.
سوزان: تا حالا ازت چیزی خواستم؟
تیبو: همین اذیتم میکنه. نه. بارها منتظر بودم بیایی ازم پول بگیری و خرج کنی اما نیومدی و فقط برای معرفی زن و دخترایی که شناسایی کرده بودی اومدی. چیزی شده سوزان؟
سوزان: یه عوضی مزاحمم شده. احساس امنیت نمیکنم. فکر کنم نفوذی رژیم ایران باشه.
تیبو درست نشست و صداشو صاف کرد و گفت: کدوم بی پدری جرات کرده به تو توهین کنه؟
سوزان: کارش از توهین گذشته. تا باشه نمیتونم کار کنم.
تیبو: کاریت نباشه. بسپرش به خودم.
سوزان: نمیخوام کسی دیگه ...
تیبو: خیال جمع باش. خودم ترتیبشو میدم.
شب شد. در تاریکی های اطراف نرده ها با کمال تعجب، سوزان داشت با نادر قدم میزد و قربون صدقش میشد.
سوزان: تو واقعا جوون با جرات و با جنمی هستی.
نادر: قربونت برم دختر. تو هم خیلی خانم و خوشکلی. این چند روزه خیلی رو شعرها و جملاتت فکر کردم. خیلی قشنگ بود. مثل خودت.
سوزان با ناراحتی گفت: خوشکلی و قشنگی چه به درد میخوره وقتی نتونی به کسی که دوستش داری برسی؟
نادر: چرا غم داری عزیزم؟ چی شده؟ چی مانع رسیدن من و تو به هم هست؟
سوزان جواب داد: یه نفر روز اولی که اومدم اینجا به زور صیغه ام کرد. تا حالا نذاشتم کاری کنه و هر بار به زور و کلک ازش فاصله گرفتم. نجاتم بده نادر!
نادر به چشمان سوزان زل زد و گفت: خلاص! دیگه نمیبینیش. قول میدم.
سوزان گفت: نه بابا ... مگه الکیه؟ آخه چطوری؟
نادر چاقوشو از زیر لباسش درآورد و گفت: تا دسته فرو میکنم تو سینه اش. به موت قسم این کارو میکنم. فقط آمار بده.
سوزان گفت: وای من میترسم نادر! اتفاقی نمیفته؟
نادر: خلاصت میکنم از شرّش! بگو کجاست این لامروّت؟
سوزان با تردید و حالتی مثل عصبی ها به طرف حمام نگاه کرد و آهسته گفت: رفته حمام. معمولا حمام آخری میره. وای نادر ولش کن ... من میترسم!
نادر که از روزی که آرزو خودکشی کرده بود، عقل و هوش از سرش پریده بود و الان هم درگیر گریه و چهره و جذابیت سوزان شده بود، خون جلوی چشماش گرفت و رفت به طرف حمام.
سوزان از موقعیت استفاده کرد و فورا خودش را به جعبه تقسیم برق رساند. هنوز نادر به حمام آخر نرسیده بود که برق کل کمپ خاموش شد.
نادر هم که با خشم و سرعت داشت به طرف حمام آخر میرفت، از خاموشی چراغ ها استفاده کرد و در حالی که چاقو را در دستش محکم گرفته بود به طرف حمام آخر دوید.
صبح شد و باز هم جلوی حمام ها قیامت شده بود. جمعیت مثل مور و ملخ جمع شده و سر و صدای زیادی راه افتاده بود. ماموران کمپ و پلیس ترکیه که قادر به کنترل جمعیت نبودند کار را به کتک و ضرب و شتم مردم رساندند. چند لحظه بعد، دو جنازه از حمام خارج شد. جنازه هایی که از قرائن و شواهدش معلوم بود که منتظر همدیگر بودند و در کمین یکدیگر نشسته بودند. دو جنازهی کارد کُش شده که جای سالم روی بدن هم نگذاشته بودند. جنازه تیبو و جنازه نادر!
🔷🔷پایان فصل اول🔷🔷
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
https://eitaa.com/chanel_komeil
قسمت های چهارگانه رمان امنیتی تقسیم که تا امشب بارگذاری شده
رمان امنیتی تقسیم قسمت اول 🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/16296
رمان امنیتی تقسیم قسمت دوم 🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/16466
رمان امنیتی تقسیم قسمت سوم 🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/16617
رمان امنیتی تقسیم قسمت چهارم 🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17011
رمان امنیتی تقسیم قسمت پنجم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17178
رمان امنیتی تقسیم قسمت ششم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17434
رمان امنیتی تقسیم قسمت هفتم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17436
رمان امنیتی تقسیم قسمت هشتم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17642
رمان امنیتی تقسیم قسمت نهم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17644
رمان امنیتی تقسیم قسمت دهم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17899
رمان امنیتی تقسیم قسمت یازدهم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/17901
رمان امنیتی تقسیم قسمت دوازدهم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/18131
رمان امنیتی تقسیم قسمت سیزدهم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/18133
رمان امنیتی تقسیم قسمت چهاردهم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/18327
رمان امنیتی تقسیم قسمت پانزدهم🌷
https://eitaa.com/chanel_komeil/18331
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین طور که میبینید میدون آزادی سقوط کرد 😂
میدان آزادی هم اکنون از نگاه دوربینهای نظارتی
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
🔸یک مرزبان در زابل به شهادت رسید
🔹فرمانده مرزبانی سیستان و بلوچستان: یک مرزبان هنگ مرزی زابل ظهر امروز چهارشنبه در درگیری مسلحانه مرزداران با اشرار مسلح در مرزهای شمالی استان به شهادت رسید.
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
۱۶ آذر ۱۳۹۵
حضور آقای احمد صالحی در تالار فردوسی دانشگاه تهران موقع سخنرانی روحانی
۱۶ آذر ۱۴۰۱
حضور شهید احمد صالحی در تالار فردوسی دانشگاه تهران موقع سخنرانی رئیسجمهور رئیسی
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴صلوات #حضرت_زهرا (سلام الله علیها)
🌴اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ
🎤 #علی_اصغر_انصاریان
👌بسیار دلنشین
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
نامه ایران به شرکت متا: ۱۰ روز مهلت دارید در ایران نماینده معرفی کنید
🔹مرکز ملی فضای مجازی نامه اعتراضی رسمی در رابطه با بسترسازی برای توسعه اغتشاشات اخیر و پاسخگونبودن و مسئولیت ناپذیری در خصوص مکاتبات رسمی پیشین توسط نهادهای مسئول ایرانی به شرکت متا ارسال کرد.
🔹در این نامه اهم اعتراضات مطرح شده توسط ایران درخصوص انتشار سازمان یافته اخبار خلاف واقع، ترویج رفتارهای تبعیضآمیز و نفرتپراکنی، ترغیب خشونت و ناآرامی، نقض حاکمیت ملی و نقض حقوق کاربران از طریق اعمال استانداردهای دوگانه و زمینهسازی فعالیت تبلیغی و عملیاتی گروههای تروریستی بر روی سکوهای وابسته به شرکت متا، تعمیق شکافهای اجتماعی و تبعیض نژادی و قومی، تجزیهطلبی و زمینهسازی برای جرائم سازمان یافته از جمله نقلوانتقال و معامله سلاح جنگی و موادمخدر مطرح شده است.
🔹در این نامه، مرکز ملی فضای مجازی به شرکت متا فرصت داده تا برای فراهم شدن امکان فعالیت پایدار سکوهای مذکور اقدامات لازم از جمله معرفی نماینده رسمی مسئولیتپذیر مستقر در ایران حداکثر تا ۱۰ روز پس از دریافت نامه از سوی آن شرکت صورت پذیرد.
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک روز معمولی در لسآنجلس آمریکا و سرقت نرمال دسته جمعی از یک فروشگاه!
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
🔺بخاطر ترور ناجوانمردانه دانشمندان ما، قدرت اطلاعاتی و امنیتی ایران رو مسخره میکردن، حالا که مامور ارشد موساد در وسط اسرائیل به جهنم رفته همه سکوت کردن و ما هم چون رسانه درستی نداریم این اخبار دیده نمیشه!
💬بهنام رئیسی
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای ✌️
#ایران_قوی 🇮🇷
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرمداحی دوسهتا شاهکار داره
یکی ازشاهکارهای مهدی رسولی همین نماهنگ #مادر_غمخوار هستش. حتما ببینید
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو تسلیت عرض میکنم
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سورپرایز متفاوت دانشجویی به مناسبت روز دانشجو
بهترین هدیهای که میشد گرفت😍
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
به نظرم امشب رو با نفری ده صلوات برای سلامتی کاسبان انقلابی به پایان ببریم که با همه سختی ها و مشکلاتی که دارن جوری تو دهن ضد انقلاب زدن که صداش در تاریخ پیچید
ان شاء الله خدا به خودشون و خانوادشون سلامتی
به دخل و خرج و کسب و کارشون برکت
بده
یاعلی مدد
بزرگواران یه چیزی میگم
هم خیلی توجه کنید هم ده برابر تلاش کنید و منتشر کنید
از روضه خانگی غافل نشید
حتی اگه پنج نفر باشید
حتی اگه فقط یکی از همسایه ها بیاد
حتی اگه فقط یه چایی بدید که بهترین رزق هیئته
حتی اگه فقط ویژه خانم ها باشه که اتفاقا موتور محرک کنش های اجتماعی هستند
روضه خانگی،
هم محل رفت و آمدی سالم با اهل محله
هم وسیله ارتباط مذهبی ها با هم که فعلا شدیم میلیون ها جزیره پراکنده تو یه محل
هم بهترین پاک سازی کننده فضای خونه از شرور و شیاطین
هم باعث رشد معنوی سریع و کیفی برای اهل خانواده
از همین فاطمیه شروع کنید
یه روضه ساده
اگه روضه خون هم سراغ نداشتید با سامانه شمع میتونید ارتباط بگیرید و دعوت کنید
سامانه شمع - صفحه اصلی
https://shabaketabligh.ir/
به کانال کمیل بپیوندید
┏━🍃🌺🍃━┓
🌱 ایتا 🌱
https://eitaa.com/chanel_komeil
🌹 روبیکا 🌹
https://rubika.ir/chanel_komeil
┗━🍂
هدایت شده از
بیاچهارتااستــورۍخفنبزار
بــزنتودهــناونورآبیــا✌️🏻
-👌🏼✨https://eitaa.com/joinchat/989855951C70acbdc8c7 •
-اینجامیفهمےبِچِہحزبالهییعنیچی!📿-
هدایت شده از
🔖͜͡❥••🍏 کانال کمیـل
✿➤ eitaa.com/joinchat/3839295507Cfd2d3a9740
🔖͜͡❥••💠 اِشارَت | ESHAARAT!
✿➤ eitaa.com/joinchat/1109590064C5096e43e9d
🔖͜͡❥••🎵 ردا مدیـا
✿➤ eitaa.com/joinchat/989855951C70acbdc8c7
🔖͜͡❥••🎧 نجـوا مدیـا
✿➤ eitaa.com/joinchat/230424658Cb79e141a72
🔺══ஜمنتخبஜ══🔺
🔖͜͡❥••🌈 آفتابـ گردونـ | حس آرامش
✿➤ eitaa.com/joinchat/2364342496C919ee49b63
🔖͜͡❥••⊰⊹✿ ڪمپيـن مھـدوے
✿➤ eitaa.com/joinchat/1994457282Cc1e27f0734
🔖͜͡❥••😂 بخنـد و بخنـدان 😂
✿➤ eitaa.com/joinchat/653000832C8ea6f8542e
🔖͜͡❥•• 🔮 آن سۅے مࢪگـــــ
✿➤ eitaa.com/joinchat/1594163402C2bc445ad53
🔖͜͡❥••♡◉عُشـ💓ــاقُ الزَّهـ💚ـراء◉♡
✿➤ eitaa.com/joinchat/1376518351Cabfd2cd414
🔖͜͡❥••♥️ عشقمامامحسیـــــن(؏)
✿➤ eitaa.com/joinchat/86180040C2abdd97e7a
🔖͜͡❥••🌏 منتظࢪان ظهـــــوࢪ منجے
✿➤ eitaa.com/joinchat/2679242949Cfa75a595f3
🔖͜͡❥••🔰سبـک زندگـی مهـدوی
✿➤ eitaa.com/joinchat/2725445840Cdf257dae3d
͜͡🔺══ஜ~1000ஜ══🔺
🔖͜͡❥••👘 پوشـاک شیـک پوشـان
✿➤ eitaa.com/joinchat/2494628079C008d417008
🔖͜͡❥•• 🐣تولیدی عروسکهای یاس
✿➤ eitaa.com/joinchat/609943676C89b75897c8
🔖͜͡❥••❇️ لینـکدونـی ارزانـی
✿➤ eitaa.com/joinchat/2254569726C98fcec8dd6
🔺══ஜفروشگاهஜ══🔺
🔖͜͡❥••🇮🇷 دیدهبـان ولایـت
✿➤ eitaa.com/joinchat/2766078047C522b3e9a22
🔺══ஜگـروهஜ══🔺
❝@Ammar_tab❝ 🗓«۹/۱۶»
🔥 تکفیر، إرهاب، ترور و خشونت
همگی نتیجه تکفرات ضدّ اسلامی وهابیان و داعشی هاست که در مساجد و حرمها و زیارتگاه های مسلمانان، باعث ریخته شدن خون زنان و مردان و کودکان بی گناه میشود.
❌ و همه ی اینها به خاطر کج فهمی و برداشت های اشتباهی است که وهابیان نسبت به مسائل دینی دارند.
🔰 دیدگاه هایی همچون:
👈 حرمت سفر برای زیارت قبور ائمه.
👈 حرمت بناء بر قبور اولیاء.
👈 شرک بودن طلب شفاعت از ائمه و ملائکه.
👈 اولیاء بعد از مرگ صدای کسی را نمی شنوند.
👈 شرک بودن تبرک به قبر پیامبر اکرم و ائمه.
👈 و... .
✅ پاسخ به همه این شبهات و آشنایی با دیگر کفریات و خرافات وهابیان، در کانال علمی تخصصی «مشکات».
💠حضورتون مایه افتخار هست🌺
┄┅┅┅❀مشکات❀┅┅┅┄
📲 https://eitaa.com/joinchat/4130668578C4cb7712ffa