فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط در لفظ فقط نگوییم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد .
حکم جهاد داده است عمل کنیم ..
#حجة الاسلام راجی
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سوال : چرا خانمهای بدحجاب و بی حجاب ، بیشتر طعمهی آزار و اذیت افراد مریض دل و بیمار میشوند⁉️
#حجاب
#شهید_غیرت
#حمیدرضا_الداغی
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
🔴 این خاکِ مقدس هنوز شهید می دهد و عده ای بی درد در سایه امنیتش به دنبال ولنگاری و فساد و شعارِ دروغ زن، زندگی، آزادی اند!
⁉️ از این عکسها خجالت نمیکشید؟!
✍️ سید مسعود موسوی
#حجاب
#امنیت_اتفاقی_نیست
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
34.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌این کلیپ رزق ویژه امروز شماست🌿
از کنار این رزق راحت نگذرید...
زندگیهاتون لبریز از برکات مادی و معنوی🦋💐
هرکی اینو گوش داده
زندگیش سرشار از رزق و روزی
مادی و معنوی شده
خاطرات یه طلبه که چیزی نداشته و....
#لطفا تا اخر نگاه کنید و نشر دهید❌❌
🙏🙏🙏
#به روشنا بپیوندید👇👇👇
@chanelroshana
16.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 واقعیت ماجرای کشف حجاب سلبریتی ها چیست؟
⁉️هنجارشکنی یا جرم امنیتی؟!
https://eitaa.com/women92
کانال مطالعات اسلامی زنان را به دیگران معرفی کنید
13.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥انتقاد تندمجری رسانه ملی در آنتن زنده به ناتوانی دستگاههای مسئول و بی توجهی مسئولان در مقابله با ولنگاری و گسترش بی حجابی ها در کشور.
- هنرمندان و vodها رعایت نمیکنند و برای مسئولین هم ظاهرا مهم نیست!
https://eitaa.com/women92
کانال مطالعات اسلامی زنان را به دیگران معرفی کنید
#حجاب
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
📙رمان امنیتی #شهریور 🌾
✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 90
هرچه نزدیک باغچه میشدیم، من بیشتر میلرزیدم. سرم را محکم چسباندم به شانه عباس و چشمانم را بستم که باغچه را نبینم.
بوی بدی که حیاط را برداشته بود، زد زیر بینیام؛ بوی مرگ، بوی سر بریدن، بوی وحشیگری.
عباس من را گوشه حیاط روی زمین گذاشت؛ شاید میترسید من را ببرد داخل خانهای که موج انفجار، پایهاش را سست کرده بود. گفت: انا قادم.(الان میام.)
گرد و خاک و بوی تعفن، صدای گریه و جیغ و سرفه عباس... عباس و دوست ایرانیاش داشتند به زبان غریب فارسی با هم حرف میزدند.
یک قدم رفتم جلو و گردن کشیدم که ببینم چکار میکنند. صدای جابهجا کردن آجر و خاک میآمد. صدای گریه واضح شد و عباس گفت: انتو زین؟(شما خوبین؟)
درست نمیدیدم داخل خانه را؛ تنها حرکات مبهمی میدیدم و صدای جیغ و گریه. زن ضجه زد: وین ابنی؟(بچهم کجاست؟)
صدای گریه نوزادش میآمد. کمی آرامتر شد. شاید بچهاش را دادند دستش. انقدر همهچیز سریع اتفاق میافتاد که از تحلیلش عقب میماندم. فقط منتظر عباس بودم. انگار تنها کسی که میشناختم، او بود. روی پنجه پایم میایستادم که ببینمش.
هرچه تلاش میکردم از باغچه فاصله بگیرم، انگار خود باغچه داشت فریاد میکشید و میگفت که بدن بیسر من را هم مثل مادر خواهد بلعید. زیرچشمی نگاهش میکردم و آرامآرام از آن فاصله میگرفتم.
خونهای مادر لب باغچه، قهوهای شده بودند. انگار صدای جیغهای مادر داشت از زیر خاک میآمد. این چند روز، بارها به این فکر کرده بودم که بروم خاکها را کنار بزنم، سر و بدن مادر را بیرون بکشم و با یک راهی، به هم بچسبانم یا بدوزم؛ شاید زنده شود؛ ولی هربار که چشمم به باغچه میافتاد، ترس روی سرم سایه میانداخت و نمیتوانستم جلو بروم.
صدای آژیر آمبولانس شنیدم و دونفر با لباسهای سپید و سرخ هلال احمر، آمدند به حیاط خانه. انگار من را ندیدند. نزدیک بود بخورند به من. خودم را عقب کشیدم و روی زمین سکندری خوردم.
بغض دوباره در گلویم جمع شده بود. چرا عباس نمیآمد؟ از امدادگرها هم ترسیده بودم؛ از رنگ تند لباسشان. در خودم جمع شدم که نبینندم و خوشبختانه کسی حواسش به من نبود.
پیرزن و دخترش از خانه بیرون آمدند؛ خاکآلود و آشفته. ترسناکتر از قبل. ترسیدم پیرزن سرم داد بکشد و باز هم من بشوم مقصر همهچیز. تا چشمم به عباس افتاد، دویدم به سمتش و پاهایش را گرفتم.
#ادامه_دارد ...
#فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو برای یک تشکر ساده هم که شده حتما بفرست برای خانمهای چادری و محجبه در این روزها 👌
#به روشنا بپیوندید👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز را آغاز میڪنیم 🙏
با نام خدایی🌸
ڪه همین نزدیڪیهاست ❤️
خدایی ڪه در تار و پود ماست🌸
خدایی ڪه عشق را در ما نهاد❤️
و عاشقی را درسفره دل ما جای داد🌸
#سلام صبحتون پراز عطر خدا❤️
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
🌷 سلام امام زمانم
🌷 سلام پدر مهربانم
🌺 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان ارواحنا فداه
سال ها؛
نه قرن هاست که کفه ترازوهایمان تعادل ندارد؛
با دستی خالی و ندار، دل هایمان پر از دل تنگی برای کسی است که او از ما دلتنگ تر است.......
کسی که باید باشد و نیست....
#اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
*اول هفته پس از گفتن یک بسم الله*
*از دل و جان تو بگو حسین اباعبدالله*
💔
*روبه شش گوشه ترین قبله عالم هر صبح*
*بردن نام حسین بن علی میچسبد*
💔
*اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ*
*اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ*
*وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ*
*وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ*
*وَ عَلى اصحاب الحُسَین*
به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
🌹رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم:
نزدیک ترین شما به مقام
وجایگاه من در روز قیامت
کسانی هستند که
با همسرانشان بهتر رفتار میکنند.
وسايل الشیعه، ج8، ص507
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
بهترین مال🌷
آیت الله علوی گرگانی میفرمودند:
مرحوم آقاى شريعتى[۱] پيرمردى از شاگردان برجسته مرحوم آیةالله العظمی بروجردى بود. بنده با ايشان مباحثه مىكردم.
البتّه مباحثه كردن ايشان با من كمال تواضعش بود.
اين قصّه را ايشان براى من نقل كرده و فرمودند:
وقتى آقاى بروجردى از نجف به بروجرد آمد، اعيان و بزرگان بروجرد خيلى از آقا استقبال كردند و یکى یکى ايشان را به منزلهايشان دعوت مىكردند.
يک شب بزرگى از بزرگان بروجرد آقا را دعوت كرد. بنده هم به همراه آقا آن شب در آن مكان دعوت بودم.
آن شب جمعيت زيادى در آن خانه نشسته بودند. بعد از صرف شام، همينطور كه در محضر آقا نشسته بوديم و استفاده مىكرديم يک مرتبه عدّه اى كه به آنها گروه گودار مىگفتند صدايشان در كوچه پيچيد. دستهاى بودند كه در كوچه و خيابان راه مىافتادند، مىخواندند و مىرقصيدند و در عروسىها هم معمولا آنها برنامه اجرا مىكردند.
جلوى هر خانهاى مىخواندند و مىرقصيدند و از اهل آن خانه پول مىگرفتند.
از قضا آن شب اين دسته وارد كوچهاى كه آقا مهمان یکى از آن خانهها بود، شدند و شروع كردند به زدن و رقصيدن.
تا صداى آنها را شنيدند فوراً يک نفر از اهالى آن خانه رفت و به آنها تذكّر داد و گفت: ساكت باشيد! امشب آیةالله بروجردى مهمان اين خانه است.
به محض اينكه شنيدند آقاى بروجردى آنجا است بدتر كردند. شعر را با صداى بلندتر مىخواندند.
آقا با شنيدن سر و صدا گفت: چه خبر شده است؟ گفتند: اينها گروهى هستند كه در كوچهها مىرقصند واز اهالى هر خانه پول مىگيرند.
آقاى بروجردى مقدارى پول از جيبشان درآورد و به صاحبخانه گفت: اين پول را بگيريد و سريع به آنها بدهيد.
صاحب خانه هم پول را از آقا گرفت و به آنها داد. وقتى پول را گرفتند خيلى خوشحال شدند، گفتند: اين خلاف انتظار ما بود. پول را گرفتند و رفتند.
یکى از علماى بروجرد كه در آن مجلس نشسته بود با ديدن اين رفتار آقا گفت: حضرت آیةالله! شما با چه مجوّز شرعى اين پول را به آنها داديد؟ آنها خوانندگى مىكردند و مىرقصيدند آن وقت شما به آنها پول داديد؟
تا اين حرف را زد يک مرتبه آقاى بروجردى فرمود: من به دستور جدّم عمل كردم. امام حسن مجتبى علیه السلام فرمودند:
«أَنَّ خَيْرَ الْمَالِ مَا وَقَى الْعِرْض»[۲]
بهترين مال، مالى است كه آبروى صاحبش را حفظ كند.
من با دادن اين پول، آبرو را حفظ كردم. نمىتوانستم صبر كنم كه آنها همينطور به كارشان ادامه بدهند.
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
وقتی آیت الله بیدآبادی(ره) قلب زن رقاص و اشرار را از شیطان تخلیه کرد
در كتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد اول، آمده است كه روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند،تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند.پس از شور و مشورت با یکدیگر،به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان(تفریحی) بکنند!
به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ بیدآبادی(رضوان الله علیه)
می افتد که در حال گذر بودند.گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و از تجرد درآورند.ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد،به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند.سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند.
به محض ورود ایشان،زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت،از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم آیت الله بیدآبادی(نور الله قبره)می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی،صفا آوردی!!
ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند:چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!
آن عالم سالک در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند.آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود،در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته،وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!
جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند.زن مزبور،در حال رقص گهگاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید،این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید:گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!
پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند،ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم.........
به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می شود،آن جماعت به طرف ایشان به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید.
در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم.....
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 این چه نظام اسلامیه که توش فساد و اختلاسه؟؟
✅ پاسخ را از زبان استاد راجی بشنوید؛
🔻یک سوم نهج البلاغه در رابطه با فساد و اختلاس است، یعنی علوی ترین حکومت تاریخ پُر بود از اختلاس!
🔸طلحه و زبیر که هیچ، ابن عباس پسرعموی پیامبر(ص)، راوی حدیث، مفسر بزرگ، زمانی که حاکم بصره بود اختلاس کرد! حضرت بالای منبر گریه کرد و فرمود دیگر من به چه کسی اعتماد کنم! خدایا مرگ علی را برسان!
🔹اشاره به این مطالب به معنای جواز فساد نیست، اما ببینید؛ اینهمه فساد درحکومت حضرت درحالی بود که تمام مقامات حکومت توسط امیرالمومنین (ع) انتخاب میشدند!، درحالیکه الان جمهوری اسلامی است یعنی تمام مقامات مستقیم یا غیرمستقیم توسط خود مردم انتخاب میشوند.
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنایات هولناک داعش❌
🔴این کودک را با قل و زنجیر بستند تکفیریهای داعش پدر و مادرش را در پیش چشمانش به شهادت رساندند
مدیون تدبیر رهبر انقلاب و مدافعان حرم هستیم
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امنیتی که مدیون یمنیها هستیم
🔹پس از آنکه آمریکا گفت اجازه نمیدهیم هیچ کشوری نفت ایران را خریداری کند.
🔸️عربستان سعودی فورا به آمریکا اعلام کرد که عربستان بجای ایران هم نفت تولید میکند تا بازار جهانی آسیب نبیند.
🔹️یمنی ها نیز در اقدامی بی سابقه تاسیسات نفتی عربستان را بوسیله پهپاد بمباران کردند تا آمریکا نتواند مانع فروش نفت ایران شود
حالا هی عدهای نادان حرف BBC رو تکرار کنن و بگن یمن به ما چه.
📢 #برای_آگاهی_جامعه_نشر_دهید
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
بہ ما خرده نگیرید؛
ڪہ چرا اینقدر از #حجاب میگوییم...
بہ ازاے هر زینب؛
ما #عباس_ها داده ایم...
در جبهہ ها!!!
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 کلیپ استاد رائفیپور
📁 «فرق قهرمان با سلبریتی»
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #استاد_پناهیان
🔻" تفکر برای انتخاب هدف " فقط میخواهم به خدا نزدیک بشوم!
#بالاترین_هدف
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
👌مادر در خواب پسر شهیدش را میبیندپسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀
پسر میگوید:
نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!
.بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط
آیت الله نوری با گریه، چادر مادر #شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از #قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨
شهید 🌹کاظم_نجفی_رستگار
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
📙رمان امنیتی #شهریور 🌾
✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 91
تا چشمم به عباس افتاد، دویدم به سمتش و پاهایش را گرفتم. صورتم را چسباندم به پاهایش و چشمانم را محکم بستم؛ تا نه چشمم به پیرزن بیفتد و نه به باغچهای که مثل یک هیولای ساکت، منتظر شکارم نشسته بود.
منتظر بودم پیرزن بیاید، دستم را نیشگون بگیرد و داد بزند؛ ولی نه. حالش خرابتر از اینها بود. عباس مقابلم زانو زد و به دختر پیرزن اشاره کرد: هیدی ماما؟(این مامانته؟)
مغزم کار نمیکرد. شاید سایه سنگین حضور پیرزن، مثل یک وزنه افتاده بود روی زبانم و نمیگذاشت تکان بخورد. فقط نگاهش کردم و سعی کردم با تمام وجود داد بکشم: من را پیش این هیولا تنها نگذار.
اگر عباس من را برمیگرداند به پیرزن، دوباره روزگارم سیاه میشد. هرچه فکر کردم چطور باید التماسش کنم که نرود، کلمهای به ذهنم نرسید. زبانم از کنترلم خارج شده بود. نمیچرخید.
عباس دوباره از زمین بلندم کرد و به دوست ایرانیاش چیزهایی گفت که نفهمیدم. بعد من را برد بیرون از خانه؛ داخل آمبولانس. من را لبه آمبولانس نشاند و دست کشید روی سرم: کم عمرک روحی؟(چند سالته عزیزم؟)
نگاهش کردم. نمیدانستم چند سالهام. فقط یادم میآمد از وقتی خودم را شناختهام، در بدبختی و ترس غوطه خوردهام. هرچه از نام و نشان خودم و خانوادهام پرسید، فقط با سکوت پاسخ دادم.
نه این که نخواهم... لبهایم روی هم چفت شده بود. همه نیرویم را جمع کردم پشت لبهایم. بازشان کردم و به حنجرهام فشار آوردم؛ اما صدایی خارج نشد.
بغضم در آستانه ترکیدن بود از ترس. فکر کردم الان است که عصبانی شود و کتکم بزند، مثل پیرزن. عباس اما، لبخند زد و درستش را دراز کرد به سمتم: اسمی حیدر. بدیت ان تکون صدیقی؟(اسم من حیدره. میخوای با هم دوست بشیم؟)
آهنگ صدایش، بوی خشم و دعوا نمیداد. مهربان بود. آن لحظه به این فکر کردم که اگر او کنارم بماند، پیرزن دیگر نمیتواند بزندم. پدر هم دیگر دستش به من نمیرسد. سرم را تکان دادم. عباس دستم را گرفت: انا مو بعرف اسمک. شو اسمک؟(من اسمتو نمیدونم. اسمت چیه؟)
باز هم تلاش کردم نام سلما را بر زبان بچرخانم؛ اما نتوانستم. زبانم را دوخته بودند به سقف دهانم انگار و تلاش من برای جدا کردنش بیفایده بود.
اینبار بهجای ترس، احساس خجالت کردم که نمیتوانم اسمم را بگویم. یکی از دوستان عباس صدایش زد. گفت: انا قادم.(الان میام.)
#ادامه_دارد ...
#فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
#به روشنا بپیوندید 👇👇👇
@chanelroshana