داستانک های من با موضوع شهادت آیت الله رییسی ارسال شده برای دوره داستانک
#تمرین_سوم
#مرضبه_امامی
داستانک اول ۹۴ کلمه:
پیامی توجهم را جلب کرد. باورم نمی شد. صحبت از جستجو برای یافتن بالگرد رییس جمهور بود.
_ تلویزیون رو روشن کنید
_ چه خبر است!!
_چی شده یاد تلویزیون افتادی؟؟
_ شوخی نکنید می خوام ببینم چی شده الان پیامهایی رو دیدم که خبر از جستجوی بالگرد رییس جمهور می دهند.
الان دیدی؟ از عصر تا حالا دارند جستجو مکنند.
پاسی ازنیمه شب گذشته بود و هنوز هم خبرها حکایت از جستجو داشت.
آن شب گذشت شبی که نمی شد باور کرد با خبر شهادت آیت الله رییسی و همراهان به پایان برسد.
داستانک دوم ۹۳ کلمه
_ خبر داری فردا قراره رییس جمهور به شهر ما بیاید
_خدا خیرش بدهد. می خوام برم از خراب شدن خانه ام برایش بگم.
_ چقدر ساده ای!! می خوای بری با رییس جمهور صحبت کنی؟
بله می خوام و میرم صحبت مکنم.
صبح راهی شد
همراه جمعیت برای رییس جمهور دست تکان داد و صدایش کرد.
بگذارید ببینم این خانم چه می گوید.
هنوز هم باورش نمی شود خانه اش به دستور رییس جمهور ساخته شد.
آه از نهادش برآمد و چشمهایش مثل ابر بهاری جوشید و اشک بر گونه هایش سرازیر شد.
#مرضیه_امامی_میبدی
#تمرین_سوم
169 کلمه
باز صدای بلند طوطی هنوز صبح نشده گوشم را می نوازد. انگار مراقب است من بلند شوم و او فریاد کند.
به سمت آشپزخانه می روم نگاهم به سمت پاسیو میافتد که به جای گل و گیاه جایگاه بچه خرگوشها و طوطی پر سر و صدا شدهاست. دلم برای خرگوشها و آن نگاههای ساکت آنها هم میسوزد ، برای آنها هم تکههایی از سیب می گذارم.
هنوز کامپیوتر رو روشن نکرده، باز صدای طوطی بلند میشود.
این بار دیگه چی میخوای؟ هی صدا کن، اعصابم خرد شد. حداقل بخون دل آدم باز شه.
نگاهم از کنار کامپیوتر به سمت آشپزخانه و طوطی و خرگوشهای جا خوش کرده در پاسیو میافتد. چه منظره زیبایی است. آشپزخانهای به بزرگی آشپزخانه خانه خودمون کمتر دیدم.
با گذر از کنار قفس طوطی که این گونه من رو به حرکت وادار مکنه، قدم به آشپزخانه می گذارم چند بادام کاغدی از روی میز برایش بر میدارم.
کنار کامپیوتر استکان آبجوش را بر زمین میگذارم. باز هم متوجه نشدم کی آب جوش برای خودم ریختم.
پی نوشت:
از تمرین های دوره داستان نویسی تقدیم نگاه سبز شما شد.
@channel_marziyah