eitaa logo
MarziyehEmami
50 دنبال‌کننده
183 عکس
28 ویدیو
1 فایل
خبرنگار و آشنا با راه اندازی سایت و علاقمند به فتوشاپ، عکاسی، برنامه نویسی، و ساخت کلیپ bamemeybod.ir sayehboun.ir @MarziyehEmami
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانک های من با موضوع شهادت آیت الله رییسی ارسال شده برای دوره داستانک داستانک اول ۹۴ کلمه: پیامی توجهم را جلب کرد. باورم نمی شد. صحبت از جستجو برای یافتن بالگرد رییس جمهور بود. _ تلویزیون رو روشن کنید _ چه خبر است!! _چی شده یاد تلویزیون افتادی؟؟ _ شوخی نکنید می خوام ببینم چی شده الان پیامهایی رو دیدم که خبر از جستجوی بالگرد رییس جمهور می دهند. الان دیدی؟ از عصر تا حالا دارند جستجو مکنند. پاسی ازنیمه شب گذشته بود و هنوز هم خبرها حکایت از جستجو داشت. آن شب گذشت شبی که نمی شد باور کرد با خبر شهادت آیت الله رییسی و همراهان به پایان برسد. داستانک دوم ۹۳ کلمه _ خبر داری فردا قراره رییس جمهور به شهر ما بیاید _خدا خیرش بدهد. می خوام برم از خراب شدن خانه ام برایش بگم. _ چقدر ساده ای!! می خوای بری با رییس جمهور صحبت کنی؟ بله می خوام و میرم صحبت مکنم. صبح راهی شد همراه جمعیت برای رییس جمهور دست تکان داد و صدایش کرد. بگذارید ببینم این خانم چه می گوید. هنوز هم باورش نمی شود خانه اش به دستور رییس جمهور ساخته شد. آه از نهادش برآمد و چشمهایش مثل ابر بهاری جوشید و اشک بر گونه هایش سرازیر شد.
امانم نبود پاهایم در کفشهای نویی کنم که مادرم برایم خریده بود. بروم کوچه و با بچه ها بازی کنم. کفشهایم دمپایی راحتی بود که خیلی به نظرم خوشگل بود. رفتم. اما کاش نرفته بودم. پسر همسایه کفشهایم را موقعی که از پاهایم درآورده بودم بی رحمانه به دور دست پرتاپ کرد. من گریان به سمت مادرم رفتم. مادر او و مادر من و بچه ها همه به دنبال کفش ها رفتیم. شب شده بود دیگه گشتن فایده نداشت. دلم گرفت مادرم مرا دعوا کرد، مادر او هم بهم دشنام داد. کفشهایم دیگر پیدا نشد. هنوز هم وقتی به یاد آن روز می افتم، آهی می کشم. هنوز هم وقتی از خیابان فرخی گذرم می افتد آن روزها و خاطرات تلخ و شیرین زیادی در خاطرم نقش می بندد. زمانی که به دنبال هم در کوچه کل بازی می کردیم، گرگم به هوا و عمو زنجیر باف بازی و تفریح ما بود. زمانی هم عمه صدایم زد دختر برو خجالت بکش داری با پسرها بازی مکنی! برو چادر سر کن دیگه بزرگ شدی! آن روزها روزهای بچگی من بود. خیلی زود گذشت. اکنون من نشسته ام و دارم از آن زمان می نویسم. زمانی ما بچه های دیروز آرزوهای کوچک داشتیم. پی نوشت: از تمرین های دوره داستان نویسی تقدیم نگاه سبز شما شد. @channel_marziyah