#مرضیه_امامی_میبدی
#تمرین_پنجم
تعداد کلمات: 195 کلمه
هنوز هم باورم نمی شد کتاب ریاضی معروفی که معلم معرفی کرده را الان در دست دارم.
زن عمو زن عمو نمی دونی چقدر خوشحالم که شما اینجا هستی.
چت شده دختر ! چرا این طوری شدی؟ من دیروز هم خونه شما بودم.
نه زن عمو پا و قدمت خوب بود. الان کتابفروشی بودم. چشمم به این کتاب افتاد. خیلی به دنبالش بودم تا بخرم.
چی مگی پا و قدم چیه؟ حالا خوب شدی خریدی. انشاءالله خدا بهت کمک کنه.
ریاضی خیلی ضعیف هستم. به این کتاب احتیاج داشتم. معلم راهنمایی کرد که این کتاب بخریم خیلی کمکه. اصلا قرار نبود امروز برم کتابفروشی. اگر خواهرم زمین نخورده بود و مادرم سراسیمه او را به دکتر نمی رسوند. من هم کتابفروشی نرفته بودم.
خاک عالم! خواهرت زمین خورده؟ مادرت نیست. تو دلت خشه کتاب خریدی!
زن عمو چکار کنم دیگه! نگرانی داشتم می مردم رفتم کتابفروشی ببینم شماره جدید مجله اومده تا بخرم و بخونم سرگرم بشم که این کتاب رو دیدم.
واقعا که ؟!! برو ببین کیه در مزنه .
با خوشحالی به سمت در خانه رفتم در را که گشودم دیدن مادرم که خواهرم را خندان در آغوش داشت، خوشحالیم را دوچندان کرد.
پی نوشت:
از تمرین های دوره داستان نویسی تقدیم نگاه سبز شما شد.
@channel_marziyah
#مرضیه_امامی
#تمرین_پنجم
#گام_دوم
#صحنه
بخشی از خاطره خدابیامرز مادرشوهرم زمانی که یک فرزندش مجروح شده بود و خبر شهادت فرزند دیگرش را به او دادند:
کنار سماور نشست، یک چایی برای خودش ریخت و گوشه پرده را بالا زد، پسرش بیدار بود. یک چایی هم برای او ریخت و سینی را کنار رختخوابش برد.
نگاه خود را از سمت پسرش به سوی حیاط آب پاشی شده چرخاند. نتوانست اشک فروریخته بر دیدگانش را از او مخفی کند. اصلا باورش نمی شد که او پای سالم خود را نیز از دست داده است.
مامان چی شده؟
هیچی دلم داره میجوشه، نمی دونم چرا اینطوری شدم.
می ترسی دیگه نتونم راه برم. نگران نباش.
وقتی یادم میاد چطور پشت سر دکتر می دویدم و با التماس می گفتم پایت رو عمل کنه خوب میشه دلم آتیش می گیره. نمی دونستم این پای سالم رو هم زمونی میاد که نداشته باشی.
زن چرا گوشی رو برنمی داری؟ خودش را کشت.
الو الو ....
سراسیمه خودش را به سپاه رساند همین که از حال پسرش در جبهه پرسیدند انگار تیر به دلش زدند.
هنوز به خانه نرسیده بود که از دور دید دارند خانه را با پارچه های سیاه و سرخ می پوشانند.
https://eitaa.com/channel_marziyah
از تمرین های ارسالی برای دوره نویسنده شو😊
#خاطره_داستان