#خاطرات_همدلی_درروستای_سنگک
صدای زنگوله ی گردن #گوسفندان اهالی هنوز در فضای ذهنم بگوش می رسد، وقتی که در تاریک و روشن غروب آفتاب جست وخیز کنان پیش پای گله ی گوسفندان از سمت اون تپه(#قیجیک) به طرف ده می دویدن در چشم بهم زدنی سرتاسر محله ی طویله ها پر می شد از گوسفندانی که برای رسیدن به خانه ی صاحبان خود بی تاب بودند، در آن هنگام برای مدت کوتاهی شلوغی لذت بخشی روستا را فرا می گرفت، مردان بیل بدوشی که سرگرم تحویل دادن و گرفتن نوبت آبیاری بودند، بچه هایی که از بازی روزانه سیر نمی شدند و زنان همدل روستا دسته جمعی با صمیمیت گاهی تند و گاه آهسته از کنار کوچه می خرامیدند و در این میان صدای مرد چوپان بالاتر از همه بود،کیش کیش.. هی هی... بررررر... همهمه ی اهالی ، #جیرینگ جیرینگ زنگوله ها، کوبیده شدن انبوه پای گوسفندان بر روی زمین خاکی توأم با زیر و بم بع بع و مع مع، هم آمیزی زیبایی را بوجود می آورد که بمثابه یک قطعه موسیقی دل انگیز و وصف ناپذیر هر روز در فضای عصرگاهی آن روزگار روستا نواخته می شد.
گرد و خاک آن شلوغی قشنگ هنوز در هوای کوچه ها پراکنده بود که زنان بادیه بدوش تک تک از خانه های خود خارج و به خانه یکی از همسایه ها وارد می شدند، این بار عطر شیر تازه بود که بر جای آن غبار دلنشین در مشام می پیچید، شیر بود که بر روی شیر ریخته می شد، برکتی که همه ی تغارهای همسایه را پر می کرد تا روغنی باشد برای چراغ او.
نمیدانم!! چطور شد؟ چی شد؟
آیین همدلی ، همکاری و رونق افزای گوهرمهربانی در روستا بود تا در رهگذار زندگی کلبه ای در آبادی، شب را بی چراغ سر نکند.
در خنکای شبهای بهار، بوی علف، شیر تازه و نان داغ، چون باده ای گوارا به جان ها مستی می بخشید و اندکی بعد زیر آسمان نقره فام با نجوای ماه و ستاره ها همچون شبهای پیش همه آرام در خواب آرمیده بودیم.آنچه داشتیم از همدلی در طبق، اخلاص بود که در تغار همسایه ریخته می شد و آنچه بر می داشتیم شهد شیرین آرامش بود که دنیای بزرگ روستای کوچکمان را زیبا می کرد، با اینکه ما فقط دو رأس بز داشتیم....
#روزگارتان_آرام🌺
✍:علیرضادنیایی 🍀
@channelsangak