<❈﷽❈>
🍃🍂#داستـان شب
🍃🍂
✵🍃🌺🍃✵
❓در وادی یابس چه گذشت؟
🔰ابو بصیر می گوید:
از امام رضا(عليهالسّلام) در مورد سـوره والعادیات پرسیدم،
امام فرمود:
این سوره در ماجرای وادی یابس (بیابان خشک) نازل شده است. پرسیدم:
⁉️قضیه وادی یابس از چه قرار بود؟
امام علیه السّلام فرمود:
- در بیابان یابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پیمان محکم بستند که تا آخرین لحظه، دست به دست هم دهند و حضـرت محمّد(ﷺ) و علی(ع) را بکشند.
جبرئیل جریان را به رسول خـداﷺ اطلاع داد.
حضرت رسـولﷺ نخست ابوبکر و سپس عمر را با سپاهی چهار هزار نفری به سوی ایشان فرستاد که البته بی نتیجه بازگشتند.
پیامبـرﷺ در مرحله آخر علی(ع) را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوی وادی یابس رهسپار نمود. حضرت علی(ع) با سپاه خود به طرف بیابان خشک حرکت کردند.
به دشمن خبر رسید که سپاه اسلام به فرماندهی علی(ع) روانه میدان شده اند.
دویست نفر از مردان مسلح دشمن به میدان آمدند. علی(ع) با جمعی از اصحاب به سوی آنان رفتند. هنگامی که در مقابل ایشان قرار گرفتند.
از سپاه اسلام پرسیده شد که شما کیستید و از کجا آمده اید و چه تصمیمی دارید؟
علی(ع) در پاسخ فرمود:
- من علی بن ابی طالب پسر عموی رسول خـدا، برادر او و فرستاده او هستم، شما را به شهادت یکتایی خـدا و بندگی و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنم. اگـر ایمان بیاورید، در نفع و ضرر شریک مسلمانان هستید.
ایشان گفتند:
- سخن تو را شنیدیم، آماده جنگ باش و بدان که ما، تو و اصحاب تو را خواهیم کشت!
وعده ما صبح فردا.
علی(ع) فرمود:
- وای بر شما!
مرا به بسیاری جمعیت خود تهدید می کنید؟
بدانید که ما از خـدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما کمک می جوییم:
وَ لٰاحَـوْلَ وَ لٰاقُـوَّةَ اِلّٰا بِـٱݪلّٰـهِ ٱلْـعَـلـیِّٖ ٱلْـعَـظـیٖـمِ
دشمن به پایگاههای خود بازگشت و سنگر گرفت.
علی(ع) نیز همراه اصحاب به پایگاه خود رفته و آماده نبرد شدند.
شب هنگام، علی(ع) فرمان داد مسلمانان مرکب های خود را آماده کنند و افسار و زین و جهاز شتران را مهیا نمایند و در حال آماده باش کامل برای حمله صبحگاهی باشند.
وقتی که سپیده سحر نمایان گشت، علی(ع) با اصحاب نماز خواندند و به سوی دشمن حمله بردند.
دشمن آن چنان غافلگیر شد که تا هنگام درگیری نمی فهمید مسلمین از کجا بر آنان هجوم آورده اند.
حمله چنان تند و سریع بود، قبل از رسیدن باقـی سپاه اسلام، اغلب آنان به هلاکت رسیدند.
در نتیجه، زنان و کودکانشان اسیر شدند و اموالشان به دست مسلمین افتاد.
جبرئیل امین، پیروزی علی(ع) و سپاه اسلام را به پیامبـر ﷺ خبر دادند.
آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الهـی، مسلمانان را از فتح مسلمین باخبر نموده و فرمودند که تنها دو نفر از مسلمین به شهادت رسیده اند!
🕋پیامبر صلی الله علیه و آله
و همه مسلمین از مدینه بیرون آمده و به استقبال علی(ع) شتافتند و در یک فرسخی مدینه، سپاه را خوش آمد گفتند.
حضرت علی(ع) هنگامی که پیامبرﷺ را دیدند از مرکب پیاده شده، پیامبر ﷺ نیز از مرکب پیاده شدند و میان دو چشم (پیشانی) علی(ع) را بوسیدند.
مسلمانان نیز مانند
پیامبر ﷺ از علی(ع) قدردانی می کردند و کثرت غنایم جنگی و اسیران و اموال دشمن که به دست مسلمین افتاده بود را از نظر می گذراندند.
در این حال، جبرئیل امین نازل شد و به میمنت این پیروزی سوره عادیات به
🕋 رسول اکـرم صلی الله علیه و آله وحی شد:
والعادیات ضبحاً، فالموریات قدحاً، فالمغیرات صحباً، فأثرن نفعاً فوسطن به جمعاً...
اشک شوق از چشمان پیامبر ﷺ سرازیر گشت، و در اینجا بود که آن سخن معروف را به علی علیه السّلام فرمود:
اگـر نمی ترسیدم که گروهی از امتم، مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح علیه السّلام گفته اند، درباره تو بگویند، در حق تو سخنی می گفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای تو را برای تبرک برگیرند!
📚بحارالانوار جلد۱
✧✾═✾✰✾═✾✧
🌷 اَلْـݪّٰـهُـمَّ ؏َـجّـِلْ لِوَلیّٖـِڪْ ٱلْـفَـرَج
🌹🍃 اَلٰا بِذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَطْـمَـئِـنُّ ٱلْقُلُـوبُ
هر شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻
@channelsangak
🌷🌷بنام خدا 🌷🌷
#داستان شب
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه مهرآباد به همراه دو نفر از دوستانم منتظر پرواز به تبریز بودیم.
پسرکی حدود هفت ساله ، با موهای خرمایی ، جثه ای متوسط ، گردنی افراشته ، چشمانی که برق میزد ، صورتی گندم گون و کمی خسته ، لباسهایی نه چندان تمیز و دستانی چرب ، جلو آمد و
گفت: واکس میخواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت ، اما حس کرامت و بزرگواری و فرهیختگی مرا وا داشت که بگویم : بله
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد.
به دقت گردگیری کرد ، قوطی واکسش را با دقت باز کرد ، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن ، آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می مالد ، کفش که حسابی واکسی شد را کنار گذاشت تا واکس را جذب کند ، حالا موقع پرداخت بود ، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس ، کم کم کفش برق افتاد ، در آخر هم با پارچه حسابی کفش را صیقلی کرد .
گفت : مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی شود
در مدتی که کار میکرد با دوستانم فکر می کردیم که این بچه با این سن ، در این ساعت صبح چقدر تلاش می کند!
کارش که تمام شد ، کفشها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت ، کفش را پوشیدم ، بندها را بستم.
او هم وسایلش را جمع کرد و مودب ایستاد
گفتم : چقدر تقدیم کنم؟
گفت : امروز تو اولین مشتری من هستی ، هر چه بدهی ، خدا برکت
گفتم : بگو چقدر
گفت : تا حالا هیچوقت به مشتری اول قیمت نگفتم
گفتم : هر چه بدهم قبول است؟
گفت : یاعلی
دیشب برای خرید یک آب معدنی کوچک، اسکناس هزار تومانی را به فروشنده داده بودم و او یک پانصد تومانی کهنه و پاره را به من پس داده بود که توی جیب پیراهنم گذاشته بودم
با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم ، با آنکه می دانستم حقش خیلی بیشتر است ، از جیبم پانصد تومانی را درآوردم و به او دادم
شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول
در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی اش زد و توی جیبش گذاشت ، تشکر کرد ، کیفش را برداشت که برود
سریع اسکناسی ده هزار تومانی را از جیب درآوردم که به او بدهم
قدش کوتاهتر من بود ، گردن افراشته اش را به سمت بالا برگرداند ، نگاهی به من انداخت و
گفت : من گفتم هر چه دادی قبول
گفتم : بله می دانم ، می خواستم امتحانت کنم
نگاهی بزرگوارانه به من انداخت ، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم
گفت : تو !! ، تو میخواهی مرا امتحان کنی؟
واژه "تو" را چنان محکم بکار برد که از درون شکست خوردم
تمام بزرگواری و سخاوت و کرامت و فرهیختگی را در وجود من در هم شکست
رویش را برگرداند و رفت ، هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد ، بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد ، اما با اکراه رفت
وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود ، با قامتی افراشته ، دستانی ورزیده ، شانه هایی فراخ ، گامهایی استوار و اراده ای مستحکم
مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل می آموخت
جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم ، جلوی آن مرد کوچک ، جلوی خودم ، جلوی خدا
شاید باید دوباره بیاموزم آنچه را که به آن دلخوشم!
هر شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻
@chaneelsangak
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
<❈﷽❈>
🍃🍂#داستـان شب
🍃🍂
✵🍃🌺🍃✵
❓در وادی یابس چه گذشت؟
🔰ابو بصیر می گوید:
از امام رضا(عليهالسّلام) در مورد سـوره والعادیات پرسیدم،
امام فرمود:
این سوره در ماجرای وادی یابس (بیابان خشک) نازل شده است. پرسیدم:
⁉️قضیه وادی یابس از چه قرار بود؟
امام علیه السّلام فرمود:
- در بیابان یابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پیمان محکم بستند که تا آخرین لحظه، دست به دست هم دهند و حضـرت محمّد(ﷺ) و علی(ع) را بکشند.
جبرئیل جریان را به رسول خـداﷺ اطلاع داد.
حضرت رسـولﷺ نخست ابوبکر و سپس عمر را با سپاهی چهار هزار نفری به سوی ایشان فرستاد که البته بی نتیجه بازگشتند.
پیامبـرﷺ در مرحله آخر علی(ع) را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوی وادی یابس رهسپار نمود. حضرت علی(ع) با سپاه خود به طرف بیابان خشک حرکت کردند.
به دشمن خبر رسید که سپاه اسلام به فرماندهی علی(ع) روانه میدان شده اند.
دویست نفر از مردان مسلح دشمن به میدان آمدند. علی(ع) با جمعی از اصحاب به سوی آنان رفتند. هنگامی که در مقابل ایشان قرار گرفتند.
از سپاه اسلام پرسیده شد که شما کیستید و از کجا آمده اید و چه تصمیمی دارید؟
علی(ع) در پاسخ فرمود:
- من علی بن ابی طالب پسر عموی رسول خـدا، برادر او و فرستاده او هستم، شما را به شهادت یکتایی خـدا و بندگی و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنم. اگـر ایمان بیاورید، در نفع و ضرر شریک مسلمانان هستید.
ایشان گفتند:
- سخن تو را شنیدیم، آماده جنگ باش و بدان که ما، تو و اصحاب تو را خواهیم کشت!
وعده ما صبح فردا.
علی(ع) فرمود:
- وای بر شما!
مرا به بسیاری جمعیت خود تهدید می کنید؟
بدانید که ما از خـدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما کمک می جوییم:
وَ لٰاحَـوْلَ وَ لٰاقُـوَّةَ اِلّٰا بِـٱݪلّٰـهِ ٱلْـعَـلـیِّٖ ٱلْـعَـظـیٖـمِ
دشمن به پایگاههای خود بازگشت و سنگر گرفت.
علی(ع) نیز همراه اصحاب به پایگاه خود رفته و آماده نبرد شدند.
شب هنگام، علی(ع) فرمان داد مسلمانان مرکب های خود را آماده کنند و افسار و زین و جهاز شتران را مهیا نمایند و در حال آماده باش کامل برای حمله صبحگاهی باشند.
وقتی که سپیده سحر نمایان گشت، علی(ع) با اصحاب نماز خواندند و به سوی دشمن حمله بردند.
دشمن آن چنان غافلگیر شد که تا هنگام درگیری نمی فهمید مسلمین از کجا بر آنان هجوم آورده اند.
حمله چنان تند و سریع بود، قبل از رسیدن باقـی سپاه اسلام، اغلب آنان به هلاکت رسیدند.
در نتیجه، زنان و کودکانشان اسیر شدند و اموالشان به دست مسلمین افتاد.
جبرئیل امین، پیروزی علی(ع) و سپاه اسلام را به پیامبـر ﷺ خبر دادند.
آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الهـی، مسلمانان را از فتح مسلمین باخبر نموده و فرمودند که تنها دو نفر از مسلمین به شهادت رسیده اند!
🕋پیامبر صلی الله علیه و آله
و همه مسلمین از مدینه بیرون آمده و به استقبال علی(ع) شتافتند و در یک فرسخی مدینه، سپاه را خوش آمد گفتند.
حضرت علی(ع) هنگامی که پیامبرﷺ را دیدند از مرکب پیاده شده، پیامبر ﷺ نیز از مرکب پیاده شدند و میان دو چشم (پیشانی) علی(ع) را بوسیدند.
مسلمانان نیز مانند
پیامبر ﷺ از علی(ع) قدردانی می کردند و کثرت غنایم جنگی و اسیران و اموال دشمن که به دست مسلمین افتاده بود را از نظر می گذراندند.
در این حال، جبرئیل امین نازل شد و به میمنت این پیروزی سوره عادیات به
🕋 رسول اکـرم صلی الله علیه و آله وحی شد:
والعادیات ضبحاً، فالموریات قدحاً، فالمغیرات صحباً، فأثرن نفعاً فوسطن به جمعاً...
اشک شوق از چشمان پیامبر ﷺ سرازیر گشت، و در اینجا بود که آن سخن معروف را به علی علیه السّلام فرمود:
اگـر نمی ترسیدم که گروهی از امتم، مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح علیه السّلام گفته اند، درباره تو بگویند، در حق تو سخنی می گفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای تو را برای تبرک برگیرند!
📚بحارالانوار جلد۱
✧✾═✾✰✾═✾✧
🌷 اَلْـݪّٰـهُـمَّ ؏َـجّـِلْ لِوَلیّٖـِڪْ ٱلْـفَـرَج
🌹🍃 اَلٰا بِذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَطْـمَـئِـنُّ ٱلْقُلُـوبُ
هر شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻
@channelsangak