🌺🌺🌿بنام خدای بی همتا 🌿
#داستان شب
🔸در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هی بینی در کار حاکم وقت می کرد !!
حاکم محلی ، که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند !!!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی ، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرد و سرکشی چیست !! حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند ، کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!!!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست ... !!!
نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس ، آهن می گویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند !!!
🚩گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
#ضرب_المثل
شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻
@channelsangak
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═
#ضرب_المثل 👌🍀
#فکر_نان_کن که #خربزه آبه
درروزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشتمالي بود . از صبح تا شب براي ديگران خشت درست مي کردند و اجرت بخور و نميري مي گرفتند. آنها هر روز مقدار زيادي خاک را با آب مخلوط مي کردند تا گل درست کنند ، بعد به کمک قالبي چوبي ، از گل آماده شده خشت مي زدند .يک روز ظهر که هر دو خيلي خسته و گرسنه بودند ، يکي از آنها گفت : " هرچه کار مي کنيم ، باز هم به جايي نمي رسيم . حتي آن قدر پول نداريم که غذايي بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن نان مي رسد . بهتر است تو بروي کمي نان بخري و بياوري و من هم کمي بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولي که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ، ديد يکجا کباب مي فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهاي گوناگون ضعف رفت . اما چه مي توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختي توانست جلوي خودش را بگيرد و به طرف کباب و آش و غذاهاي متنوع ديگر نرود .وقتي كه به سوي نانوايي مي رفت ، از جلوي يک ميوه فروشي گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتي قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمي بيشتر پول داشتيم و امروز ناهار نان و خربزه مي خورديم . حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف نانوايي برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي نان، #خربزه بخرم. خربزه هم بد نيست، آدم را سير مي کند. با اين فکر ، هرچه پول داشت، به ميوه فروش داد و خربزه اي خريد و به محل کار ، برگشت.در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر مي کرد کار مهمي کرده که توانسته به جاي نان، خربزه بخرد. وقتي به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . عرق از سر و صورتش مي ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي گرسنه است . او درحالي که خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتي چي خريده ام؟ "دوستش گفت : " نان را بياور بخوريم که خيلي گرسنه ام . مگر با پولي که داشتيم ، چيزي جز نان هم مي توانستي بخري؟ زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتي اين حرفها را شنيد ، کمي نگران شد و با خود گفت: " نکند خربزه سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوي غم بغل گرفته و به جاي نان ، خربزه اي درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد . جلوي عصبانيت خودش را گرفت و گفت:" پس خربزه دلت را برد؟ حتما ً انتظار داري با خوردن خربزه بتوانيم تا شب گل لگد کنيم و خشت بزنيم ، نه جان من ، نان قوت ديگري دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي ناهار ، خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگي به کارشان ادامه دادند .از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بي اهميت بودن چيز ديگري حرف بزنند ، مي گويند : "
#فکر_نان کن که #خربزه_آب است . "
@channelsangak
#ضرب_المثل🌹👌🐇🐕🐩🐰
دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت.
«به خرگوش میگوید بدو، به سگ تازی میگوید بگیر».‼
دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور.
«دشمن دشمنت دوست توست».‼
@channelsangak
#لحاف_ (یورقان)
سلام دوستان🙏
آیا فکر کردید بعضی اشیا در زبان ترکی تا چه اندازه خاص مورد توجه هستند❓ مثال لحاف ( #یرقان)
در خصوص لحاف 《 یُرقان》 لازم دانستم که مطالبی را به عرض برسانم .
لحاف کرسی را 《 کُرسُو یُرقانُو》می گفتند ، لحاف کوچکتر را 《#اَل_یُرقانو》می گفتند . آل یرقانو برای استفاده یک یا دونفر بزرگسال مناسب بود، کوچکتر از ال یر قانون را " اوشاق یرقانو " می نامیدند و برای کودکان و نوجوانان می دوختند،
لحاف دوز را #یُرقان_تیکَن می گفتند معمولاً لحاف کرسی را لحاف دوز می آمد به خانه و در خانه میدوخت
کسانیکه دام و حشَم و گوسفند داشتند داخل لحاف را از پشم گوسفند پر می کردند
گاهی بعضی از زنان خوش سلیقه دو سه نفری خودشان لحاف را دوخت و دوز می کردند و به لحاف دوز نمی دادند
لحاف همه چیزش اختصاصی بود ، به سوزنش《 یُرقان اینَه》می گویند ، به پارچه اش 《#یُرقان_اُوزُو》 می گویند ، به نَخی که آنرا می دوزند 《 یرقان ایپلِگی》می گویند ، به کسی که آن را می دوخت 《یرقان سِرِیَن - یرقان تیکَن》می گویند
آخرین حرفم را با این #ضرب_المثل👇🏿
پر مغز به پایان میبرم که می گفتند :😏
✅ {{ یُرقان دُشَّک سوزُو ، یُرقان دُشَّکدَه قالار }} چقدر پر معنا ست !!
✍:علیرضادنیایی
@channelsangak
#ضرب_المثل🌹👌🐇🐕🐩🐰
دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت.
«به خرگوش میگوید بدو، به سگ تازی میگوید بگیر».‼
دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور.
«دشمن دشمنت دوست توست».‼
@channelsangak