eitaa logo
کانال رسمی روستای سنگک⛰
1.1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
15 فایل
اخبارمهم منطقه،گیاهان داروئی ,کشاورزی و عسل،گزارش آب هوا،اعلام مراسمات، تصاویرروستای سنگک لینک کانال:👇🏿 https://eitaa.com/channelsangak تبلیغات @Hojjattala_tala_110 خادمین کانال @Payam2fbm @Alireza_donyaei 09125533174 @Mehdi_morshedkhanloo
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 عجیب برای تشخیص مواد غذایی تقلبی👌🏻 🔹🥚 برای تشخیص تخم مرغ تازه از تخم مرغ مانده آنرا در ظرف آب بیندازید. تخم مرغی که ته آب برود تازه است. 🔹🍯 برای تشخیص عسل واقعی‌، آنرا با یک قطره سرکه و کمی آب مخلوط کنید. اگر کف کند عسل تقلبی است. 🔹☕️ چای تقلبی حتی در آب سرد هم رنگ میدهد که این بخاطر رنگ مصنوعی آن است 🔹🐟 آپشن ماهی تازه صورتی رنگ است و چشم ماهی تازه برق میزند 🔹🍚 برنج تقلبی حاوی پلاستیک است و سوزاندن مقداری از آن آتش میگیرد و دود سیاه میدهد 🔹 زعفران اصل براق نیست و اگر بین انگشتان دست له کنید انگشت چرب نمیشود و عطر و بو دارد . 🔹🍑 میوه های خشک میوه های خشکی که رنگهای فریب دهنده دارند با اکسید سولفور خشک شده است و آلرژی زا هستند 🔹🥪 کره را در آب جوش بیندازید. کره حاوی پالم در آب جوش حل نمیشود و حالت بریده بریده پیدا میکند. @channelsangak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شکار ماهی بادکنکی یا "پافرفیش"🦅 ▪️شکارِ این نوع برای عقاب‌ها، سخت و غیر ممکن است. @channelsangak
🌿🌿🌿بنام‌ خدای مهربان 🌿🌿🌿 سرنوشت صبح تازه شروع شده بود، مرد جوان سوار بر اسب شد تا به بازار شهر برود، در بین راه و کنار رودخانه پیرمردی را دید که نشسته است، از اسب پایین آمد و به سمت آن پیرمرد رفت، سلام کرد و به پیرمرد گفت: غریبه هستی؟ من شمارا هرگز این حوالی ندیده ام، اگر کمکی از دستم بر میاید بگو، پیرمرد گفت: فقط گرسنه ام ، مرد دستش را داخل بقچه ی که همراه داشت کرد و مقداری نان و پنیر و سبزی به پیرمرد داد و کنار او نشست. پیرمرد بعد از خوردن صبحانه ی تعارفی، به مرد گفت: تو از آنچه در بقچه داشتی به من بخشیدی و من نیز از آنچه در بقچه دارم به تو خواهم بخشید. مرد گفت: ای پیرمرد مرا شرمنده نکن ای کاش که طعامی ارزشمند همراه خود داشتم و از آن به تو میدادم. پیرمرد تُنگ شیشه ای را از بقچه اش بیرون آورد و روبروی مرد گذاشت، دستش را در آب رودخانه برد و چهار عدد ماهی زیبا بیرون آورد و در ظرف ریخت، مرد متعجب نگاه میکرد که چگونه بدون تور و قلاب توانست این کار را انجام دهد. در این فکر بود که پیرمرد دستش را روی دست مرد جوان زد و گفت: این ماهی بزرگ تو هستی و ماهی کوچکتر همسرت و آن دو ماهی کوچک پسران تو اند. دوست داری بدانی که کدام از شما زودتر خواهید مُرد، مرد اول از حرف پیرمرد ناراحت شد ولی بعد کنجکاو شد تا ببیند نتیجه ی کار چیست و علی رغم میلش قبول کرد، پیرمرد دستش را روی تُنگ شیشه ای گذاشت و گفت هر زمان که دستم را بردارم یکی از ماهی ها خواهد مُرد نگاه کن تا ببینی اول نوبت کدام ماهی خواهد شد، تمام وجود مرد را نگرانی فراگرفت، صدای طپش قلبش از بیرون سینه شنیده میشد، ناگهان پیرمرد دستش را به آرامی از روی ظرف برداشت و هر دو دیدند که ماهی بزرگ دیگر حرکت نمیکند و مُرده است. مرد بی آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و به سمت اسب رفت و با خوشحالی سوار شد، پیرمرد گفت آیا نمیخواهی از سرنوشت بقیه ی اعضای خانواده ات با خبر شوی، مرد لگام اسب رو کشید و گفت بهترین هدیه را از تو گرفتم، همین که میدانم داغ همسر و فرزندانم را نخواهم دید برای من کافیست. از این پس زندگی برایم زیباتر خواهد بود، مرد اسب را تازاند و رفت. شب یک جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻 @channelsangak