فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🥀🥀🌿🍀بنام خدا 🍀🌿🥀🥀🌿
#چه خبر؟
معمولا بعد از سلام و احوالپرسی اولین چیزی که ایرانیها از هم می پرسند این جمله است : « چه خبر؟»
این روزها من هیچ خبری مهمتر از حلبی زائر این کودک جدی و مصمم عراقی ندارم.
کودکی که ساعت ۲ و نیم بامداد با یک پارچ آب دنبال زوار می رفت تا او هم سهمی به اندازه خودش در اربعین تمدن ساز داشته باشد.
نه به تصویربرداری من توجه کرد و نه به صدازدنم!
@channelsangak
🌸🌸🌺بنام خدا 🌺🌸🌸
#داستان_شب
#چه کشکی چه پشمی
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایینتر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میکنی؟ آنها را خودم نگهداری میکنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی کمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم که بیمزد نمیشود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.» در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
هر شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻
@channelsangak
🍀🍀🍃بنام خدا 🍃🍀🍀
#داستان_شب
#چه میبینی؟
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود.
در آن سوی مرغزار، نشانه کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد.
جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد، آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود.
کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
جنگجو می گوید آسمان را می بینم، ابرها را، درختان را، شاخه های درختان و هدف را.
كمانگیر پیر می گوید كمانت را بگذار زمین، تو آماده نیستی.
جنگجوی دومی پا پیش می گذارد و آماده تیراندازی می شود.
كمانگیر پیر می گوید هر آنچه را که می بینی شرح بده.
جنگجو می گوید فقط هدف را می بینم.
كمانگیر پیر فرمان می دهد پس تیرت را بینداز.
جنگجو تیر را می اندازد و بر نشان می نشیند.
كمانگیر پیر می گوید عالی بود.
موقعی كه تنها هدف را می بینید، نشانه گیری تان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.
بر اهداف خود متمركز شوید.
هر شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻
@channelsangak