37.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشقانه ای از مصطفی راغب برای حضرت اباعبدالله الحسین ع
ارسالی از سرکار خانم انیس امینی🙏
#خاطره _کوتاه
این خاطره کوتاه رو سال گذشته توی گروه فامیلی نوشتم ، بد ندیدم امروز اینجا نیز بیارمش.
اونوقتا هیئتهای بهاباد تابع هیچ قانون و قاعده ای نبودن و هر گروهی توی هیئت سعی میکرد بر مدار خودش سینه بزنه یا برای خودش سبک اختراعی در زنجیر زنی داشت. مثلا فلاحها( بچه های رضای امیر) یه سبکی داشتن . کوچه حمومی ها یه جور حرکت میزدن و ما بچه های حاج عبداللا ها و نوه های بی بی فاطمه که تعدادمون هم کم نبود به نحو خاصی کلاس میذاشتیم . سبک ما به این صورت بود که پشت سر هم وایمیسادیم و زمانی که میخواستیم زنجیر را از شونه ای به شونه دیگه ای منتقل کنیم دستمان را همزمان به سمت خارج بقدری میکشیدیم که گاهی اوقات زیر بغلمون( منظور پیراهنمونه) پاره میشد ولی چون جوون بودیم و دوس داشتیم پز بدیم( چقد خر بودیم😂) هرکسی سعی میکرد دسشو بیشتر بکشه .
با این حساب تو مسجد جامع که میرفتیم خریتمون بیشتر گل میکرد و خودمون رو میزدیم به اون راه که یعنی هچی و هشکی برا امام حسین جلو دارمون نیست بنا براین با این کشیدن دست تعداد بیشماری سر را ناکار میکردم . خدایا ما را ببخش و از ما بپذیر( بگت آمین که محتاجیم😅)
🆔@chantehh
علی ابوالحسنی :
سلام حسین آقا بازم از تشکر از زحمات شما برای این برنامه معرفی کوچه ومحله های قدیم و همه ان بزرگان همه ما کاش میشد که یک نقشه ای از بهاباد قدیم وان روز رسم وکشیده میشد خیلی جالب بود البته این یک نظر اولیه هست شما هرجوری که میدانید این ایده را انجام دهید چون بسیاری از بچه های امروز از خونه های قدیم که حتی چند خانواده در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی و زندگی را سپری میکردند که یک به یک کارهایشا ن درس زنگی برای مااست خدا به حق این ماه عزیز روح همه شان شاد وهمنشین امام حسین علیهالسلام باشند نکته ای بود که به ذهن من رسیده بود ببخشید خداحافظ
امروز به فکر یه کوچه قدیمیه بهاباد افتادم با مردمان بامعرفتش
کوچه قاضیا، این کوچه تو قلعه بود ،
امروز لطف بفرمایید هم برامون بنویست چرا کوچه قاضیا میگفتن؟ کجا بود ؟ و آدمای اون کوچه رو بنویسید(۲) نمره. ببخشید نمره نداره حواسم پرت شد😜😂 همشهریان عزیز خصوصا اهالی محله کوچه قاضیا منتظر پیامهای پُرُ پیمونتون هستیم🙏🙏🌺
چَنتِه 🗃
سلام پوسرعمو لطفا تو دیگه مثل جوونای حالایی الفاظ محاورهای رو وارد زبان شیرین فارسی نکن عزیزم. ا
این هم پیام شهروند عزیزمون و انتقاد به بنده که در جواب فقط عرض میکنم چشم ، اطاعت، اما دلیل اینطور نوشتن ، روان خوانی بهتره از طرف مخاطب ، اما اگر قراره دستور زبان فارسی تغییر کنه و حضرتعالی هم اذیت بشید بازم چشم😂🙏
#خاطره
شلیک به مقصد شهادت
قسمت سوم
بر اساس خاطره ای از زنده یاد عباس محمدی نیا
به قلم حسین عبداللهیان بهابادی
در طول مسیر گفتیم و خندیدیم و همین بگو و بخند، شادی را به اتوبوس آورده بود من و حسین قاسمی که هر دو حدوداً ۱۵ ۱۶ ساله بودیم روی یک جفت صندلی و در کنار هم نشستیم و شهید حسین مطیعی و شهید محمدرضا دهقان هم که هم سن و سال ما بودند بر روی صندلی روبروی ما نشستند با حسین قاسمی از قبل رفیق بودم اما در آن اعزام رفاقتمان پایدار شد و با هم عقد اخوت بستیم و تا به امروز برادر باقی ماندهایم تا اهواز به دلیل حال و هوای خوب اتوبوس از فکر آخرت و شهادت خارج شده بودم اما به محض رسیدن به مقصد دوباره یادم به شهادت آمد .
دو سه روزی اهواز ماندیم و کم کم حرف اکبر قاسمی فراموشم شده بود اما این فراموشی دلیل نمیشد تا من از مستحبات شهادت و پیشگویی ایشان غافل شوم. حسابی رنگ خدایی به خودم گرفته بودم به اتفاق سایر دوستان بهابادی، جمعی گردان امام علی علیه السلام به فرماندهی علی اردکانی بودیم حسین حدادزاده و عباس اقبال سرگروه حسین عبداللهیان و شیخ محمد عبداللهیان که برادر بودند از ارکان گردان و شهید رمضان شفیعی فرمانده باصفا و تقریباً تپل گروهان ما بود که در هنگام صبحگاه به وقت دویدن شعرهای طنزی را میخواند و ما در جواب ماشاالله میگفتیم به طور مثال فریاد میزد: " ماشالله فرمانده" و پس از جواب ما که ماشاالله میگفتیم" ادامه میداد: " لوکوپوک و گنده" و کل گروهان با خنده در جوابش ماشالا میگفتند. این شوخیها ما را از نظر روحی شارژ و حالمان را خوب میکرد.
ادامه دارد ...
🆔@chantehh
عکسها مربوط به همان اعزام معروف داستان ما
عکس بالا از راست : عباس اقبال ، حسین عبداللهیان ( علی ) ،عباس محمدی نیا ، شهید مطیعی ، شیخ محمد عبداللهیان، محمدتقی خادمی ، احمد قاسمی ،حسین قاسمی ، علی بخشی
عکس پایین سمت راست : حسین قاسمی ، شهید دهقان ،
عکس وسط، از راست : حسین عبداللهیان ،عباس محمدی نیا ، حسین قاسمی
عکس سمت چپ : حسین قاسمی ، شهید مطیعی
🆔@chantehh
سلام و ارادت
ایام محرم یادی کنیم از واعظ شهیر شهر مرحوم شیخ غلامحسین احمدی که هیچ وقت برای مال دنیا روضه نخوندن
ایشون در یزد شاگردی اشیخ غلامرضا فقیه خراسانی را در کارنامه خودشون داشتند
در دوران انقلاب نیز همراه مردم بودند یادم می اید که در غائله کردستان تعدادی ازمردم بهاباد به پاسگاه ژاندارمری ان زمان که روبروی کافه محمدی بود رفتند و شیخ هم همراهشون بودن و از رییس پاسگاه خواستند بیسیم بزنه یزد و امادگی انها برای اعزام به کردستان را خبر بده یک نوبت هم ایشون به جبهه اعزام شدند یادشون بخیر
ارسالی از جناب مهندس محمدرضا عابدینی که سپاسگزارشون هستیم🙏
🆔@chantehh
#داستانک
✍زنی ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ
ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ .
🔹زن ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ . ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺮﻭﺩ .
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻴﻦ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ گفت:
ﺍﺯ ٣ ﭼﺮﺥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺷﻴﻦ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻳﮏ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎﺯﮐﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ٣ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺳﯽ .
🔸ﺁﻥ زن ﺍﻭﻝ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺩﻳﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﯽ ﺍﻭ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺯﺍﭘﺎﺱ ﺭﺍ بست!!!
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
«ﺧﻴﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ . ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻮﯼ
ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ انداختنت؟؟؟
🔹ﺩﻳـــﻮﺍﻧــــﻪ ﻟـــﺒــﺨــﻨـــﺪﯼ ﺯﺩ گــفــت:
ﻣـــﻦ ﮐــﺎﺭﻣــﻨـــﺪ ﺍﻳـــﻨــﺠــﺎﻡ ...
👌یادمون باشه زود قضاوت نکنیم
ارسالی از علی اکبرعابدی.
🆔@chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃کاروان آرام قدری آهسته
ناقهی زینب جا مانده در گل
کاروان گل با دو صد بلبل
عازم بسوی قتلگاه است
مداح#یاسین_اصغری
#محرم
🆔@chantehh