eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
21 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
سرکار خانم دکترجلیلی سلام ممنون از اظهار محبت شما. سال قبل بخشی از کتاب دست نوشته های شهید مهدی جلیلی رو دادم برای ویراستاری به یکی از ویراستاران مجرب استان که از قضا عضو انجمن ویراستاران کشور بودند . یک هفته بعد که برای چگونگی پیشرفت کار خدمتشون رسیدم ، روی میزش پُر بود از کتاب‌های مذهبی از جمله قرآن ، مفاتیح، نهج البلاغه و . . . ایشون با دیدن من از جا بلند شد و گفت : آقای عبداللهیان این شهید چند سال داشته . عکسی از شهید که در گوشی داشتم نشونش دادم و گفتم : ۱۹ یا بیست ساله بوده . چطور مگه؟ گفت : نوشته های عجیبی داره ، من کتاب‌های زیادی رو ویراستاری کردم ، اما تا به حال برای کتابی مجبور نشده بودم به این همه منبع مراجعه کنم و ادامه داد: به واقع این شهید ، عارفی به تمام معنا بوده . بله خانم جلیلی در این چند سالی که توفیق نصیبم شده و در مورد شهدا یا تحقیق کرده ام و یا نوشته ام ، به این نتیجه رسیدم، شهدا را حتی خانواده هایشان هم نشناختند . و هر کدامشان به واقع امامزاده هایی هستند که قطعا نزد خداوند آبرو داشته و واسطه فیض هستند . در پناه حق حسین عبداللهیان بهابادی
🔹از راست: مرحوم آقای اکبر کلماتیان و مرحوم آقای سید محمدرضا رضوی، آقای رضا خانی زاده 🔸ارسالی از آقای علی اکبر زنده دل 🆔 @chantehh
📷 ارسالی از آقای مجید فلاح 🗓 سال ۱۳۶۷ 🔸 بازدید از منابع آب شادکام در مسیر راه این روستا 🔹ایستاده از چپ: آقایان سید ابوالفضل میرعلمی ،محمدعلی اسماعیلی و پور امینی 🔹نشسته از راست: آقایان حسن امیری و مجید فلاح بهابادی 🆔 @chantehh
پیاده روی اربعین در ۱۱۰ سال پیش 🔸سال ۱۲۹۴ شمسی 🆔 @chantehh
✍ علیرضا ملاحسینی بهابادی 🔹حالا که یاد معلمان گذشته به میون اومده خوبه یه خاطره از معلم عزیزم مرحوم جناب آقای حاج احمد هوشمند هم بگم: یادمه با ایشون درس عربی سال اول اگه اشتباه نکنم تو هنرستان کشاورزی قدس بهاباد داشتیم. درس که تمام شد نوبت به پرسش شد. از بد اقبالی اسم بنده را صدا زدند و با کلی دلهره و ترس رفتم پای تخته. یه جمله عربی پای تخته نوشتند و گفتند جمله روبرو را تجزیه و ترکیب کن منم کج دار و مریض(مریز درسته) یه چیزایی نوشتم. در آخر مرحوم جناب هوشمند اومدن جلو و دست زدن روی شونه ام و گفتند علیرضا تجزیه ات بد نیست ولی مرده شور ترکیبت را بزنن 😜 واقعا جمله ای بود کنایه آمیز بدون اینکه از محتوای درس خارج بشن😜 وکلاس درسی که تا روزها موجبات شادی و خنده را برای همه فراهم کرد. ▪️شادی روح جناب احمدآقای هوشمند معلم و همسایه گرانقدر و دیگر معلمان بهاباد فاتحه مع الاخلاص و الصلوات. 🆔 @chantehh
نزدیکی فردوس همین الان
پخش‌ زنده کاروان پیاده فردوس
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمرو( عمر) روزگاری سوارکاری ماهر، تیراندازی شجاع و رزمنده ای دلاور بود. پیامبر را دیده بود و در چند غزوه در رکاب رسول خدا جنگیده بود، اما غبار تحریف و فریب اموی او را به سپاه عمر سعد پیوند زد. در عمق وجودش سوسوی روشن گذشته به خانواده پیامبرش می‌خواند. همراه سپاه عمر سعد به کربلا آمده بود. اما وقتی شقاوت عمر سعد و قساوت یارانش را دید در تصمیمی شگرف و عزمی شگفت از امویان گسست و به حسین پیوست دو سه شب بودن در خیمه‌های عبادت و معرفت، زیستن در کنار عاشقان مخلص و عارفان پاکباز او را به دنیای دیگری کشاند.سال ها دوری از اهل بیت بین او و خدا چه فاصله‌ای انداخته بود😭. اما همین دو سه روز هزار چراغ در جانش افروخته شده بود. از خیمه که بیرون میزد نگاهش به لشکر دیروزین می‌افتاد. تعفن‌های ایستاده، مرداب‌های بویناک، شیاطین خبیث و زشتی‌های متحرک را می‌دید.ولی وقتی به یاران حسین می‌نگریست خدا را می‌دید و روشنی و پاکی و عظمت را. اینک عاشورا بود چند شب پیش در خواب دیده بود درختان سبز راه می‌روند نزدیک می‌شوند خم می‌شوند در آغوشش می‌گیرند فراز شاخه‌ها می‌برند و او میان آسمان نزدیک به بلندترین شاخه ، هیئت‌های نورانی مقدسی را می‌دید که خوش آمدش می‌گویند و سپس هزار هزار فرشته که بر تختی از نور به دوردستی ناشناخته پروازش می‌دهند. لحظاتی از خیمه بیرو زده بود. صدای حبیب می‌آمد. چه قرآن محزون و رونوازی !!چه زمزمه و چه نمازی!! اینک عاشورا بود و شهادت .
دمی با شهدای کربلا بخش دوم از قسمت یازدهم عمرو در آستانه ۷۰ سالگی به چالاکی و چابکی جوانان می جنگید. برای جهاد آماده شد، کمر را استوار بسته بود. جوشن بر تن کلاه خود بر سر و تیغ بر کف، آماده مجاهده و جانفشانی بود. همه جوش بود و خروش. از خیمه بیرون زد . غروبی غریب در چشم‌هایش دیده می شد. وقتی نگاهش به سیاهی سپاه پسر سعد می‌افتاد بخود می لرزید و از گذشته خود توبه میکرد .صبح عاشورا پسر سعد نشسته بر اسب کمان بر دوش پیش آمد. کاش می‌شد به ضربتی مهمان دوزخش کرد اما امام گفته بود ما هیچگاه آغازگر جنگ نخواهیم بود . تیر رها شده از کمان عمر سعد، ۱۰ هزار تیر گستاخ را به سمت سپاه حسین گشود. عمرو همراه دیگر یاران شمشیر برهنه کرد و در باران تیغ پیش تاخت شجاعت او تداعی دوران جوانی‌اش بود و شاید در روزگار جوانی نیز چنین نجنگیده بود. زخم بر زخم می‌شکفت و فواره فواره رگ‌ها می‌جوشید. کم کم چشمان عمر سیاهی رفت و ناگهان در نگاهش همان درختان سبز قامت کشیدند نزدیک می‌شدند ، خم می‌شدند در آغوشش می‌گرفتند. او میان آسمان در خوش آمد هیئت‌هایی سبز و مقدس پرواز کرد. عمرو در هودجی از نور به دوردستی چشم نواز و سبز پرواز می‌کرد .درود خدا بدرقه راهشد بود و زمزمه مهدی موعود همراهش : السلام علی عمربن ضُبَیعه الضَبُعی
🔸از راست: اکبر جعفری، عباس عالمی،؟،؟، شهید علی اصغر جلیلی، حسن قاسمی(حسن غُنَزا)،حسن گلشن زاده 🆔 @chantehh
16.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽آخرین مصاحبه دیدنی زنده یاد سعادتمند 🔻۷ مرداد سالروز وفات اسطوره نوحه خوانی یزد استاد حسین سعادتمند ۱۰ سال گذشت و صدایش جاودان است... 🆔@chantehh
🔸در مورد شهید محمد مهدی جلیلی مطلبی را شاید درست باشه بنویسم و اون اینکه ، از ایشون و حضور معنویشان در بین شهدای گرانقدر بهاباد، نهایت استفاده را ببریم. بنده چند بار با توسل به این شهید بزرگوار حاجت گرفته ام. جوانان نهایت استفاده را ببرند از ایشان مادر بزرگوار این شهید معزز بانویی فروتن و بسیار ارزشمندند و با معرفت من بارها دیده ام در مراسم مختلف ،از جمله ختم اموات ایشون خودشون را به بهاباد می رسونند و اهمیت قائلند برای مردم بهاباد ان شاءالله هر دو شهیدشون دستگیر ما و جوونهامون باشن همچنین خدا رحمت کنه پدر بزرگوار این دو شهید عزیز آقای حاج حسین جلیلی بزرگوار را
سلام یه پیشنهاد بدم میشه برای شهدا یه روز خاص مطلب بزارین هر چند هر چی از جانفشانی اونا بگیم کم گفتیم اما بنظر مطالب را در یه روز خاص بزارین بهتره باز هر جور خودتون دوست دارین. ✍ فاطمه حاتمی زاده
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان سلام یه پیشنهاد بدم میشه برای شهدا یه روز خاص مطلب بزارین هر چند هر چی از جانفشانی
سلام حسین آقا پیروپیشنهادبه جا از خواهرمون خانم حاتمی زاده اگه مقدوره اول هرماه تاریخ تولدیا شهادت این دلاورمردان دیارمان رامنتشرکنیدتابراساس اون خاطرات وتصاویرمختص این عزیزان ارسال بشه تاهم تجدیدخاطره وهم تجدیدمیثاق باشهدابشه انشاالله 🔹ارادتمند:اصغرجعفری
📸 جوانهای قدیم پای درخت چنار ♦ چنانچه افراد داخل عکس را میشناسید به ما معرفی کنید .🙏 🆔@chantehh
#نوستالژی 📸 مراسم کلنگ زنی یک پروژه در بهاباد با حضور شهید محراب آیت الله صدوقی ، فرزند ایشان مرحوم حاج محمدعلی صدوقی و زنده یاد حجت الاسلام حاج سید محمد رضوی ✅ مرحوم اصغر گرانمایه ، مرحوم علی بابائیان ، حاج میرزا عباس یا حسن ایمانی ، عباس توسلی در تصویر دیده می شوند . ♦چنانچه از زمان و مکان عکس اطلاع دارید یا افراد را می شناسید به ما معرفی کنید 🆔@chantehh
🔸تکراریه ولی فکر میکنم خالی از لطف نیست شادی در حد چند دقیقه 😊 داستان طنز تقریبا واقعی🤣 ✍ حسین عبداللهیان بهابادی اونزمانی که معاون اداره یزد بودم زیاد پیش میومد برای مددجویان و یا ایتام چیزی مثل مایحتاج زندگی از قبیل گوشت و روغن و برنج بخریم. معمولا من وقتی میخواستم گوشت بخرم یا از خلیل قصاب میگرفتم یا از رضا حسنی معروف به رضا قصاب. بیشتر وختا هم وقتی می‌رفتم دم دکون رضا قصاب ، مغازه شلوغ بود و اصولا هم همه گوشتی داشت . تو اون شلوغی داد میزد : گوساله کی بود ، بعد یه نفر میگفت : من ، دوباره داد میزد اُشتر کی بود ، باز یه نفر میگفت : من . چند دقیقه بعد داد میزد : آقای اسماعیلی شما که گوسفند بودت و آقای اسماعیلی بد بخت رو میکرد به بغل دستیشو میگفت: من گاو بودم ، غُلامرضا فکر کنم شما گوسفند بودت. در یکی از روزها آرضا داد زدن گاو کی بود ، همه به هم نگاه کردندو کسی جواب نداد ، دوباره با همون سبیل‌های چنگیزی داد زد کی گاو بود ، و دوباره سکوت جمعیت را درنوردید ، فقط دو تا خانم یه گوشه ای داشتن با هم یواشکی صحبت میکردن که ناگهان رضا قصاب اوقاتش تلخ شد و داد زد: ایها الناس یه نفر خو گاو بود ؟ که در همین موقع یکی از اون دو خانم محترم که تازه از حرف زدن فارغ شده بود گفت: آقارضا وَلِّله که من گاو بودم ، زودتر اَز همه هم اومدم . و رضا قصاب که از پیدا کردن گاو خوشحال شده بود ، از همون پشت پاچال با تمام احترامی که برای من قائل بود گفت : آقای عبداللهی ببخشت معطل شدت ، و من که خوشحال بودم جزو باغ وحش رضا به حساب نیومدم با خنده گفتم : عیبی نداره صبر میکنم . بعد از چند دقیقه جناب قصاب محترم با احترام بسیار زیادی داد زد: آقای عبداللهی شما خو گوساله بودت ؟ و من که تو دلم داشتم داد می‌زدم گوساله خودتی و هفت جد آبادت ، تلخند زدمو با فریاد گفتم : بله آرضا من گوساله بودم وزیر لب طوری که نفهمه گفتم : اگر گوساله نبودم خو نمیومدم پیش تو گوشت بخرم .😜😂😂😭😭😭 ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ @chantehh
🔸 پیام جناب دکتر لقمانی: سلام جناب عبدالهیان وقت عالی به خیر . من الساعه رسیدم بهاباد . و لدالورود با خبر شدم که جنابعالی به حدس و گمان بنده ، چنته ای گشوده اید و در حال پر کردن دولو های چنته اید . بنا بر نقل " دولویی "" مسما به نام کوچه " حاج باقری " گشوده اید . حقیر اگر فرصت سالهای پیشین را میداشتم چند صفحه ای در این باب قلمی میکردم تا به صلاحدید و ویراستاری حضرتعالی به دولوی مربوطه اضافه گردد ‌. اما آنچه که می توانم در حال حاضر در این باب انجام دهم به شکل صوتی و به قول امروز با :" وویس؛: در چند مرحله ان شاالله به انجام ‌ رسانم . در این باره رهنمود و اوامری دارید بفرمایید . 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ودرود بر شما عصر بخیر آرزویم این است که صفحه غم و اندوه در دفتر زندگیتان همیشه سفید بماند صبحتون بہ وقت مهربانی لبخندتون به رنگ عشق ساعت هاتون به امیــد لــحظه هاتون آفتابی و روز زیباتون بخیر عصر زیباتون بخیر و پر برکت 🆔@chantehh
لطفا متن زیر را بخوانید و به آن توجه کنید:👇👇
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فقط نمیدونم چرا من اینطوری نیستم غذاهارو بدم بچه‌ها بخورن😂🤦‍♂ اصلا اگه بچه‌ها بخوان اینطوری سریع غذاهارو بردارن اگه یدونه نزنم پس کله شون، از هرکدومشون یه نصفه برمیدارم و بعدشم هی از تو بشقابشون تیکه تیکه برمیدارم چندروز پیش یه قیمه نذری بود من و حسنا میخواستیم باهم بخوریم، حسنا بصورت ناجوانمردانه‌ای همه گوشتاشو برداشت. من کظم غیظ کردم و چیزی نگفتم. بلند شد رفت از یخچال آب بیاره یه تیکه گوشت بزرگ مونده بود تو بشقابش در یک ضدحمله سریع برداشتم خوردم اومد نشست بخوره دید گوشت بزرگه نیست گفت بابااااا تو برداشتی؟ 😡 گفتم کی؟ من؟ همشو که تو برداشته بودی، ببین بشقاب من هیچی نداره گفت راستشو بگو تو چشام نگاه کن بگو تو برداشتی یا نه😂 والا قبلنا مامان باباها به بچه‌هاشون میگفتن تو چشمامون نگاه کن راستشو بگو الان برعکس شده تو چشماش نگاه کردم و نگفتم من برداشتم، دروغم نگفتم که برنداشتم ولی یه لبخند ریزی تو صورتم بود گفت ببین معلومه داری دروغ میگی. چشمات اینو میگه گفتم من که چیزی نگفتم خلاصه ده دقیقه داشتیم بحث میکردیم😁 گفتم میتونی درخواست VAR (ویدئو چک) بدی مامانشم چون ظلم حسنا به منو دیده بود در تصاحب همه گوشت‌ها، از من حمایت کرد، چون اون گوشت حق من بود، تو مشت من بود خلاصه ول نکرد رفتم تو اتاق دنبالم اومد گفت بابا راستشو بگو، از اونجایی که من هیچ جوره نمیتونم دروغ بگم، گفتم آره من برداشتم😩 خداروشکر ول کرد و رفت وگرنه تا همین الان و سالهای بعد ادامه داشت مثلا 40 سال بعد من در سن 80 سالگی وقتی در بستر مرگ افتادم و دارم وصیت‌هامو میگم، حسنا میومد بالاسرم میگفت بابا چهل سال قبل اون گوشت رو تو خوردی؟ راستشو بگو؟ داری میمیری 😂 اگه اونجا هم نمیگفتم سر پل صراط جلومو میگرفت🤦‍♂😄
این متن رو آقای دارابی در کانال خودشون با بیش از ۹۳۰هزار دنبال کننده بارگزاری کردند . آیا به نظر شما منظور ایشون این بوده که گشنگی میخورند یا مثلا گوشت گیرشون نمیاد یا مثلا میخواسته بگه آدم شکم پرستیه؟ قطعا اینطور نبوده و متن صرفا طنز میباشد . تفاوت متن طنز با متن جدی : شما در کتاب شازده حمام دکتر پاپلی با تاریخ نگاری جدی روبرو هستید که ممکنه به بعضی جاهاش نقد وارد کنید . اما در نوستالژیک طنز مثل داستانهای بنده شما کاملا به گذشته برمی‌گردید البته با طنز . در طنز ما شرایط رو ، با غلو و بزرگنمایی خنده داری بیان میکنیم و در این راه آدم از هر ابزاری استفاده میکنه ، مثلا در برنامه عصر جدید و در یک استندآپ کمدی ، کمدین برنامه ، خود پزشک بود و پدر و مادرش هم پزشک و فرهنگی بودند اما در استندآپِ خودش ، تا میتونه از بدبختی پدر و مادرش میگه و از مخاطبش خنده میگیره و قطعأ مخاطب هم این درک را دارد که بفهمد کمدین فقط داره طنزی رو بیان میکنهو خانواده بدبختی ندارد . امروز صبح بنده تصویری از سفره های قدیمی رو به همراه داستان طنزی بار گذاری کردم که بعد از ساعتی شدیدا مورد مواخذه واقع شدم که مجبور شدم داستان را حذف کنم . با این مطلب فقط خواستم بگویم خوشبختانه مخاطبان کانال ما متوجه هستند آنچه مینویسیم علاوه بر بخشی از واقعیت ، نیمه غلو شده طنزی هم دارد . و خدا رو شکر خانواده ما کاملا شناخته شده هستند .😊 عزت زیاد😂🤚
اینم عکس داوری فوتبال من اوایل دهه هفتاد توی بهاباد هم تیم داری می‌کردم و هم داوری و هم بازی و هم مسابقات فوتبال رو برگزار میکردیم و همین چند پسته بودن باعث می‌شد جنگ و دعوا هم زیاد بشه ، چون تعارض منافع پیش میومد 😂😂 اونوختا حسن آقای گلشن رئیس تربیت بدنی بودن و ما با تیم ملی بهاباد شهرهای مختلف میرفتیم برا مسابقه ، مثلا میرفتیم توی لیگ بافق مسابقاتشون شرکت میکردیم . محمد آقای رفیعی ( محمد کَل مَتَقیا ) راننده مینی بوس بودند که ما رو میبردن بافق و یک تنه تماشاچیان حریف رو حریف بودن😂😂😂 از فوتبالیست‌های اونوقت میتونم اشاره کنم به احمد و عباس حاتمی ، اکبر و عباس باقری نسب ، علی ، محمد و مهدی خادمی ، حسین حسن زاده( محمدعلی علی اُسَسَن )، حسین قاسمی ( غلوم ) محمدعلی اسماعیلی( مش اِسمال ) اکبر، حاج امیر و حسن فلاح و گاها محمد و عباس فلاح ، عباس محمدی نیا ، احمد ابراهیمی ، و . . . یادش به خیر 🆔@chantehh