eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #ارسالی_شهروندان 🔹دکتر تجمّل، حاج محمد برهانی، حاج حسن قاسمی، آقای پاکاری، ناشناس، مرحوم
✍ آقای حسین حسین زاده ( محد اصغر) سلام عکسی که حمید آقا رضوی فرسیدن بچه های بهداری قدیم: پشت سر حاج حسن قاسمی دکتر اسحاق هست که پاکستانی بود و اونزمان دکترای خارجی زیاد بهاباد میومدن. دکتر تجمل هم فیلیپینی بود ی خانمی هم بود بنام خانم ژولی اگر درست نوشته باشم ایشونم خارجی بود. 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #ارسالی_شهروندان 📷 مرحوم آسیدجلیل مصطفوی و دختراشون بی بی صدیقه ( همسر فرهاد شجاعی) و ا
✍ مهنازالسادات مصطفوی سلام ببخشید، مامان من تو عکس نیست . دایی مجتبی و خاله صدیقم هستن. 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان ✍ آقای حسین حسین زاده ( محد اصغر) سلام عکسی که حمید آقا رضوی فرسیدن بچه های بهداری ق
✍ خانم اقدس حاتمی سلام آقای عبداللهیان آقای دکتر تجمل حسین ، اهل هندوستان یا پاکستان بودن و ما در آنزمان چون آقاعمو (خدا رحمت کنه حاج حسین حاتمی ) کارمند مرکز بهداشت بودن خیلی می رفتیم همراهشون ،خونمون هم چند دفعه با خانم و بچه هاشون اومدن و دکتر فیلیپینی - اینی که یادم هست - غیر از خانم ژولی یه دکتر مرد هم بود که مسلمان شد. فیلم مراسم مسلمان شدنش هم هست (فکر کنم آقای حاج عباس حاتمی تو سیمای بهاباد گذاشته بودن ) و اسمشو تغییر داد به دکتر حسین 🆔 @chantehh
🔹 بچه های مدرسه ی ادیب بهاباد ✍ آشیخ حسین حاتمی اینجوری معرفی کردن: 🔸ردیف جلو: 🔺نفر اول از راست: حسین محمدی (داماد سید حسن حسنی پدر زن مهدی حاتمی) 🔺 نفر سوم محمد برهانی 🔺نفر بعدی حاج اکبر قاسمی 🔺نفر بعدی مرحوم علی حسن پور یدالله 🔺 نفر بعدی محمد حسن پور (یدالله) 🔺پشت سرشون حاج حسین بهرامی معروف به حسین اُمُلی🔺اون گوشه سمت راستِ حسین بهرامی: آقای علی ملکیان 🆔 @chantehh
✍ خانم فاطمه حاتمی زاده 🔸 نزدیکای ۲۲ بهمن که می شد جنب و جوشی تو مدرسه راه میفتاد و مخصوصا خیلی اون ایام واسه کلاس چهارمی ها مهم بود . هممون در تکاپوی تزیین کلاس بودیم . من و آزاده فانوس‌های رنگی رنگی را دور تا دور کلاس می زدیم . یادمه نیمکت‌های چوبی را میذاشتیم کنار هم و صندلی معلم را میذاشتیم روش تا کلاسمون را برا ایام دهه فجر تزیین کنیم. آزاده دوستم اهل تهران بود ، یه دختر زیبا و مهربون .یه بار خواستیم بنویسیم : "دیو چو بیرون رود فرشته در آید " که به آزاده پیشنهاد دادم به جاش عکس دیو و فرشته را بکشیم و این جمله را رو دیوار بزرگ کلاس بزنیم . کلاس ما یه اتاق خیلی بزرگ با حدود ۴۰ تا دانش آموز بود . چقدرم دوست داشتم اون کلاسمون را . ما در پابدانا در مدرسه نرجس خاتون درس می خوندیم . مدرسه خیلی از خونمون فاصله داشت و باید از زمین بلبرینگ رد می‌شدیم تا برسیم به مدرسه ای که یه حیاط خیلی بزرگ داشت . اما نگم از فضای پشت مدرسه : یه جای دنج که جون می داد خوراکی هاتو یواش و به دور از چشم هم کلاسیا بخوری ، آخه بچه های اون زمان بعضیاشون خیلی رند و شکمو بودن ( به جز من 😜 )عاشق این بودیم که هر روز نون انگور با پنیر بخوریم یه کاسه بزرگ انگور می‌بردیم مدرسه و تا ته اونو می‌خوردیم که چقدرم می چسبید . اداشتم می گفتم : وقتی کلاس را تزیین کردیم معلم اومد و کلی ما را تشویق کرد که چقدر کلاستون خوشگل شده ، آففففرین بچه ها ( خیلی خوشش اومده بود از خلاقیتمون ) دورانی داشتیم اون وقتا ... واسه رفتن به مدرسه ، هم از زمین بلبرینگ می شد بریم هم از کانتین مهندس ها ( غذاخوری ) ، وای که وقتی از کنار کانتین مهندسا رد می‌شدیم چه بوی کبابی می اومد و تو حیاط کانتین پر بود از بونه های گل رز . یکی مون نگهبانی می داد که شعبون نگهبان نیاد و اون یکی گل می چیند و می دزدید . شعبون یه پیرمرد بود با موهای سفید و یه کلاه شبیه ژاندارم ها و لباس آبی رنگ که ما فکر می‌کردیم اگه یه روز تو دام اون بیفتیم ما را تو باغ زندونی می کنه و می خوره 🤣 یه بار یادمه رفتیم برا گل چیندن که - چشمتون روز بد نبینه - شعبون ما را دید و شروع کرد به فحش دادن و ما هم به سرعت باد فرار کرده و تا دم در مدرسه یه ریز گریه کردیم 😭 آخه می ترسیدیم شعبون ما را بگیره و بخوره 😄😂 خلاصه روزای قشنگی بود روزای بچگیا ...✋ 🌷چنته جان اینو گذاشتی یه قصه از پروانه های رنگی پابدانا هم میگم نذاری دیگه نه من نه تو 😡😊 🆔 @chantehh
نخیر ؛ اصلا اشتباه نگیرین 😳 بهابادی هستن 😄 🔺 محمدحسن امینی پور ، حسن رزاقی و محمدرضا عبداللهیان 🔹هم اکنون ، در حال خروج از مرز برای زیارت اربعین 📸 تصاویر خود از سفر اربعین را برای چنته بفرستین . 🆔 @chantehh
✍ آقای سید حسین میرزائی با ارسال این دو تصویر نوشته اند : 🪴 جناب حاج محمد رضا دهقان (عباس) ✅ مرد خوشتیپ و مقاوم دوران قدیم و حال، معلم و پدر خانم عزیزم 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #ارسالی_شهروندان 📷 اجرای گروه تئاتر دانش آموزان در کانون شهید بهشتی 🔸مجتبی رفیعیان، میثم
✍ آقای ابوالفضل تیموری درود بر شما ممنون از مطالب خوبی که یاد آور ایام و دوران گذشته هستش. 🔹بابت عکس گروه تئاتر قدیم به ترتیب از راست به چپ : 🔺مجتبی رفیعیان .ابوالفضل تیموری.میثم عابدی.علی دادگر (هاشم) امین غنی زاده . مهدی اقبال .حسین ملکی نژاد 🆔 @chantehh
✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔸این عکسی رو که ملاحظه میفرمایید تصویر مسئولین محترم شهر بهاباده که رفتن به استقبال کاروان پیاده روی مشهد مقدس 😜 یعنی کاروان زینبیون . و اما حرف من با مردم : چون مسئولین که زحمت خودشون رو کشیدند و چُرت بعداز ظهرشون رو زدن و بعد هم رفتن استقبال😂. و خدا روشکر که فقط هم مسئولین هستن و مردم قاطیشون نیستن😜😂 واما اینکه دوستان گله می‌کنند چرا هیشکی نیومد استقبال ، واقعیت اینه که من هر چی فکر کردم که علت رو پیدا کنم فقط به یک نتیجه رسیدم و اونهم اینه که اشکال از کاروان خودتونه و چندتا پیشنهاد دارم براتون : چون مسئولین دسته گل شهر ما که توی افتتاحیه ها😜، توی عکسای یادگاری 😜، توی استانداری رفتن😜 ، توی ناهار خوردن با سران چادرملو😜 ، و هر جا که خبر پر منفعتی وجود داره ، تشریف دارن ، دلیلی نداره به استقبال شما نیان 😂. به نظر من باید کاروان دوستان بافقی رو طی فرآیند محرمانه ای بررسی بفرمایید و ببینید اونا چه منفعتی برای مسئولین شهرتون دارند که شما ندارید . به قولی ببینید که اُو کجه یا نو کجه .🤣 البته یه دلیل دیگه هم میتونه داشته باشه ، به نظر من از سال آینده علی آقای رضوانی رو با خودتون نبرید . فکر کنم جمعیت مُتَتَبَدرَقون ( من در آوُردی بود😂 ) و مستقبلین زیاد بشه😂 منظورم اینه که باید عیب رو تو خودتون پیدا کنید . و گرنه خواهشا با مسئولین شهر ما شوخی نفرمایید و گله بیجا نفرموده و توقع بیجاتر نداشته باشید .🙏😂 🆔@chantehh
🔹 عکس پدر و عمویم آقای ابوالقاسم ابوالحسنی 🔸 ارسالی از علی آقای ابوالحسنی 🆔 @chantehh