#داستانک
🔸ارسالی از آقای علی اکبر عابدی
حكايت مرد دهقان و مار
#مرزبان_نامه
🌹در روستايي دهقاني زندگي ميکرد که آدم خيلي بد بيني بود. او حاضر نبود با کسي معاشرت کند.دور از مردم روستا، بالاي تپهاي، يك کلبه براي خود ساخته و تنها موجود زندهاي که در کنارش بود و به آن اهميت ميداد،الاغش بود. هر روز صبح زود او را به مزرعه ميبرد و در ميان مزرعه افسارش را رها ميکرد و خودش مشغول چيدن محصولاتي ميشد که کاشته بود. بارها را سوار خر ميکرد و خودش هم بر پشت او مينشست و به بازار ميرفت تا آنها را بفروشد و لوازم مورد نياز خود را بخرد.بعد از ظهرها هم خر را برميداشت و به ديدن يك مار ميرفت. بين او و اين ماردوستي عجيبي ايجاد شده بود.دهقان، معاشرت و رفاقت با آن مار را به رابطه با مردم ترجيح داده بود.
✳️✳️
او ميگفت اگر كسي مار را ببيند ،تنها توصيف او از اين حيوان اين است كه يك مار ديده و نه چيزي ديگر، پس مار حيواني صادق است كه تنها يك چهره دارد. در حالي که معتقد بود، همهي آدم ها دورو و متظاهراند و آنها را به مارماهي تشبيه ميکرد. حيواني شبيه مار و شبيه ماهي که نه مار است و نه ماهي.مرد دهقان فکر ميکرد همه مردم دو چهره دارند که چهرهي واقعي و شخصيت اصلي خود را زير نقابي از دو رويي و رياکاري پنهان ميکنند. به خاطر اين انديشهها، از آنها ميگريخت .
در يك روز سرد زمستان ، مرد به عادت هميشه به ديدار مار آمد. مار را در حالتي ديد كه از شدت سرما به خود پيچيده و يخ زده است.
به خاطر دوستي و علاقهي ديرينهاي كه به او داشت، دلش به حال او سوخت و خواست كه به او كمك كند. مار را برداشت و در كيسه گذاشت و كيسه را به گردن خر آويزان كرد تا از نفس گرم آن ، بدن سرد مار گرم شود و سر حال شود.
✳️✳️
خر را در همانجا بست و براي پيدا كردن چوب به صحرا رفت. چون ساعتي گذشت، گرمي نفس و بدن خر در مار اثر كرد و جاني دوباره گرفت. وقتي مار سرحال و سرزنده شد ، شرارت و بدجنسي ذاتي او ،شكفته شد و به عادت مار بودنش، نيشي مرگبار بر لب خر زد و او را كُشت و به سوراخش خزيد.
وقتي مرد برگشت و خر مردهاش را ديد،از خيانت مارخيلي ناراحت شد، سنگي برداشت و به سمت مار پرتاب کرد، مار به خود پيچيد و با يک خيز خود را به روي اوانداخت، مرد به موقع جاخالي داد و خود را از نيش مهلک او رهانيد و سپس پا به فرار گذاشت.از فکر نادرست خود در ترجيح دوستي مار بد ذات بر مردم،پشيمان شد و بر رفتار احمقانه خود تاسف بسيار خورد.تنها و بي مرکب ، پاي پياده به کلبه اش برگشت.
🆔@chantehh