eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
19 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
علی ابوالحسنی : سلام حسین آقا بازم از تشکر از زحمات شما برای این برنامه معرفی کوچه ومحله های قدیم و همه ان بزرگان همه ما کاش میشد که یک نقشه ای از بهاباد قدیم وان روز رسم وکشیده میشد خیلی جالب بود البته این یک نظر اولیه هست شما هرجوری که میدانید این ایده را انجام دهید چون بسیاری از بچه های امروز از خونه های قدیم که حتی چند خانواده در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی و زندگی را سپری میکردند که یک به یک کارهایشا ن درس زنگی برای مااست خدا به حق این ماه عزیز روح همه شان شاد وهمنشین امام حسین علیه‌السلام باشند نکته ای بود که به ذهن من رسیده بود ببخشید خداحافظ
امروز به فکر یه کوچه قدیمیه بهاباد افتادم با مردمان بامعرفتش کوچه قاضیا، این کوچه تو قلعه بود ، امروز لطف بفرمایید هم برامون بنویست چرا کوچه قاضیا میگفتن؟ کجا بود ؟ و آدمای اون کوچه رو بنویسید(۲) نمره. ببخشید نمره نداره حواسم پرت شد😜😂 همشهریان عزیز خصوصا اهالی محله کوچه قاضیا منتظر پیام‌های پُرُ پیمونتون هستیم🙏🙏🌺
هدایت شده از محمدحسین امینی پور بهابادی
سلام پوسرعمو لطفا تو دیگه مثل جوونای حالایی الفاظ محاوره‌ای رو وارد زبان شیرین فارسی نکن عزیزم. این (ه) آخر که به کلمه (قدیمی) چسبیده دقیقا یگو مال چیه؟؟
چَنتِه 🗃
سلام پوسرعمو لطفا تو دیگه مثل جوونای حالایی الفاظ محاوره‌ای رو وارد زبان شیرین فارسی نکن عزیزم. ا
این هم پیام شهروند عزیزمون و انتقاد به بنده که در جواب فقط عرض میکنم چشم ، اطاعت، اما دلیل اینطور نوشتن ، روان خوانی بهتره از طرف مخاطب ، اما اگر قراره دستور زبان فارسی تغییر کنه و حضرتعالی هم اذیت بشید بازم چشم😂🙏
شلیک به مقصد شهادت قسمت سوم بر اساس خاطره ای از زنده یاد عباس محمدی نیا به قلم حسین عبداللهیان بهابادی در طول مسیر گفتیم و خندیدیم و همین بگو و بخند، شادی را به اتوبوس آورده بود من و حسین قاسمی که هر دو حدوداً ۱۵ ۱۶ ساله بودیم روی یک جفت صندلی و در کنار هم نشستیم و شهید حسین مطیعی و شهید محمدرضا دهقان هم که هم سن و سال ما بودند بر روی صندلی روبروی ما نشستند با حسین قاسمی از قبل رفیق بودم اما در آن اعزام رفاقتمان پایدار شد و با هم عقد اخوت بستیم و تا به امروز برادر باقی مانده‌ایم تا اهواز به دلیل حال و هوای خوب اتوبوس از فکر آخرت و شهادت خارج شده بودم اما به محض رسیدن به مقصد دوباره یادم به شهادت آمد . دو سه روزی اهواز ماندیم و کم کم حرف اکبر قاسمی فراموشم شده بود اما این فراموشی دلیل نمی‌شد تا من از مستحبات شهادت و پیشگویی ایشان غافل شوم. حسابی رنگ خدایی به خودم گرفته بودم به اتفاق سایر دوستان بهابادی، جمعی گردان امام علی علیه السلام به فرماندهی علی اردکانی بودیم حسین حدادزاده و عباس اقبال سرگروه حسین عبداللهیان و شیخ محمد عبداللهیان که برادر بودند از ارکان گردان و شهید رمضان شفیعی فرمانده باصفا و تقریباً تپل گروهان ما بود که در هنگام صبحگاه به وقت دویدن شعرهای طنزی را می‌خواند و ما در جواب ماشاالله می‌گفتیم به طور مثال فریاد می‌زد: " ماشالله فرمانده" و پس از جواب ما که ماشاالله می‌گفتیم" ادامه می‌داد: " لوکوپوک و گنده" و کل گروهان با خنده در جوابش ماشالا می‌گفتند. این شوخی‌ها ما را از نظر روحی شارژ و حالمان را خوب می‌کرد. ادامه دارد ... 🆔@chantehh
عکسها مربوط به همان اعزام معروف داستان ما عکس بالا از راست : عباس اقبال ، حسین عبداللهیان ( علی ) ،عباس محمدی نیا ، شهید مطیعی ، شیخ محمد عبداللهیان، محمدتقی خادمی ، احمد قاسمی ،حسین قاسمی ، علی بخشی عکس پایین سمت راست : حسین قاسمی ، شهید دهقان ، عکس وسط، از راست : حسین عبداللهیان ،عباس محمدی نیا ، حسین قاسمی عکس سمت چپ : حسین قاسمی ، شهید مطیعی 🆔@chantehh
.حسینیه خواجه خضر یزد
سلام و ارادت ایام محرم یادی کنیم از واعظ شهیر شهر مرحوم شیخ غلامحسین احمدی که هیچ وقت برای مال دنیا روضه نخوندن ایشون در یزد شاگردی اشیخ غلامرضا فقیه خراسانی را در کارنامه خودشون داشتند در دوران انقلاب نیز همراه مردم بودند یادم می اید که در غائله کردستان تعدادی ازمردم بهاباد به پاسگاه ژاندارمری ان زمان که روبروی کافه محمدی بود رفتند و شیخ هم همراهشون بودن و از رییس پاسگاه خواستند بیسیم بزنه یزد و امادگی انها برای اعزام به کردستان را خبر بده یک نوبت هم ایشون به جبهه اعزام شدند یادشون بخیر ارسالی از جناب مهندس محمدرضا عابدینی که سپاسگزارشون هستیم🙏 🆔@chantehh
✍زنی ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ . 🔹زن ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ . ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺮﻭﺩ . ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻴﻦ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ گفت: ﺍﺯ ٣ ﭼﺮﺥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺷﻴﻦ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻳﮏ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎﺯﮐﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ٣ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺳﯽ . 🔸ﺁﻥ زن ﺍﻭﻝ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺩﻳﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﯽ ﺍﻭ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺯﺍﭘﺎﺱ ﺭﺍ بست!!! ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺧﻴﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ . ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ انداختنت؟؟؟ 🔹ﺩﻳـــﻮﺍﻧــــﻪ ﻟـــﺒــﺨــﻨـــﺪﯼ ﺯﺩ گــفــت: ﻣـــﻦ ﮐــﺎﺭﻣــﻨـــﺪ ﺍﻳـــﻨــﺠــﺎﻡ ... 👌یادمون باشه زود قضاوت نکنیم ارسالی از علی اکبرعابدی. 🆔@chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃کاروان آرام قدری آهسته ناقه‌‌ی زینب جا مانده در گل کاروان گل با دو صد بلبل عازم بسوی قتلگاه است مداح 🆔@chantehh
هدایت شده از «اللهم عجل لولیک الفرج بدم المظلوم»
کوچه ی قاضیا (کوچه ی شهید نظری ) شهربانو صالح مادر حاج محمد محمدی (کافیچی)، کل فاطی خانم کبرضا جباری (علی لَله) ،علی غنضا ها همسر معصومه جباری که شتر بان بودن و بیشتر تو بیابون زندگی می کردن, شهربانو و محمد عبدالله ،خانمی و حسین کبللی زنعمو و عموی حاج محمد کافیچی ، حسین مهدیا (ایشونم شتر بان بودن و دست کش و کلاه می بافتن با پشم شتر)، مرزسن و فاطمه جباری همسرشون و دختراشون سکینه مرزسن ( عاصمی) همسر حاج محمد علی حمزه، ،حاج معصوه مرزسن که اشکذرن، حاج محمد نظری (حاج محمد حسین ) و حاج معصومه مرادی (حاج معصومه مرادا ) پدر و مادر شهید نظری ، شهربانو خسروی ، (شهربانو رضا مولی) و غلامحسین رزاقی (غلامحسین علی ملک),علی حمزه و معصومه ملک همسرشون (علی حمزه ابوالحسنی و معصومه رزاقی عمه ی ماشاالله رزاقی) ربابه مرادا یا مرادی ، حاج اکبر قربانی (اکبر اوس ممدا ) (مداح) و همسرشون حاجی، مرحوم اکبر علی حمزه (ابوالحسنی )، علی نصیریان علی ممسن و همسرشون زهرا برهانی ،حاج محمد علی یوسف و همسرشون سکینه جباری (علی لله) ، حاج حسین خسروی و همسرشون حاجیه فاطمه خسروی ، حاج ربابه مادر شهید صادق زاده و همسرشون دکتر حسین ، محمد رضا نظری(قصاب) و همسرانشون حاجی محمد عبدالله و احترام ، کل فاطی زن تقی حِسِنا ، محمدرضا ملکی نژاد و همسرشان ام البنین دهقان ، عباس مرزسن (عاصمی )و فاطی محمد علی یوسف (فاطمه یوسفی) حاج زهرا حسنا و حاج حسین دهقان ، حاج فاطمه حسنا و حاج رمضون خواجه ای ،حاج معصومه رمضون و علی غنی، صدیفه رمضون و حسین قربانی حاج ربابه مادر شهید مطیعی و همسرشون، آ سید مهدی و آسیدحسین رضوانی(سید حسین و سیدمهدی سیدعلی ) و همسرانشون و آسید محمود میرابوالفاسمی محمود سید جواد و همسرشون) , علی و رضا رمضون (خواجه ای ) و همسرانشون ،حسینعلی نظری و همسرشون،حاج اکبر ملکیان (مدزینل و فاطی ثریا )و همسرشون حمید ملکیان و همسرشون انتهای کوچه ی قاضیا هم دو مسجد که تقریبا پشت به پشت هم است قرار داره که مسجد روبروی خونه ی علی غنضاها ،مسجد کبرضا را کل فاطی زن کبرضا که اولادی هم نداشتن ،عرض سال از مردم پول جمع می کردن و بیشتر خودشون پول پس انداز می کردن و فکر کنم پنج شنبه ها مهدی گرانمایه (مهدی وهاب) و محمد طلایی میومدن روضه می خوندن کل فاطی خانم تقی حسنا (با کسره ), هم که کنار خونه ی خدابیامرز علی خواجه (حاج علی رحمتیان )و سکینه فاطمه خانم (حاج سکینه کاظمیان)و محمد مطیعی خونشون بود هم هفته خونی داشتن مهدی وهاب میومدن روضه خونی یادمه ایشون آشپزی و ازجمله دستور خشک کردن آلو و انجیر و پخت دلمه ی فوری را یاد می دادن نخود و کشمش برا کل فاطی میاوردن مردم و ایشون قصه ی مشکل گشا روش می خوندن و تحویل می دادن خیلی سعی کردن به منم یاد بدم سخت بود 🤦 مسجد داخل کوچه ی قاضیا هم محل نشستن همسایه ها بود که رفت و اومد را سخت می کرد البته سد معبر نمی کردن از نظر دگه ای
🌻مرحوم حاج حسین خواجه ای 🌷پدر بزرگوارشان محمد خواجه ای معروف به دایی محمد 🌷مادر بزرگوارشان مرحومه معصومه صادقی نژاد 🆔@chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان احساسی متحول شدن جوان معتاد در حرم امام حسین(ع)؛ حسینیه معلی شبکه سه 🔹زندگیم رو مثل یه فیلم بهم نشون دادن 🔹حضرت عباس به مادرم گفت ما بخشیدیم شما هم ببخشید 🆔@chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كوكى شكلاتى با بافت نرم و لطيف مثل كيك👌🏼🍪🍫 مواد لازم: كره ١٠٠گرم شكر قهوه اي ١٠٠گرم ١عدد تخم مرغ ١قاشق چاي وانيل يه كيسه يا ١١گرم بكينگپودر ٢٥٠گرم يا دوليوان ارد ٨٠گرم شكلات براي داخل براي وسطش بدلخواه شكلات تلخ بعداز اماده شدن مواد خمير رو ٢ساعت تو يختچال بزاريد فر رو از قبل با دماي ١٨٠گرم كنيد بزاريد از داغي بيفته بعد از رينگ خارج كنيد ميتونيد از رينگ استفاده نكنيد من فقط خواستم مرتب تر باشه 🆔@chantehh
🔸هفتم محرم بود خبرهای ناگوار از کربلا میرسید : تنگنا ،محاصره یاران اندک حسین، انبوه سپاه عمر سعد، فرمان عبیدالله به شمر برای رفتن به کربلا و تمام کردن کارِ حسین .در دل کنانه آشوبی برپا شده بودم که میترسم به یاری آقایم اباعبدالله نرسم.نکنه نیروهای عبید الله زیاد جلو مرا بگیرند.نکنه .... 😭😭 اما خواست خدا بود که در شب عاشورا ، آخرین شب یاران آسمانی حسین در خاک، کِنانه به کربلا برسد. حبیب به استقبالش آمد. خوش آمدی کنانه، منتطرت بودم .حیف بود صحابی بزرگ پیامبر در کربلا نباشد. یکدیگر را در آغوش فشردند.حبیب دست کنانه را گرفت .ادراک تشرف به محضر مولایش حسین شیرین ترین و شکوهمندترین لحظه حیات کنانه بود. علی علیه السلام را در چهره ی ابوالفضل دید. جنگ صفین بیادش آمد که چطور رشادت ابوالفضل ۱۴ ساله در دل دشمن هراس افکنده بود. آن شب تا صبح با معبودش همراه با باران اشک، عبادت و راز و نیاز کرد.
دمی با شهدای کربلا بخش دوم از قسمت ششم کِنانه ابن عَتيق تغلبی 🔸صبح عاشورا با اذان علی اکبر به اقیانوس نماز امام پیوست. با دیدن علی اکبر چهره پیامبر برایش تداعی شد. چقدر شبیه پیامبر بود. با گرمای دستان علی اکبر گرمای دستان پیامبر تا ژرفای وجودش لبریز شد. نماز پایان یافت خطبه امام هیجان و ایمان و شرار در جان سوختگان وصل افکند. صفها آراسته شد. عمر سعد بی شرم و بی پروا پیش تر آمده بود. سپاه اندک امام صف بستند. بیرق سپاه در دستان عباس بود. حبیب در راست و زهیر در چپ لشکر حسین فرماندهی می‌کردند ، پروانه های عاشق گرد شمع امام می چرخیدند. کمان کفر کشیده شد نخستین تیر از چله کمان توسط عمر سعد پروازکنان پرده های هوا را درید و ناگهان تیر از پی تیر صفیرکشان سینه صالحان صادق را نشانه گرفت به اشارت امام دفاع و نبرد یاران آغاز شد .کنانه با شمشیر اخته رجزخوان به قلب سیاه دشمن زد. گاه آیات قرآن میخواند و گاه با رجز شور و شرار بر دشمن میبارید. عابد۶ او پارسای کوفه، یار زاهد پیامبر، پهلوان نبردهای دشوار احد و خندق و جمل و صفین و نهروان جان بر کف گرفته، با تنی همه تیر و زخم و خون میجنگید. ناگهان چشم هایش تار شد خون بر پیشانی پینه بسته اش دوید عطش همراه با چشمه های جوشان خون آخرین رمق هایش را گرفت. - السلام علیک یا رسول الله. کنانه بر خاک افتاده بود موی سپیدش ارغوانی و چهره اش متبسم و خاک آلود بود. همۀ توانش را به دستهایش بخشید خون را از چشم ها گرفت تبسمی زد ،امام محبوبش ،حسین در تاريک روشن نگاه خون گرفته به سویش آمد. دمی بعد كنانة بن عتيق ،قارى عابد ،زاهد قهرمان و یار عزیز پیامبر به دوست پیوسته بود. او را منزلت همین بس که مهدی موعودِ محبوب در زیارت رجبیه سلامش میدهد و میگوید السّلام على كِنانة بن عتيق. 🆔@chantehh
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣 صبح دل انگیزتون به خیر و شادی اول اینکه ، سه مسابقه ، سه جایزه یادتون نره ۱_ مسابقه داستانهای عاشورا مطالب گفته شده در کانال رو میخونید ، امتحان میدید به ده نفر کارت هدیه ۵۰۰ هزار تومانی اهدا میشه.🌺🌺🌺🌺 مسابقه دوم؛ از نهج البلاغه در کانال مطالب زیبایی نوشته میشه در پایان هر ماه به ده نفر ده جایزه ۲۰۰ هزارتومانی اهدا میشه . توجه داشته باشید این مسابقه ماهیانه هست🌺🌺🌺🌺 مسابقه سوم؛ کلیپ سازی هستش ، هر ماه کلیپی زیبا از جاذبه های شهرمون می‌سازید که این ماه مربوط به بخش جلگه میباشد به ۳ کلیپ برتر هر ماه سه جایزه ۲۰۰ هزارتومانی اهدا میشه🌺🌺 دست بجنبید عقب نمودید. یا علی🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🆔@chantehh
🗓 محرم ۹۶ ◾️ حسینیه فاطمیه بهاباد 🆔@chantehh
37.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر دوتا دست خدا گُل توشه معامله با خدا این شکلیه.....💚 🆔@chantehh