#سلام_امام_زمانم
ای کاش امروز
نسیم صبحگاه
سلام و عرض تسلیت مارابه شمابرساند
مولا جان...
به خونخواهی پدر غریبت برگرد
عاشقانت باجان ومالشان آمادهاند
فدایت شوند
بحق علی علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه مهمه
🔻خدا برای ما نشونه گذاشته. چرا توجه نداریم؟
صیحه آسمانی در شب ٢٣ رمضان که فرداش هم جمعه باشه رخ میده.
✨ظهور را تمنا کنیم...
#فقط_احتمال
❗️خواهشاً خواهشاً این ویدیو رو ببینید. بهسادگی از کنارش عبور نکنید و با فرستادن این ویدیو برای دیگران قدم کوچکی برای ظهور امام زمانمون بردارید.❗️
🌺 #لبیک_یا_مهدی ✋🌺
🌸اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌸
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
⚫️ دعای روز بیست و یکم ماه رمضان
🔹 اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ دَلِيلاً، وَ لا تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ عَلَيَّ سَبِيلاً، وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ لِي مَنْزِلاً وَ مَقِيلاً، يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الطَّالِبِينَ.
🔺 خدایا در این ماه برای من به سوی خشنودیت دلیلی قرار ده، و برای شیطان راهی به سوی من قرار مده، و بهشت را منزل و آسایشگاهم قرار ده، ای برآورنده حاجات خواهندگان.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
✔️ تخریب سلولهای سرطانی
👌با رادیوداروها
رادیوداروها دارای اشعههای الکترومغناطیسی هستند که به بدن فرستاده میشوند و با بافتهای بدن تعامل دارند. این اشعهها میتوانند بافتهای بدن را تغییر دهند و باعث تخریب سلولهای سرطانی شوند.
سالانه یک میلیون بیمار از رادیوداروهای ساخت ایران استفاده کنند و ایران، فناوری تولید بیش از ۵۰ نوع رادیودارو را بومیسازی کرده است.
رادیوداروهای ایرانی به ۱۵ کشور مانند: مصر، هند، پاکستان، عراق، لبنان، سوریه و برخی کشورهای اروپایی صادر میشوند
📆 ۱۴۰۲/۱/۲۰
#ساختوتولید
#پزشکی
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
عکسی که بعد از ۳۱ سال اجازه انتشار یافت!
شب عملیات رمضان پشت میدان مین، رزمندهها زمینگیر میشوند از ۱۵۰ نفر داوطلب ۲۰ نفر انتخاب میشوند با گذشتن از میدان مین راه عبور بقیه باز شود. ۲۰ نفر نوبتی روی زمین غلت میزنند تا راه باز شود! این عکس، صبحِ همان شب است.!! اینها که در این عکس اینگونه آرام خوابیدهاند و اینگونه معصومانه سر را بر زمین گذاشتهاند نه نان خواستند و نه نام.
پایان.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔻اوون بنجامین، کمدین آمریکایی با انتشار عکسی از یک خانه فحشا در یک خیابان عمومی لسآنجلس که بنرهای مهسا امینی و زن زندگی آزادی روی اون نصب شده این توییت رو منتشر کرده
🔹️ اون نوشته : به زنان مسلمان(نما) در غرب (از جمله ایرانیان فراری) گوش ندهید. آنها میخواهند روسری را از شما بگیرند تا شما را به روسپیهای معتاد تبدیل کنند.
تنها چیزی که آنها به دنبال آزادی شما از آن هستند، ایمنی خانواده و عزت شماست.
شریعت به شما ظلم نمیکند، بلکه از شما محافظت میکند
#مهسا_امینی
#زن_هرزه_کومله
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔴امنیت در ایران، موهبتی که مردم با مقاومت و ایستادگی بر سر مواضع انقلابی خود بدست آوردند
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
وسط برنامه کارشناس دینی میاره تا مذهبی ها بدونند این تجربه ها توجیه دینی داره. آخر برنامه تجربه گر خارجی و غربی میاره تا غربخداها دهنشون بسته بشه. خودش وسط برنامه دقیق میپرسه و مدل های مختلف تجربه را دسته بندی میکنه تا شان پژوهشی رعایت بشه.
این آقا کارشو بلده!
#زندگی_پس_از_زندگی
🗣🇮🇷رضا یزدان پرست🇮🇷
#ماه_رمضان
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔺در این روزها یادی بکنیم از بانیان وضعیت موجود و ترک فعل های آنها!
💠هنگامی که از برخورد قانونی با معضل بی حجابی حرف میزنیم شاید در ذهن اکثریت افراد برخورد با بانوان بی حجاب در جامعه متصور شود. باید دانست که برخورد قانونی فقط این نیست و شامل موارد بسیار زیادی میشود و یکی از مهمترین برخوردهای قانونی برای حل مشکل بی حجابی ، ساماندهی و چهارچوب بندی اینترنت امروز کشور است که آتشِ فرهنگ برهنگی و بی عفتی از آنجا زبانه میکشد!
📣ساماندهی فضای مجازی در سطح اعلا ، جز با راه اندازی کامل #شبکه_ملی_اطلاعات و خلاصی از اینترنت آلودهی آمریکایی میسر نخواهد بود!
#حجاب
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 درخواست وقیحانه شبکه اینترنشنال برای حمله نظامی به ایران ولو به قیمت کشته شدن مردم!
👆تحریم کارساز نیست، باید حمله نظامی به ایران صورت بگیرد و تلفات آن هم برعهده جمهوری اسلامی است!!!
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔴توییت مجری برنامه رادیویی و تحلیلگر سیاسی در واشنگتن:
🔹دولت آمریکا میلیاردها سلاح به اوکراین و تایوان ارسال می کند در همین حال، این یک تصویر در ایالات متحده است
🔹البته این وجه زندگی توی آمریکا رو بزک کنندگان غرب صلاح نمیبینن توی جامعه ایران مطرح بشه چون خودتحقیری با شکست مواجهه میشه
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
💠 *پاسخ به یک شبهه دفاع مقدس، همراه با خاطره نادرزمانی از لنگه کفش یک پسرک بسیجی رزمنده*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6
🔴شبهه:
ﺷﺐ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ، ﺭﺯﻣﻨﺪه ﻫﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. ﺍﺯ 150 ﻧﻔﺮ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ 20 ﻧﻔﺮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺭﺍهی ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺒﻮﺭ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ. ﺑﯿﺴﺖ ﻧﻔﺮ ﻧﻮﺑﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻏﻠﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﻦ ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ ... ﺍﯾﻦ ﻋﮑﺲ ﺻﺒﺢ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ.
تصویر زیر صبح همان شب عملیات رمضان را نشان می دهد که در فضای مجازی منتشر شده و بازخورد های متفاوتی را در بین کاربران داشته است.
🔵پاسخ:
🔹این عکس مربوط به بمباران هوایی، و قبل از شروع عملیات است و ربطی به رفتن داوطلبانه به میدان مین ندارد.
🔹رفتن داوطلبانه بر سیمخاردار و درون میدان مین و روی مین، اصلا صحت ندارد و تخیل و تحریف و خاطرهبافی بعضی از اشخاص و نویسندگان و فیلمسازان است.
همانطور که بارها و بارها فرماندهان ارشد سپاه و دفاع مقدس مثل سردار حاج قاسم سلیمانی و دیگر عزیزان فرموده اند،(کلیپ فرمایشات سردار در اینترنت موجود است)، این موضوعات اصلا صحت ندارد و در حقیقت توهین به جنگ و شهدا و فرماندهان میباشد. چرا که در جنگ، بهترین تدابیر و تصمیمات و تلاشها صورت میگرفت که عملیاتها به بهترین وجه ممکن انجام شود.
در زمان جنگ، حداقل چندین ماه تحقیق اطلاعاتی و عملیاتی و شناسایی و خنثیسازی میادین مین و معبرگشایی و علائمگذاری و نوارکشی و شبنماگذاری صورت میگرفت که کوچکترین اتفاقی برای عزیزان رزمنده پیش نیاید.
بله، شاید در معبرهای ایجاد شده توسط نیروهای تخریبچی، مینی مخفی و جامانده و دیده نشده و حین عملیات، رزمندهای ناخواسته پایش را بر روی آن مین گذاشته باشد، اما هرگز اینطور نبوده که نیرو را داوطلبانه به میدان مین خنثی نشده فرستاده و باعث کشته شدن آنها شوند که مثلا معبری باز شود!. اینجور کارها هرگز جزو تدابیر فرماندهان مخلص و کارکشته دفاع مقدس نبوده است و اینگونه تخیلنویسیها توهین به شعور و فهم و درک شهدا و رزمندگان و فرماندهان است.
همانطور که از صدای تماس بیسیمی شهید حسن باقری مشخص است، که میتوانید از اینترنت دانلود کنید، ایشان و دیگر فرماندهان ارشد دفاع مقدس جلوی اینگونه بیتدبیری بعضی از فرماندهان رده پائین دسته و تیم و گروه را گرفته و هرگز به اینگونه فرماندهان بیتدبیر اجازه استفاده از نیروی داوطلب برای رفتن روی مین و سیمخاردار را ندادهاند و چنین اتفاقی هیچگاه در ۸سال دفاع مقدس رخ نداده و این تخیلبافیها بی سند و مدرک هرگز صحت ندارد.
🔹 *خاطره لنگ کفش یک رزمنده*
سعی میکنم با یک خاطره از دفاع مقدس، شایعات و شبهات داوطلبانه رفتن یا فرستادن رزمندگان بر روی مین را بیشتر توضیح دهم:
سهمیه مهمات سنگر ما تمام شده بود و هیچ فشنگی برایمان باقی نمانده بود و چون در آن زمان کمتر کشوری به ایران اسلحه و مهمات میفروخت، و ایران با کلی مشکلات میتوانست مقداری مهمات به دست آورد، در جبهه ها طرح سهمیهبندی مهمات اجرا میشد.
یک بسیجی کمسن و سال و لاغر و ریزه میزه ای داشتیم که پوتین، و حتی کفش ورزشی و کتانی که به جبهه میفرستادند هم اندازه پایش نبود و در حین راه رفتن از پایش بیرون میآمد و دائم بایستی میایستاد و کفشش را پا میکرد. او چونکه سنش کم بود و به جبهه راهش نمیدادند با کلک و حقه آمده بود.
متاسفانه الان اسم او را فراموش کردم. ایشون گفتند من جایی را بلد هستم که کلی مهمات آنجاست و میتوانم بروم و یک صندوق فشنگ برایتان بیاورم.
بنده گمان کردم او قصد فشنگدزدی از سنگر های اطراف و گردانهای دیگر را دارد. بهش گفتم نه! ما نباید از سهمیه دیگران اسفاده کنیم و آنها هم خودشان نیاز دارند.
با اصرار او که میگفت آن مهمات ها صاحب ندارد و مال کسی نیست، من و سه چهار نفر دیگر همراهش رفتیم که ببینیم آنجا کجاست و قضیه آن مهماتها چه است.
او ما را از راه نهری که آب نداشت و نیهای خشکیده اش آن را به شکل یک تونل در آورده بود هدایت کرد و وقتی از آن تونل نی بیرون آمدیم وارد یک جاده خاکی شدیم و به یک محوطه خیلی بزرگی که دور تا دورش خاکریز بلند و بزرگی ساخته بودند و چندین تانک و چندین صندوق مهمات هم وجود داشت رسیدیم. همینطور که با خوشحالی و سر و صدا به سمت صندوقهای مهمات در حال حرکت بودیم یهویی صدای رگبار تیرباری که از روی خاکریز به سمت ما شلیک میکرد و شنیدیم و روی زمین دراز کشیدیم که تیر به ما اصابت نکند! ما تازه متوجه شدیم که وارد خاکریزهای عراقیها شده ایم!.
سینهخیز خودمان را به سمت تانکها رساندیم و پناه گرفتیم و قصد فرار و برگشت داشتیم اما دیدم آن پسر بچه خودش را به صندوق فشنگ رسانده و به زور آن را روی زمین میکشد و سعی دارد آن را با خودش بیاورد اما زورش نمیرسد!
ادامه👇
با فریاد بهش گفتم صندوق رو رها کند و پشت یکی از تانکها پناه بگیرد اما او مثل کودکی که به اسباببازی محبوبش چسبیده باشد و نمیگذارد کسی آن را ازش بگیرد دسته صندوق فشنگ را رها نمیکرد و زیر رگبار تیربار دشمن آن را با خود میکشید!
من و احمد تقیزاده مجبور شدیم هرطور شده خودمان را به او برسانیم و صندوق را ازش بگیریم و با اصرار او با خودمان بیاوریم!
چند لحظهای صدای تیربار خاموش شد و ما هم از فرصت استفاده کردیم و پا به فرار گذاشتیم! در حین فرار، مجددا تیربار دشمن شروع به شلیک کرد اما ما به نزدیکی یک خاکریز کوتاه رسیده بودیم و خودمان را پشت آن خاکریز پرت کردیم!
یک لنگه از کفش آن پسر بسیجیه در حین پریدن، از پایش در آمده بود و آن طرف خاکریز افتاده بود و قصد داشت برگردد و کفشش را بیاورد!. بهش اجازه ندادم برود اما چون آن منطقه پر از تخته و میخ و ترکش و نخلهای افتاده و خار بود، بخاطر اینکه پای برهنه او زخمی نشود وقتی صدای تیربار خاموش شد فورا به آن طرف خاکریز پریدم و لنگه کفش آن بسیجی را آوردم و تا صدای تیربار بلند شد همگی با هم از پشت آن خاکریز کوتاه، بصورت خمیده دویدیم و از معرکه فرار کردیم و کلی خوشحال بودیم که یک صندوق پر از فشنگ بدست آوردیم.
🔹ببینید! وقتی من که هیچ مسئولیت مهم و آنچنای نداشتم دلم نیامد و حاضر نشدم خار و تکه چوب های تیز به پای یک رزمنده بنشیند، و جان خودم را برای پس گرفتن یک لنگه کفش یک بسیجی از دشمن به خطر انداختم، فرماندهان نظامی ما که مسئولیت حفظ جان نیروها را بر عهده داشتند چطور حاظر میشوند مفت و ناشیانه نیروهای خود را به میدان مین و روی مین بفرستند؟! هرچند این کار از نظر عقلی و تاکتیک نظامی، مخصوصا برای فرماندهانی که دوره های تخصصی فرماندهی و جنگ را دیده اند غیر قابل قبول و محال است. این شایعات و داستان سرایی ها جز تخریب شخصیت و زیر سوال بردن فرماندهان دلیر و توانمدن دوران دفاع مقدس، هیچ هدف و سود دیگری ندارد، لطفا با بازنشر اینگونه مطالب به دشمن کمک نکنیم.
🖋️راوی: نادرزمانی (خرمشهری)، رزمنده بسیجی گردان امام حسین لشکر ٣٣ المهدی استان فارس. ١۴٠٢/١/٢٣_ ٢١رمضان
📤 *پاسخگویان/ وبلاگ حسینیه و هیئت محبین انصار المهدی(عج) شهر بندر امام خمینی(ره)*
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در وبلاگ:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3114
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/4238
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/1459
در بله:
https://ble.ir/pasokhha/-3802776183372425005/1681312974430
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
پویشآزادیزندانیانجرایمغیرعمد
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
انتظار یعنی نگاه زندانی به دستگیره در شاید که بچرخد و در باز شود.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
قال رسولا...(ص)
هر كس بندۀ مؤمنى را آزاد كند، در مقابل هر عضوى از اعضاى او، برايش آزادى عضوى از آتش به بار خواهد آمد.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
قابلتوجهدوستانعزیزطبقروالهرسال
درماهمبارکرمضان ناحیه مبلغیجهت
آزادیزندانیانجرایمغیرعمدجمعآوری
می نمایدعزیزاندرشبهایقدرانشاا...
نسبتبهتبلیغوتبییناینامرخداپسندانه اقدامنمایید.ومبالغهرچنداندکرا
بهحوزه مقاومت بسیج الزهرا(س)ارسالنمایید.
اجرتانباامیرالمومنین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 سفره افطاری ۴٠٠٠ نفری در شب شهادت امیرالمومنین(ع) در خیابان ارم قم برای اولین بار
#ماه_مبارک_رمضان
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔆 متن شبهه :
مگر امیر المومنین ( ع ) فرمودند: در عفو لذتیست که در انتقام نیست، پس چرا قاتل امام علي علیه السلام عفو نشد؟ ، مگر ائمه ( ع ) مظهر بخشش نیستند؟ پس چرا امام حسن ( ع ) ابن ملجم را عفو نکرد ؟
🔆 پاسخ شبهه :
💙@deldadegi
1⃣ قاتل در زمانی بخشیده میشود که از کرده خود پشیمان باشد توبه کرده باشد و عذر خواهی کند در صورتی که ابن ملجم اینگونه نبود بلکه از جنایت خود راضی و خوشحال بود. به تعبیر دیگر #مفسد_الارض بود که اگر عفو میشد به جنایات دیگری دست میزد.
2⃣ ام کلثوم نزد ابن ملجم ملعون رفت و فرمود: «ای دشمن خدا امیرالمؤمنین علیه السلام را کشتی؟» ابن ملجم گفت: «من امیرالمومنین علیه السلام را نکشتم بلکه پدر تو را کشتم.» ام کلثوم گفت: «امیدوارم که این ضربت به پدرم ضرری نرساند.» ابن ملجم گفت: «گویا می بینم که بر مرگ پدرت شیون و زاری می کنی زیرا به خدا قسم ضربتی بر او زدم که اگر این ضربت بر همه اهل زمین فرود آمده بود هیچ یک از آنان را زنده نمی گذاشت.
3⃣ در نقلی امده است او خواهان صحبت درگوشی با امام مجتبی بود که حضرت نپذیرفت و فرمود غرضش آن است که گوش مرا به دندان بگیرد. پس آن ملعون گفت: واللَّه که اگر می گذاشت، گوشش را از سرش جدا می کردم.(2) پس مشخص است که او نه توبه کرد نه پشیمان بود.
4⃣ قصاص حقی است که بر ولی دم مفروض است و این حق از هیچ کس برداشته نمیشود. ولی دم حقی دارد که برای او ثابت است. اما اگر حضرت علی علیه السلام زنده میماند شاید قصه فرق میکرد همانگونه که حضرت فرمود اگر ماندم خودم میدانم که چه رفتاری با او داشته باشم و اگراز دنیا رفتم فقط یک ضربه به او بزنید.
5⃣ امام هم حق الله است و هم حق الناس و یک موضوع شخصی نیست و نمیشود به سادگی از کنار ان عبور کرد. پیامبر فرمود انا و علی ابوا هذه الامه (3) .بنابر این امت فرزند او هستند و فرزند از حق پدرش نمیگذرد .
پی نوشت:
1. فتال نیشابوری، محمد بن حسن؛ روضة الواعظین، قم، انتشارات رضی، بیتا، ج 1 ص 134
2. فرحة القری، ترجمه، مجلسی، ص 59
3. مجلسی، بحارالانوار ج 16 ص 95
#شبهه
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔴 نماز شب بیست و دوم ماه رمضان برای بهشتی شدن
🔵 امام علی علیه السلام فرمودند:
🟡 هر کس در شب بیست و دوم ماه رمضان، هشت رکعت نماز بخواند در هر رکعت بعد از سوره حمد هر سوره ای که دوست دارد بخواند از هر دری بخواهد وارد بهشت می شود.
📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۸
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
این تصویر را هرگز فراموش نکنید!
این تصویر را هرگز فراموش نکنید تا کاری که امثال #سردارسلیمانی در نابودی #داعش انجام دادندهیچگاه از یادتان نرودکودکان علوی و مسیحی در قفس که توسط داعش و گروههای تروریستی در سوریه در شهر "غوطه در معرض نمایش و سپس جلوی چشم والدینشان کشته میشدند.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
#قرارگاه_سازندگی
#رزمایش_نذر_شهدا
به نیابت از شهید حسین دهقانی
طبخ شله زرد با کمک نوجوانان در شب شهادت امام علی علیه السلام وتوزیع در مراسم احیا پایگاه.
۱۴۰۲/۰۱/۲۲
#امام_زمان
#ماه_امید
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#امسال_عید_میهمان_هستیم
#پایگاه_مقامت_حضرت_خدیجه_کبری سلام الله علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_الزهرا_سلاماللهعلیها
#ناحیه_مقاومت_نایین
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
#قرارگاه_تزکیه
#رزمایش_ذکر_شهدا
به نیابت از شهید حسین دهقانی
برگزاری مراسم احیا شب بیست و یکم
ماه مبارک رمضان
قرائت سوره واقعه ،توحید،یس
دعای افتتاح
دعای جوشن کبیر
واذکار سفارش شده در این شب
همراه با برگزاری کارگاه نقاشی ویژه نوجوانان با موضوع لیالی قدر
۱۴۰۲/۰۱/۲۲
#امام_زمان
#ماه_امید
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#پایگاه_مقامت_حضرت_خدیجه_کبری
سلام الله علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_الزهرا_سلاماللهعلیها
#ناحیه_مقاومت_نایین
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
با آرزوی قبولی طاعات عزیزان
انشاءالله امشب دوباره دوقسمت از رمان یکی مثل همه بارگذاری میشه تا جبران دیشب هم شده باشه
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷 «یکی مثل همه» 🔷
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت چهارم
🔶صحن مسجدالرسول🔶
-من که خیلی استفاده کردم. از این شیوایی کلام و آرامش گفتار. اما کاش طولانیتر صحبت میکردید. نمیدونم چرا دیگه روحانیون این دوره زمانه، مثل علما و عرفای قدیم، طولانی صحبت نمیکنند؟ ما سابقه سخنرانی یک ساعت و نیم و دوساعت در این مسجد داریم! سخنرانیهایی که تا تمام میشد، سخنرانِ بعدی شروع میکرد و بسم الله میگفت! یه همچین عظمتی در قدیم الایام یادمون هست.
اینها کلام پیرمردِ حدودا هفتاد سالهای به نام حاجی محمودی بود. حاجی محمودی که به نوعی رییس هیئت اُمنا بود، عشقش سخنرانیهای طولانی و آتشین بود که خب طبیعتا با روحیه و منشِ داود جور درنمیآمد. یک خصوصیت دیگری هم که داشت این بود که وقتی حرف میزد، جوری به چشمانت زل میزد که فقط مجبور بودی تاییدش کنی و با کلمات«بعله. درسته. احسنت. حق با شماست.» خوشحالش کنی.
داود میدید هنوز جمله حاجی محمودی تمام نشده، همه هیئت اُمنا سر تکان میدهند و بعله و احسنت میگویند! به خاطر همین، هاج و واج نشسته بود وسط جمعِ شش هفت نفره آنها که یکباره اوستقی گفت: «نظر شما چیه حاج آقا؟!»
داود مکثی کرد و گفت: «خدا حقِ گذشتگانِ از علما و مومنین بر ما حلال کنه اما شاید به خاطر همین اطاله کلامها و سخنرانیهای پشت کله هم، مسجد به مرور زمان اینقدر خلوت شده و دیگه به جز همین عزیزان دهههای پیشین، دیگه کسی نمیاد!»
سکوت سنگینی بر جمع حاکم شد. حاجی محمودی خودی تکان داد و رو به داود گفت: «یعنی میفرمایید بزرگان اشتباه میکردند؟»
داود فورا با همان لحن معمولی و همیشگیاش گفت: «نمیدونم. فورا منو با ارواح بزرگان در نندازید! قضاوتِ راحتی نیست. ولی قطعا یه جای کار میلنگیده که الان به این حال و روز افتادیم و حتی یه پسر بچه تو مسجد نیست که یه بلندگو دستم بده. به خدا من شرمنده شدم که خادمِ عزیز مسجد، با دست لرزانش بلندگو به من داد.»
ذاکر که در جمع حضور داشت و تسبیحش را هر از لحظاتی دورِ انگشتش تاب میداد گفت: «ببخشید بزرگوار! خب این از ضعف شما روحانیت امروزی هست. ماشالله هر کدوم از طلبهها در طول سال، قم تشریف دارن و خبر از حال و درد مردم ندارن و تا میان شهر و روستا، سرِ سفره آماده طلبههایی میشینن که بیچارهها در طول سال در شهرستانها دارن زحمت میکشن. مساجد را خالی از نوجوان و جوان میبینن؟ تقصیر رو نندازین گردنِ هیئت اُمنا و طولانی بودن سخنرانیهای علمای قدیم! وگرنه جوونای دیروز، پای منبرهای طولانی علما جذب و بزرگ شدند. الان هم شما جذاب باش تا بچههای ما جذب بشن. بزرگوار! اگه شما بلدی، بسم الله. والا ما از خدامونه. والا ما هم پسر و دختر جوان و نوجوان داریم که آرزومونه بیان مسجد و کتاب و مداحی و سخنرانیهای بصیرتی که ما میگیم گوش بدن و آدم بشن. من امروز رفتم همین کتابخونه مسجد خودمون و خانم ایزدی که الحق و الانصاف از نظر بصیرت و دیانت و دانش لنگه ندارند رو منصوب کردم اما دیدم با خودم دهنفر هم نمیشدیم. خب این آسیبه. حالا شما بفرمایید. بنظرتون چه کنیم؟»
نرجس به همراه حاجخانم مهدوی(مادر حاج آقای مهدوی/رفیق داود) در گوشه جلسه نشسته بودند و تنها خانمهای هیئت اُمنا بودند. نرجس با شنیدن این حرفها از ذاکر، کمی جا خورد و نگاهش که به گُلِ قالی مسجد دوخته بود، گِرد کرد اما حرفی نزد.
داود که انگار منتظر همچین حرفی بود، با لبخند گفت: «خب خدا را شکر که همنظریم. منم نیومدم بگم بلدم و یا خدایی نکرده جای کسی رو بگیرم. همین طور که هیچ ضمانتی نمیدم که بچههای مردمو مجبور کنم که مطابق خواست و سلیقه هیئت اُمنا کتاب بخونن و مداحی گوش بدن و سخنرانی بشنوند. اما تلاشم را برای جذب میکنم. ولی نیاز به مکانی دارم که بتونم همین جا بمونم. ماشالله این محل و مسجد، بالاشهر هست و حوزه ما جنوبِ شهر. اگر بتونم همینجا بمونم بیشتر میتونم درخدمت محل و مردم باشم.»
آقاخانِ مهدوی که پیرمردی شیک و بسیار مودبی بود رو به حاجی محمودی کرد و گفت: «اجازه هست بنده هم دو کلمه عرض کنم؟»
محمودی گفت: «صاب اختیارید. بفرمایید!»
آقاخان گفت: «بنده هم خیر مقدم عرض میکنم خدمت حاج آقای عزیز. تعریف شما را از پسرم خیلی شنیدم. پیشنهادم اینه که گوشه حیاطِ مسجد، یه اتاق سه در چهار هست که معمولا میهمانان و علمایی که تشریف میآوردند در آنجا اقامت میکردند. خودم و حاج خانم امروز میمونیم و دستی به سر و روش میکشیم و برای شما آماده میکنیم. ضمنا تا جایی که از دستم بربیاد، اگر کمک مالی هم لازم باشه، درخدمتم.»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
داود از کلام و ادب و پیشنهاد آقاخان خیلی خوشحال شد و گفت: «خدا خیرتون بده. امیدوارم مفید باشم و حضورم موثر باشه.»
ذاکر فورا گفت: «با خانواده تشریف میارین دیگه؟!»
داود گفت: «نخیر. تنهام. ینی... مجردم.»
تا گفت مجردم، شکل و قیافه ذاکر شد مثل بستی چوبیِ آب شده! با حالتِ بدی گفت: «مجردین؟! ای بابا! بد شد که!»
آقاخان فورا گفت: «چرا بد شد؟ ایرادش چیه؟»
ذاکر گفت: «آقاخان!! شما دیگه چرا؟ فتنه آخوندِ مجردِ تنها از فتنههای بزرگ آخرالزمان محسوب میشه. مخصوصا اگه ماشالله... جای برادری... نمیدونم والا ... من وظیفم بود که هشدار بدم. حالا باز هرطور صلاحه.»
محمودی که با شنیدن کلمه«مجردم» یکی از ابروهاش برده بود بالا و با حرفهای ذاکر هم انگار آتش زیرِ خاکسترش داشت گُر میگرفت، خودش را کنترل کرد و گفت: «خب آقای ذاکر حق دارند. چون میخواستیم شما به خانوادهها مشاوره بدین و مشکلات روحی و زناشویی مردم با دانش شما حل بشه. خب اینجوری یه کم سخته.»
داود خیلی عادی و صریح گفت: «برای حل مشکلات روحی و زناشویی و این حرفها باید دست به دامن یک مشاور امین و متخصص شد. کسی که درسش رو خونده باشه و دانشِ مشاوره داشته باشه. نه از اینا که دو سه تا دوره کوتاه مدت شرکت کردند و حرفای انگیزشی میزنن و اگه زشت نبود، به همدیگه میگفتند دکتر! هر کسی که روحانی هست و لباس آخوندی پوشیده، ضرورتا مشاور نیست. چون ما اصلا درسِ مشاوره در حوزهها نمیخونیم. وظیفه ما یه چیز دیگه است. شما که غریبه نیستید اما من خیلی از زندگیها و حال و آینده افراد سراغ دارم که بخاطر مراجعه به غیر متخصص نابود شده و چه آه و نفرینها که پشت سر اون بندگان خدا نیومده. من صریحا اعلام میکنم که نه مشاوره بلدم و نه اجازه میدم که تا در این مسجد هستم، کسی بدون مجوز و مدرک معتبر دانشگاهی برای مشاوره و درمان، پاشو تو این مسجد بذاره. شوخی بازی که نیست.»
ذاکر و محمودی هیچی نگفتند و فقط به صورت داود زل زدند. آقاخان که میخواست فضای بحث را عوض کند، رو به داود گفت: «خب خیره انشاءالله. پس لطفا تا من حجره رو آماده میکنم و حاج خانم هم افطاری امشب را آماده میکنن، شما هم تشریف ببرید حوزه و وسایلتون رو بیارین.»
داود دست راستش را روی سینهاش گذاشت و رو به آقاخان گفت: «از محبت شما ممنونم. چشم. میرم وسایلمو میارم. اگر دیگه امری ندارین، زحمت کم کنم؟»
جلسه تمام شد. ذاکر همین طور که قدم میزد، داشت همچنان روده درازی میکرد و از آسیبهای حضور آخوند مجرد در مسجد با نرجس پِچپِچ میکردند. محمودی و آقا خان و داود هم چند متر جلوتر از آنها داشتند از مسجد خارج میشدند.
محمودی گفت: «راننده آماده است. خیر پیش. شب منتظرتونیم.»
داود گفت: «ممنون. اگه اجازه بدید میخوام قدم بزنم. میخوام محله رو ببینم. هرجا هم خسته شدم و ضعف کردم، تاکسی میگیرم میرم.»
محمودی گفت: «هر طور صلاحه. باشه.»
آقاخان همین طور که لبخند بر لب داشت و انگار از این که داود میخواهد قدمزنان، محله و مردم را ببیند این بیت شعر را خواند: «🌷علی رغم مدعیانی که منع عشق کنند ... جمال چهره تو حجت موجه ماست🌷»
با این بیت، انگار یک کولهبار حسِ و حال خوب به داود داد. پاهای داود، جان بیشتری گرفت و با دلگرمی بیشتری از آنها خدافظی کرد و راهش را گرفت و رفت.
رفت وسط مردم. پیادهرو به پیادهرو و کوچه به کوچه را گز کرد. در راه به جوان و نوجوان و دختر و پسرهای زیادی برخورد کرد. از کسی سلام نشنید. البته خودش هم خیلی اهل سلام و معاشرت و گرم گرفتنهای داغ و پوپولیستی نبود. از جلوی مغازهها و بوتیک ها و پاساژها که رد میشد، میدید که مردم به راحتی روزهخواری میکنند. حتی جلوی یکی از مغازههای لباس فروشی که رد میشد، دو تا جوان داشتند ناهار میخوردند. یکی از آنها تا متوجه شد که داود دارد از آن پیادهرو رد میشود و تا چند ثانیه دیگر به آنها میرسد، از عمد نوشابهاش را خورد و بادِگلوی زیادی را در دهانش حبس کرد و تا داود به آنها رسید و میخواست رد بشود، چنان آروق بلندی زد که رفیقش که مجتبی نام داشت از خنده رودهبر شد و وسط خندههایش به او گفت: «مجید! دهنت سرویس! بوش تا اینجا اومد!»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
داود انگار نه انگار. از کنار آنها رد شد و هیچ نگفت. حتی برنگشت به آنها تَخم و غیظ کند. هیچ. راهش را گرفت و رفت.
نزدیک سه ساعت و یا بیشتر راه رفت. پاهایش خیلی خسته شد و با دهان روزه ضعف کرده بود. یک فضای سبز کوچک در آن نزدیکی بود. رفت و روی یکی از صندلیها نشست. عمامهاش را درآورد و عینکش را هم برداشت و دستی به سر و صورتش کشید. گوشی همراهش را درآورد. دید احمد سه چهار بار زنگ زده. شماره احمد را گرفت.
-الو. سلام.
-سلام. کجایی؟ نیستی!
-لابد بازم بی اجازه رفتی تو حُجرم و دیدی نیستم.
-کجایی الان؟ افطار چیکار کنم؟ یه چیزی بگیر بیار.
-از این خبرا نیست. احمد آماده شو و بیا به این لوکیشنی که میفرستم.
-بله؟! کجا؟ من از جام جُم نمیخورم.
-فقط زود باش. راستی شلوار راحتی و دو تا پیراهن واسم بردار بیار.
-میگم نمیام، میگی واست شلوار و پیراهن بیارم. پاشو بیا فصل سوم خانه کاغذی نگاه کنیم. کجا رفتی باز موندی؟!
همین طور که داود با احمد حرف میزد، دید روبرویش یک آموزشگاه ابتدایی پسرانه و بغل دستش یک موسسه زبان برای نوجوانها تعطیل شدند. داود چشمانش را گرد کرد و همین طور که با دقت به بچههای مردم نگاه میکرد، به احمد گفت: «احمد منتظرتم.» این را گفت و قطع کرد و همچنان به بچهها چشم دوخت. در همان لحظات، چیزی به ذهنش آمد و لبخند زیرکانهای گوشه لبش نقش بست.
🔶منزل ذاکر🔶
ذاکر روی مبلش نشسته بود و داشت با تلفن همراه حرف میزد.
-من دارم تمام تلاشمو میکنم که به جز بچههایی که مِنّا(بسیار نزدیک و مورد اعتماد ما) هستند، کسی به خودش جرات قلم زدن در این حوزهها نداشته باشه. درسته ما مخاطب نداریم اما همه چی دست خودمونه. مخاطب هم خدا بزرگه. من فقط از این دلخورم که چرا حاج عبدالمطلب همش دم از جذب حداکثری میزنه. مگه چقدر لازمه نویسنده و فیلمنامهنویس داشته باشیم؟ چرا باید همه رو تحویل بگیریم؟ من این منش حاج عبدالمطلب رو قبول ندارم. رُک بگم؛ انقلابی نیست. دیگه پیر شده و مملو از محافظهکاری! حیف که مافوقم هست و احترامش واجب. وگرنه به قرآن قسم... ببین دارم با دهن روزه قسم میخورم... به قرآن قسم نمیگذاشتم هیچ گردشکاری بره زیردست حاج عبدالمطلب. خودم امضا میکردم و میفرستادم میرفت.
پاهایش خسته شد و بلند شد و در حالی که راه میرفت ادامه داد و گفت: «ببین فرهادی جان! شما یه کاری کن! یه جوری رو ذهن ابوی کار کن. حداقل اطلاع داشته باشه. من حس میکنم ابوی این چیزا رو اطلاع ندارهها! این که ما هی گردشکار و نامه میزنیم اما حاج عبدالمطلب رد میکنه و علیه اونا حکم نمیده، مسئولیت فردای قیامتش با خودتهها!»
فرهادی که مشخص بود هول شده، گفت: «خب تکلیف چیه حاجی؟ شما بگو تا ما بگیم چشم!»
ذاکر که همزمان داشت از پنجره خانهاش به بیرون نگاه میکرد، از بالا دید که داود و احمد در حال پیادهروی به طرف مسجد هستند. چشمانش را نازک کرد و همچنان که به داود خیره شده بود، به فرهادی که همچنان پشت خط بود گفت: «تو فقط ابوی را بپز! که مو دماغ نشه. بقیهاش با من.»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه دارد...
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾