eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
781 عکس
415 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_50 نیست که هست! خوش اخلاق و مذهبی ام هست! حالا یه کوچولو زیادی بزرگ تر از منه!" و...و..." ز
بابا شما چی گفتید؟! پدرم یک لیوان دوغ برای خودش می ریزد و شمرده شمرده جواب میدهد: حسام جوون بدی نیس! پسرخالته! از بچگی می شناسیمش... لیسانس گرفته و سرکار مشغوله! سربه زیره... به مام میخوره! چی باید می گفتم به نظرت دختر؟! حرصم میگیرد. دندانهایم راروی هم فشار میدهم و ازجا بلند می شوم. چشمان گیرا و جذاب پدرم میخندد یعنی این وسط نظر من مهم نیست؟! چرا عزیزم هست! برای همین داریم برات میگیم...ما موافقت کردیم توچرا میگی نه؟! محکم و بلند می گویم: نه نه نه نه! همین! مادرم باتعجب می پرسد: وا خب یبار بگی ام میفهمیم! بعدم این پسره چشه؟! -چش نی دماغه! خوشم نمیاد ازش! مامان- خوشت نمیاد؟! چطو تا دیروز داداش حسامت بود! فکری به دهنم می زند! خودش جواب دستم داد! قیافه ای حق به جانب به خودم می گیرم و آرام می گویم: بله! ...هنوزم میگم! چطوری به کسی که بهش می گفتم داداش و هم بازیم بوده، الان به دید خواستگار نگاه کنم؟! مادرم خودش را لوس می کند و چندبار پشت هم پلک میزند و میگوید: اینجوری نگاش کن! واقعا خانواده ی سرخوشی دارم ها! صندلی ام را سر جایش هل میدهم و دوباره تاکید می کنم: نه نه نه! همین که گفتم! بگید محیا رد کرد! دراتاق را پشت سرم می بندم و کوله پشتی ام راروی تختش میگذارم. بوی ادکلن تلخ درکل فضا پیچیده. یک عکس بزرگ سیاه و سفید بالای تختش دیوار کوب شده! ازداخل کوله پشتی ام یک تونیک با روسری بیرون می آورم. تونیک را تن و روسری را با سلیقه سرم می کنم. مقداری از موهای عسلی ام را هم یک طرف روی یکی از چشمانم می ریزم. کمی به لبهایم ماتیک می زنم و از اتاق بیرون می روم. پشت درمنتظر ایستاده. بادیدنش میترسم و دستم راروی قلبم می گذارم. با خنده میگوید: دختر اینقد لفتش دادی کم مونده بود بیام تو! حالت خوبه؟! -بله ببخشید!
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قبله‌عشق #قسمت_51 بابا شما چی گفتید؟! پدرم یک لیوان دوغ برای خودش می ریزد و شمرده شمرده جواب می
پشتش رابه من می کند و به سمت اتاق مطالعه می رود. امروز دل را به دریا زده ام! میخواهم از همسر سابقش بپرسم. فوقش عصبی می شود و یک چیز سنگین بارم می کند... لبهایم راروی هم فشار میدهم و وارد اتاق می شوم. اما خبری از او نیست. گنگ وسط اتاق می ایستم که یک دفعه پرده ی بلند و شیری رنگ پنجره ی سرتاسری اتاق تکانی می خورد و صدای محمدمهدی شنیده می شود: بیا تو ایوون! پس ایوان هم دارد! لبخند می زنم و به ایوان می روم. میز کوچک و دوصندلی و دوفنجان قهوه! تشکر می کنم و کنارش مینشینم." اوایل مقابلش می نشستم ولی الان..." فنجان را کنار دستم میگذارد و میگوید: بخور سرد نشه! لبخند می زنم و کمی قهوه را مزه مزه می کنم. شاید الان بهترین فرصت است تا گپ بزنیم! مستقیم و خیره نگاهش می کنم. متوجه می شد و می پرسد: جان؟ چی شده؟ -یه سوال بپرسم؟! دوتا بپرس! -محمدمهدی توخیلی راجع به خانواده ی من پرسیدی ولی خودت... بین حرفم می پرد: وایسا وایسا...فهمیدم میخوای چی بگی...راجع به زنمه؟ چشمانم را مظلوم می کنم صاف مینشیند و به روبه رو خیره می شوداوهوم! خب راستش... راستش شیدا خیلی شکاک بود! خیلی اذیتم می کرد. زندگی ما فقط سه سال دووم اورد! به رفت و آمدهام. شاگردام... به همه چیز گیر میداد! حتی یه مدت نمیذاشت ادکلن بزنم! می گفت کجا میخوای بری که داری عطر می زنی! شاخ درمی آورم! زن دیوانه! مرد به این خوبی! با چشمهای گرد به لبهایش چشم میدوزم که حرفش راقطع می کند. شاید بعدا بیشتر راجه بهش صحبت کنم! حق بده که اذیت شم با یادآوریش! به خوبی به او حق می دهم و دیگر اصراری نمی کنم. ازتاکسی پیاده می شوم و سمت کوچه مان می روم که همان موقع پدرم سرمی رسد
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
📸 رونمایی از سنگ جدید مزار شهید حججی 🌷 در طراحی سنگ جدید مزار شهید محسن حججی قطعاتی از مضجع سه امام شهید استفاده شده است.
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#معرفی_شهید
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علیرضا هست🥰✋ *سرداری که همچون اربابش به شهادت رسید*🕊️ *شهید علیرضا ماهینی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۱ / ۱۳۶۰ محل تولد: بوشهر محل شهادت: چزابه 🌹فرمانده جنگ های نامنظم، *که شهید چمران به خاطر شجاعتش لقب مالک اشتر را به او داده بود.*🌷 همرزمش میگوید← علیرضا را بیشتر طرف سنگر تدارکات می دیدیم،🌷 *آتش دشمن مثل بارون می آمد*💥. در همین حین ماشین نهار بچه ها را آورده بود.🥖 بچه ها سریع آمدند و غذاها را پایین آوردند. *ناگهان خمپاره 60 آمد💥 و ۸ تا از بچه ها مجروح شدند*🥀 و تنها بنده از میان آنها سالم ماندم🌷. با کمک علیرضا و سایرین، مجروحین را با ماشین به عقب فرستادیم.🥀 با این اتفاق،علیرضا گفت «همگی به سنگرهایتان بروید دشمن با تسلطی که دارد ما را می زند»🥀🖤 *نهار پر از تیر و ترکش را آوردند🥀* همگی به سنگرها رفتیم. علیرضا خودش نهار را از سنگر ما شروع کرد به تقسیم کردن. *نهارمان را داخل نصف نانی ریخته بودند و مثل ساندویج پیچیده🥖 و به دست ما داد* و گفت: «مراقب باشید و از سنگر بیرون نیایید». *شاید حدود یک متر تا یک متر و نیم که از سنگر ما جدا شد،🥀 خمپاره ۱۲۰ فرود آمد و به علیرضا خورد*💥🖤 و سرانجام او *با خمپاره به سرش همچون اربابش ابا عبدالله الحسین (ع)*🖤شربت شهادت را نوشید🕊️🕋 *سردار شهید علیرضا ماهینی* *شادی روحش صلوات*💙🌹
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
با شهدا که مانوس بشی احساس میکنی مدیونشون هستی و تلاش میکنی کاری کنی که اونها ازت خوشحال بشن بعد دو جرقه در ذهنت میزنه اولی تا صدای اذان رو میشنوی نماز اول وقت بخونی دومی گوشم رو بدم به فرمایشات رهبرم هرچی گفت گوش کنم بعد که هر دو حس رو پیاده کردی و عمل کردی لبخند شهدا رو پیش چشمت حس میکنی بهت میگن ما این دو چیز رو داشتیم خدا گل چینمون کرد 😊
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
سلام برسردارن ولایت..سلام بردلهایی که تکه تکه شد فقط به عشق امام.. سلام ای روزنه های رسیدن به خدا ای لاله های درخون غلطیده ... این شتاب به سوی شهادت رااز چه کسی فراگرفتید؟؟شاگرد چه استادی بودید؟؟؟ درچه کلاسی درس خواندید؟؟این چه سوالی است که می پرسم هرکه درکلاس کرببلا درس بخواند واستادش حسین باشداگردرس شهادت رافرانگیرد..بایدتعجب کرد.. 🔶شهدای عزیز! حال که پای جسممان بسته است، با پای دل به زیارتتان می آییم👇👇👇👇
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
متن اصلی زيارت شهدا اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَکُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاکُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّکُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِکُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّکُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَکُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِکْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِکَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّکُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَکُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِکَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُکُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّکُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِکُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْکُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَکاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِکَ اَشْهَدُ اَنَّکُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِکُمْ لاحِقُونَ
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
وای چه حس خوبیه اول روز به شهدا سلام بدی شما که عضو این کانال هستی شمارو میگم اعضا گرامی فکر میکنی از سلام دادن به شهدا کدوم یک از معصومین بیشتر خوشحال میشن ؟؟؟ من که به ذهنم حضرت زهرا سلام الله علیها میاد می پرسی چرا؟ خُب چون مادر است❤️
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
✅ مهمون علی اکبر امام حسین (ع) شد... یکی از بچه ها رو فرستاده بود دنبالم. وقتی رفتم سنگر فرماندهی بهم گفت: دوست دارم شعر کبوتر بام امام حسین (ع) رو برام بخونی. گفتم حاجی قصد دارم این شعر رو برای کسی نخونم، آخه برای هر کی که خوندم شهید شده. گفت: حالا که این طور شد حتما باید برام بخونی. هر چی اصرار کردم که حاجی الان دلم نیست بخونم، زیر بار نرفت. 🔻شروع کردم به خوندن : 🔹دلم میخواد کبوتر بام حسین بشم من 🔸فدای صحن حرم و نام حسین بشم من... 🔹دلم میخواد زخون پیکرم وضو بگیرم 🔸مدال افتخار نوکری از او بگیرم همین طور که میخوندم حواسم به حاجی بود. حال و هوای دیگه ای داشت. صدای گریه‌اش پیچید توی سنگر. 🔹دلم میخواد چو لاله‌ای، نشکفته پرپر بشم 🔸شهد شهادت بنوشم مهمان اکبر بشم ... وقتی گلوله توپ خورد کنارش مهمون علی اکبر امام حسین (ع) شد، همون طوری که می‌خواست. اونقدر پاره پاره که همه بدنش رو جمع کردند تو یه کیسه کوچیک. 🌹شهید حاج احمد کریمی ⬅️ فرمانده گردان حضرت معصومه (س) 📌 منبع کتاب ستارگان درخشان شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
می‌شود ماسکت را به من بدهی ❓ من اینجا خیلی وقت است در هوای گناه نفس‌ام گرفته 😷 در هوای روزمرگی‌های به دور از خدا غل و زنجیرهای خاکستری به دست و دل بسته...😔 شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات 🕊🌷🌷🕊
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰ فروردین ۱۳۹۹