🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_326
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_ اسم پدر مادرمون رو به دهن کثیفت نیار، پسره تا من رو دید فرار کرد اگر بینتون چیزی نیست پس چرا فرار کرد، میگفت کفترم افتاده توی حیاطتون اومدم برداشتم
_ من نمیدونم چرا فرار کرده، ولی بخدا قسم همون بود که بهت گفتم
فریاد زد
_ فقط اگر این موضوع راست باشه با دستهای خودم خفهت میکنم
باشه داداش اگر راست بود من رو بکش
داداشم رفت، گوشه پرده رو زدم کنار، مینا داره با داداشم حرف میزنه اونم سرش رو به تاسف تکون میده.
از استرس دستهام رو بهم میمالم اشک از چشمم روونِ خدایا من چیکار کنم، خودت که شاهد بودی چی شد.
داداشم و مینا رفتن تو خونه ازکنار پنجره اومدم توی آشپز خونه در کشو کابینت رو کشیدم بیرون یه کیسه زباله برداشتم بازش کردم انداختم روی تخت، یه ملافه رو چهار لا کردم پهن کردم روی مشما تا یه وقت نجس نشه، دراز کشیدم روی تخت
یادم اومد نمازم رو نخوندم با این اوضاع و احوال باید غسل استحاضه کثیره کنم، ولی اصلا حوصله ندارم، عذاب وجدان اومد سراغم، که پاشو برو غسل کن بیا نمازت رو بخو
اومدم حموم غسل کردم وضو گرفتم، نماز مغرب و عشا رو خوندم برگشتم روی تخت، خوابم نمیبره
رفتم تو فکر چرا اینقدر زندگی من پر تنشِ، چرا شادیهای من اینقدر زود گذره، زندگی شیرینم با احمد رضا چه کوتاه بود، اینجا کار خیاطی و آموزشم گرفت، یه دفعه اینطوری شد، داغ احمد رضا خیلی برام سخت بود ولی یه تصادف بود.
این تهمت رو چیکار کنم، اگر مینا این حرف رو پخش کنه بین مردم آبروی خودم پدر و. مادرم همه اعتبارم پیش مردم، میره.
سر گرفتم به آسمون، خدایا اگر این تهمت مینا برای من یه آزمایش هست کمکم کن سربلند از این آزمایش بیام بیرون.
صدای اذان صبح از گوشیم بلند شد، مجدد غسل استحاضه کثیره کردم نماز صبحم رو خوندم گوشی رو برداشتم پیام دادم برای الهه
_سلام کار خیلی خیلی واجبی دارم هر وقت بیدار شدی بهم زنگ بزن
خواستم گوشی رو بزارم لب تخت دراز بکشم صدای زنگ پیامک گوشیم اومد.
_ سلام چی شده مریم
_ باید ببینمت بهت بگم، فقط تو صبح قبل از ساعت نُه روی یه برگه بنویس به دلیل پاره ای از مشکلات آموزشگاه تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد، امیدم که رفت با مامانت بیاید من رو ببرید دکتر حالم خوب نیست
عه این حرف ها چیه میزنی، چی شده؟؟
موضوع مفصلِ، هم من حوصله نوشتن ندارم هم تو نامزدت پیشته یه وقت ناراحت میشه میگه چرا اینقدر سرت توی گوشی هست، فعلا همین کاری کن که بهت میگم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤⸤#حسینِ_زمان⸣
🍃اٜٜین همه لاٜٜف زنٜٜ مدعیٜٜ اهل ظٜٜهوࢪ
🍃پسٜٜ چࢪا یارٜٜ نیامد کهٜٜ نثاࢪش بٜٜاشیم
🍃سالٜٜ ها منتظٜٜࢪ سیصد وٜٜ اندی یاࢪ اٜٜست
🥀آنقٜٜدر مࢪد نٜٜبودیم کٜٜه یارشٜٜ باشیمٜٜ
#ایتنھانیازمالسݪام✋🏽✨
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهادت همهی آرزومه 🌹
وقتی رهبر انقلاب از آرزوی شهادت می گوید 😔😔😔
امام خامنه ای❤️
" شوق رفتن دارم اینجا جای ماندن نیست ..."
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_327
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دراز کشیدم روی تخت از بی خوابی سر درد گرفتم تو چشمهام انگار خورده شیشه ریختن ولی خوابم نمیبره.
حرفهای مینا، رفتار داداشم، ترسی که این پسره معتاد کفتر باز به جونم انداخت مثل پرده سینما از جلوی چشمهام میاد و میره توی همین فکرها بودم صدای زنگ خونه اومد.
پام رو از روی تخت گذاشتم زمین که بلند شم واای زیر دلم چه تیری کشید
خمیده خمیده اومدم کنار ایفون گوشی رو برداشتم
-کیه؟
_الههام با مامانم اومدم باز کن
دکمه ایفون رو زدم، خمیده دستم رو گذاشتم زیر دلم تا در هال اومدم کلید رو چرخوندم در رو باز کردم.
الهه و محبوبه خانم تا چشمشون افتاد به من رنگ از روشون پرید زدن تو صورتشون، الهه گفت
_خاک بر سرم کنن چرا صورتت کبودِ
دستم رو گذاشتم روی صورتم
_مگه چی شده؟
_بد جور کبود شده
بیا تو بهت میگم، رو کردم به محبوبه خانم
سلام ببخشید این موقع صبح مزاحمتون شدم
_سلام دخترم نه مزاحمت چیه، من نگران این حالتم
_بفرمایید تو
وارد خونه شدن، محبوبه خانم گفت
_مریم جان داداشت زده تو صورتت؟
بغض گلوم رو گرفت چونهام لرزید سر تکون دادم
_بله
_چرا؟
دستم رو گذاشتم روی صورتم زدم زیر گریه، الهه بغلم کرد
الهی بمیرم برات مریم جان چی شده؟
از آغوشش اومدم بیرون
صورتم خیلی کبود شده؟
اره، مگه خودت ندیدی؟
نه، بزار برم تو آینه نگاه کنم ببینم چی شده!
به سختی صاف وایسادم رفتم سمت اتاق خواب که توی آینه صورتم رو ببینم، محبوبه خانم گفت
مریم جان چرا لباست نجس شده؟
برگشتم سمتش
ببخشید الان لباسم رو عوض میکنم، برای همین گفتم بیاید من رو ببرید دکتر
_بیا بشین بگو ببینم چی شده؟
_بزارید صورتم رو ببینم لباس عوض کنم میام همه چی رو براتون میگم
با الهه اومدم تو اتاق جلوی میز ارایش توی آینه نگاهی به صورتم انداختم
هینی کشیدم رو کردم به الهه
می بینی داداشم صورتم رو چیکار کرده
لبش رو گاز گرفت
_متاسفم مریم جان، دلم داره میترکه بگو چی شده؟
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️شهيــ⚘ــد به قلبت نگاه میكند اگر جايی برايش گذاشته باشی...
مــــــــــــــــــــــیآیــــــــــد🕊⚘
مــــــــــــــیمــــــــــانـــــــــد🕊⚘
لانــــــــهمـــــــــــی کـــــــــنـد🕊⚘
تـــاشهــــــیدت کنــــــد🕊⚘
حكايتی بود آن زمان....🍃
قصهی دلدادگیها...🍁
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╭─┅🍃🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋
من تک دختری در خانواده متوسط بودم. اما صورتی زیبا و چشمان سبز رنگی داشتم و این باعث غرور دوچندان من شده بود.سطح مالی ما متوسط بود. بیست و یک ساله بود و ترم ششم ادبیات فارسی. یک ماهی بود همسایه جدیدی منزل دیوار به دیوار مارو خریداری کرده بود. از دانشگاه برمیگشتم که دیدم خانومی تپل و بامزه از همون خونه خارج شد، من درحال کلید انداختن به در بودم که دیدم شروع کرد به صحبت کردن سلام ما همسایه جدیدیم گفتم سلام خیلی خوش اومدین. بعد یکم تعارفات پرسید مجردی و دانشگاه میری و منم جواب دادم. به طور ناباورانه دیدم که فرداش اومد دم خونمون و شروع کرد با مادرم صحبت کردن.
وقتی رفت مادرم گفت چه خانم بانمک و خونگرمی بود. حالا چی میگفت؟! گفت اجازه گرفت آخر هفته بیان خواستگاری ...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_327 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_328
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_تو برو من لباس عوض کنم میام میگم
الهه رفت در اتاق رو هم بست، لباسم رو عوض کردم اومدم توی هال نشستم روی مبل رو به روی محبوبه خانم و الهه، هر چی که دیشب اتفاق افتاده بود رو با بغض و گریه تعریف کردم، الهه بلند شد اومد نشست کنارم ، دستم رو گرفت
_واای مریم چه بد بیاری آوردی
محبوبه خانم گفت
_چقدر این زن داداشت از خدا بی خبره، حضرت علی علیه السلام دیده رو ندیده کرد اونوقت این خودش دیده که کفتر توی دست پسره بوده، بعدم حتما خودشم با صدای پریدن این پسره اومده بیرون، باز حرف مفت زده، از داداشت تعجبم چطور ندیده و تحقیق نکرده قضاوت کرده
با گریه گفتم
_بهم گفته دیگه حق ندارم در آموزشگاه رو باز کنم
_بیخود گفته من باهاش صحبت میکنم الانم پاشو حاضر شو بریم دکتر، میتونی پشت ماشینت بشینی؟
نه، هم اعصابم خیلی بهم ریخته هم خیلی دل و کمرم درد میکنه، زنگ بزنید اژانس
رو کرد به الهه
زنگ بزن آژانس، ماشین بیاد بریم
الهه گوشیش رو در آورد شماره بگیره، منم اومدم اتاق خواب از توی کمد مانتوم رو در آوردم تنم کردم روسری و چادر سرم کردم اومدم توی هال
الهه رو کرد به من و مامانش
بیاید بریم بیرون، الان ماشین میاد
اومدیم توی حیاط مینا هم از توی خونه اومد بیرون رو به ما گفت
_ به سلامتی کجا میرید؟
محبوبه خانم گفت
_مریم از ترس و استرس افتاده روی خونریزی داریم میبریمش دکتر
مینا ابرو داد بالا
_از ترسش افتاده روی خونریزی یا بچش داره سقط میشه
محبوبه خانم توپید بهش
_از خدا بترس این چه حرفیه میزنی.
مینا نیشخندی زد رفت تو خونه
محبوبه خانم عصبانی با حرص گفت
دلم میخواد برم یکی بزنم توی دهن این مینای حرف مفت زن و بیام
واا رفته از این همه بی شرمی مینا گفتم
ولش کن محبوبه خانم بیا بریم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفیق_شهید
#علیرضا_شهبازی
#تفحص
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#ادینه_تون__بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
هیچ وقت تو گذشته همدیگه سرک نکشید ک دودش تو چشم خودتون میره ،
من اوایل عقدم همش از شوهرم میپرسیدم که کی رو دوست داشتی اونم ب اجبار همه چی رو ب من میگفت و این شد ک من شدم یه ادم شکاک و بدبین که 7سال از زندگیم فقط دعوا بود و کتک کاری با وجود سه تا بچه ،هر جا میرفت بهش گیر میدادم بهش زخم زبون میزدم با اینکه اصلا اهل این حرفا نبود ، یواشکی سر گوشیش میرفتم با اینکه یا رمز نداشت یا رمزشو همیشه بهم میگفت, یه روز ب خودم اومدم دیدم از اونی ک میترسیدم سرم اومده........
http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_329
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
باشه مریم جان هر چی تو بگی ولی اگر جلوی مینا رو نگیری بدتر میکنهها
میدونم که بدتر میکنه، اما اینم میدونم کسی جز خدا حریف فتنههای مینا نیست، این تونسته نظر داداشم رو جلب کنه دیگه هیچی براش مهم نیست، سوار آژانس شدیم اومدیم شهر ، محبوبه خانم یه دکتر متخصص مامایی سراغ داشت، رفتیم پیش دکتر آشنای محبوبه خانم.
منشی دکتر رو کرد به محبوبه خانم
_ چون وقت قبلی نگرفتید باید تا اخر وقت بشینید.
_آخه مریض ما دیشب حالش بد شده، شما هم که اون موقع شب نیستید که ما وقت بگیریم
_آهان پس بگو اورژانسیِ
_بله خانم اوژانسیِ
_صبر کنید بین مریض میفرستمش بره
_باشه عزیزم ممنون
کارتم رو در آوردم گرفتم سمت منشی
بفرمایید
کارت کشید هزینه معاینه رو برداشت کارت رو داد به من، گذاشتم داخل کیفم
نشستیم روی صندلی ، دو نفر رفتن دکتر معاینهشون کرد اومدن بیرون، خانم منشی اسم من رو خوند رفتم داخل
سلام خانم دکتر
سلام عزیزم
اشاره کرد به صندلی کنارش ، بشین
مشکلت چیه؟
از دیشب خونریزی دارم
ماهانهت سر وقت انجام میشه
بله
اولین باره که اینطوری میشی
بله
استرس بهت وارد شده
بله خانم دکتر
دستت رو بیار فشارت رو بگیرم
فشارم رو گرفت
پایینه ، باید سرم بزنی
فشارم چنده
هفتِ
یه سرم برات مینویسم حتما بزن دارو هایی رو که برات مینویسم سر ساعت مصرف کن، اگر قطع شد که هیچی اما اگر نشد بیا بفرستمت سونو گرافی
چشم خانم دکتر، نسخهم رو برداشتم خدا حافظی کردم اومدم بیرون
محبوبه خانم و الهه از روی صندلی بلند شدند، الهه گفت
دکتر چی گفت ؟
گفت از استرس اینطوری شدی، دارو داد با یه سرم، فشارم روی هفت بود
محبوبه خانم رو کرد به من
تو با الهه همین جا بشینید من برم داروها رو بگیرم بیام ، همین جا سرمت رو وصل کن
کارتم رو از توی کیفم در آوردم
بفرمایید، خیلی هم ببخشید من امروز شما رو حسابی تو زحمت انداختم
اینطور میگی از دستت ناراحت میشم، تو برای من مثل الهه میمونی
کارت رو گرفت و رفت...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو ه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
دم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_330
#رمان_آنلاین
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
محبوبه خانم داروهارو گرفت، سرم رو زدم، اومدیم به سمت خونه توی راه محبوبه خانم رو کرد به من
_بزار بیام با داداشت حرف بزنم
_نمی دونم محبوبه خانم، هر طوری صلاح هست همون کار رو بکنید
الان داداشت خونهست
نگاه کردم به ساعت گوشیم
دوازده، اره دیگه الان خونهست
ماشین در خونه نگه داشت، سه تایی اومدیم پایین، محبوبه خانم زنگ در خونه داداشم رو زد، صدای مینا اومد
_کیه؟
باز کن مینا خانم ماییم
_چیکار دارید؟
محبوبه همسایتونم میخوام یه دقیقه بیام خونتون
شما با محمود کار دارید اونم نیست برید یه وقتی بیاید که هست
_دستت درد نکنه مینا من همسایتم در رو روی من باز نمیکنی
دکمه ایفون رو زد، در رو باز کرد، محبوبه خانم رو کرد به من
_عجب زنیه این مینا، دستم بشکنه که خودم معرفیش کردم به مادرت برای محمود، یه روز مادرت به من گفت، دنبال یه دختر خوب و نجیب میگردم برای پسرم منم گفتم دختر عذرا خانم مینا هم بر رو داره هم نجیبه
مادرت رفت خواستگاریش اونا هم قبول کردند عذرا خانم که فهمید معرف من بودم راه و نیمه راه من رو دعا میکرد که چه پسر خوبی دامادشون شد.
حالا این من رو پشت در نگه داشته میگه با محمود کار داری اونم نیست
الهه گفت
_ولش کن مامان تو به خاطر مریم اومدی اینجا بیا بریم تو تا محمود آقا بیاد
من تو خونه مینا نمیام همین جا وامیستم تا محمود بیاد دو تا کلام حرف بهش بزنم برم
داداشم با ماشین پیچید توی کوچه، در خونه ترمز کرد از ماشین پیاده شد، ما رو که دید رو کرد به محبوبه خانم
_سلام حاج خانم چرا دم در ایستادید بفرمایید داخل
_سلام نه مزاحم نمیشم همینجا در حیاط میخوام باهات حرف بزنم
مینا که انگار داشت از پشت آیفون حرفهامون رو. گوش میکرد، مثل جِن از خونه پرید بیرون گفت
چرا درحیاط بفرمایید داخل، بفرمایید
از این طرفم داداشم تعارف پشت تعارف که بفرمایید توی خونه
محبوبه خانم با بی میلی قدم برداشت سمت خونه من و الهه هم به دنبالش رفتیم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
یکی از خواهرام وقتی ازدواج کرد شوهرش دانشجوی پزشکی بود و همین موضوع باعث شد بین همه ی اقوام مورد توجه و احترام بیشتری واقع بشه،برای من که دختر بزرگ خانواده بودم و همسرم فقط یه کارگر ساده بود خیلی سخت بود شاهد اینهمه احترام و توجه نسبت به خواهر کوچکترم باشم،از اون ببعد دیگه اصلا اشتیاقی برای رفتن به جمع خونواده م نداشتم،و هر بار به بهونه ای از رفتن به دورهمی ها سرباز میزدم،همسرم تا حدودی متوجه حال و احوالم و علتش شده بود ولی چیزی نمیگفت،تا اینکه فهمیدم میخواد شغلش رو تعییر بده،در عرض یکسال زندگیمون دگرگون شد، هرروز اوضاع مالی بهتر از دیروز بود ولی...😔
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ۹۰ ثانیه رو از دست ندید
به ویژه مسئولان 😭
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_331
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مینا هم انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش به محبوبه خانم کم محلی کرده بود، زبون میریخت که خیلی خوش امدید صفا آوردید
نگاه کردم تو صورت محبوبه خانم، از شدت حرص گونه هاش قرمز شده، زیر لب گفت
_عجب زن دو روییِ
وارد هال شدیم نشستیم روی مبل، محبوبه خانم رو کرد به داداشم
_محمود آقا مریم خانم با دختر من دوستِ رفت و آمدشونم با هم خیلی زیاده، من مریم رو کاملا میشناسم شما در موردش دارید اشتباه میکنید
_ببینید محبوبه خانم احترام شما بر من واجبه مخصوصا که الان توی خونهم مهمان هستید..
اتفاقا شما، نگذارید دخترتون با خواهر من بگرده
محبوبه خانم زد پشت دستش
_عه وا این چه حرفیه میزنی اینقدر رفت و آمد مریم به خونه ما زیاده که من فکر میکنم سه تا دختر دارم، جز خانمی و وقار چیزی از این دختر ندیدم
_بله منم بهش اعتماد داشتم، مریم از اعتماد من سو استفاده کرد، آبروی چند ساله پدر و مادرم و خودم رو برد.
چند وقته مینا هی به من میگه تو مریم رو خیلی ازاد گذاشتی، میشینه پشت ماشینش معلوم نیست کجا میره، یه وقتایی تا دیر وقت بیرونِ
من میگفتم نه حتما دنبال کاری میره ، خواهر من دختر خوبیه، تا اینکه دیروز مینا بدون حجاب با این پسره دیدش
محبوبه خانم اومد حرف بزنه داداشم دستش رو گرفت بالا
_اجازه بدید من حرفم تموم شه
همون دیشب رفتم در خونه مش رحمت، ببینم این پسر بی همه چیز تو حیاط ما چی
می خواسته
پسره تا من رو دید فرار کرد اگر چیزی نبود، وامیستاد میگفت اومدم کفترم رو ببرم
خب شاید ترسیده شما بزنیش فرار کرده
_نه محبوبه خانم، امروز تعقیبش کردم گرفتمش میگم تو حیاط خونه من چی میخواستی کلی هم زدمش اگر مردم جدامون نمیکردن کشته بودمش یه کلمه نگفت که دنبال کفتر اومده بودم
_حتما از شما ترسیده!
_این حرف چیه شما میزنید، به مریم میگم چرا جلوی این پسره بی حجاب بودی؟
میگه هول شدم، دو بار پسره رو دیدم یه بارش فرار کرده، یه بارش زیر کتک خوردن له شده ولی نمیگه دنبال کفترم بودم، من واقعا موندم با این خواهر بی آبروم چیکار کنم
_نه محمود آقا شما داری اشتباه میکنی، داری به خواهرت تهمت میزنی
نه این شما هستید که دارید اشتباه میکنید سر احمد رضا خدا بیامرزم مریم آبروی من رو برد، همچین که عقد احمد رضا شد، چَپید تو خونه حاج رضا
من با حاج علی شورای روستا رفتم خونه حاج رضا دنبالش، نیومد. بعدم من رو گذاشت زیر پاش، پاشد بدون خداحافظی رفت مشهد عروسی کردن اومدن، بعدم کلا رفت شیراز، نگفت من یه برادری دارم یه احترامی سرش بذارم، یه نظری ازش بخوام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_331 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_332
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا که از دنیا رفت من ختمش رفتم کلی به مریم التماس کردم بیارمش نیومد
اونها پسر مجرد داشتن من دوست نداشتم مریم اونجا بمونه ولی حریفش نشدم، بعد یه مدت خودش پاشد اومد، منم گفتم عیبی نداره، براش خونه ساختم وسایل خونه کم داشت براش خریدم، مثل یه غلام حلقه به گوش هر چی گفت میخوام گفتم چشم، حالا برای من گند بالا آورده
محمود آقا تا به حال نشستی دو دقیقه با خواهرت حرف بزنی ببینی چرا از شما و خانمت فراری بوده؟
خانمت فراریش داده بود
مینا پرید تو حرف محبوبه خانم
این حرف یعنی چی که شما میزنید، مریم برای من مثل مهناز خواهرم بود من از هیچی برای مریم دریغ نداشتم، از ترو خشک کردنش تا خریدش همه جوره براش همه کار کردم.
الانم خیلی ببخشید شوهرم خسته از سر کار اومده یه لقمه غذا بخوره شما گذشته رو پیش کشیدی اعصابش رو بهم ریختی
مینا خانم من چیکار به گذشته دارم، من اومدم بگم دارید اشتباه میکنید مریم از گُل پاکتره
باشه خیلی ممنون که گفتید، خواهش میکنم دیگه در مورد این موضوع حرف نزنید
محبوبه خانم با حرص گفت
اتفاقا تو با تهمتی که به خواهرش زدی اعصابش رو خورد کردی من اومدم بینشون رو صلح و صفا بدم
مینا از جاش بلند شد خودش رو به حالت گریه زد دستش رو گذاشت توی سینهش رو کرد به داداشم
می بینی محمود اینم از دلسوزی که من کردم، خوب بود بهت دیر میگفتم، مریم میشد شهره آبادی
داداشم ناراحت شد رو کرد به محبوبه خانم
زن من دروغ نمیگه شما هم با این حرفها ناراحتش نکن
انگشتش رو گرفت سمت من
اینم از این به بعد حق نداره پاش رو از خونه بیرون بذاره
الان جلوی شما دارم میگم به جون دو تا بچههام اگر از این خونه پا بزاره بیرون حتی بره مسجد میزنم جفت پاهاش رو میشکنم بیفته گوشه خونه که یاد بگیره پا هرزی نکنه بسه دیگه هر چقدر من رو سر زبونها انداخت
محمود آقا میخوای زندانیش کنی
من اسمش رو نمیگذارم زندانی بهش میگم جمع کردن آبرو از میون مردم
_لا اقل بزار آموزشگاهش رو باز کنه
اونجا رو هم بهش گفتم گِل میگیرم
_تو رو به روح پدر و مادرت اینقدر این دختر رو آزار نده، یه درصد احتمال بده داری اشتباه میکنی، اونوقت چه جوابی پیش خدا داری بگی؟
اولا من صد در صد اشتباه نمیکنم دوما این خداست که اگر من خواهرم رو جمع نکنم گوشم رو میپیچونه که این دختر ناموست بود چرا رهاش کردی
محبوبه خانم که دید با دلیل و منطق نمیتونه برادرم رو متقاعد کنه، خواهشانه گفت
حالا من اومدم در خونهت به وساطت، دست من رو رد نکن بزار مریم تو آموزشگاهش کار کنه، روی من رو زمین ننداز
داداشم مکثی کرد
_شرط داره
_شرطش چیه؟
_فقط از در هالش بره آموزشگاه از همون در هم بره تو خونش، چیزی هم لازم داشت لیست میکنه خودم براش میخرم
باشه قبول من از طرف مریم به شما قول میدم
نتونستم این همه بی انصافی و نگاه بی اعتمادی برادرم رو تحمل کنم خونه دور سرم چرخید از حال رفتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.زیر سایه پدر:
پدر همیشه هست...
به روایت همسر شهید بلباسی
.
#محمد_بلباسی #شهدا #مدافعان_حرم #همسر_شهید #فرزندشهید #پدرانه #پدر
#شهدای_جبهه_مقاومت🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 صحبت های دردناک شهید سلیمانی
✅ جای خالی اندیشه ها و مبانی امام و رهبری در حوزه و دانشگاه
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃
من ۲۳ ساله بودم که از شوهرم بخاطر دست بزن و کار نکررن و بچه دار نشدنش طلاق گرفتم و تو مزون خواهرم مشغول به کار شدم اونجا هم خیاطی میکردم هم لباس های مردم یا لباس عروس تزیین میکردم توی محلکارم ی دختری بود به اسم سارا، تو رفت و امدهام به محل کارم با یه...
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 با هر ضربه به دشمن آمریکا میلرزد ...
🌷#صوت_ماندگار
#سردارشهید_حاج محمد ابراهیم_همت🌷
🍂پنج شنبه که میشود.
ثانیـه هایمـان
🍂سخت بوی دلتنگي میدهد
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_332 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_333
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صداها رو میشنیدم و قدرت جواب دادن نداشتم
محبوبه خانم و الهه برگشتن سمت من
_وااای چی شد، الهه اروم زد تو صورتم
_مریم، مریم جان
محبوبه خانم گفت
_مینا خانم زود یه لیوان آب قند بیار
_نمیخواد الکی خودش رو زده به غش که جلب توجه کنه
_غش چیه زن حسابی دستش یخ کرده
صدای داداشم اومد
_پاشو جمع کن این مسخره بازییا رو ،بمونی یا بمیری ،غش کنی یا به هوش باشی حق نداری پات رو از در خونه بزاری بیرون، این آموزشگاه رو هم به احترام محبوبه خانم اونم باشرایطی که گفتم قبول کردم
محبوبه خانم گفت
_الهه پارچ آب روی میز هست بریز تو لیوان چند تا قند بریز توش
تلاش میکنم بلند شم ولی قدرت ندارم
_مامان ریختم با چی هم بزنم
_با انگشتت زود باش، آفرین هم بزن، خوبه بده بزارم در دهنش
لیوان آب قند رو گذاشت در دهنم، کمی خوردم
_بخور مریم جان بخور فشارت افتاده این رو بخوری خوب میشی
یه کم دیگهش رو خوردم، محبوبه خانم به زور همه یه لیوان آب قند رو به خوردم داد چشمهام باز شد
_الهه به توصیه مامانش با همون کیفیت یه آب قند دیگه درست کرد من خوردم چند لحظه صبر کردم بهتر شدم، پاشدم ایستادم
الهه گفت
_مریم یه کم دیگه بشین حالت بهتر بشه بریم
با بغض گفتم
_یک ثانیه دیگه هم نمیتونم اینجا بشینم، بیاید بریم
داداشم گفت
چیه بدهکاریم بهت
برگشتم سمتش
_به من نه ولی به خدا بله، یادت باشه داداش
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ
وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ
خدا حساب ذرهها رو داره تهمت که جای خودش رو داره
داداشم خیره نگاهم کرد، مینا نیش خندی زد
_همون خدا آبروت رو برد و من مچت رو گرفتم
ازشون رو برگردوندم با الهه و مامانش اومدیم سمت در هال
مینا پرسید
_راستی دکتر چی گفت
محبوبه خانم برگشت
_دکتر گفت از استرس حالش بده شد
مینا با لحن مسخرهای گفت
_که از استرسِ
رو کردم به محبوبه خانم زیر لب گفتم
_ولش کن محلش نزارید بیاید بریم
سه تایی اومدیم خونه من
الهه یه لیوان آب اورد، در جعبه قرص رو باز کرد یه دونه در آورد گرفت سمت من
_بیا یه دونهش رو بخور
محبوبه خانم با لحن مهربون و دلسوزانه گفت
_نگران نباش مریم جان درست میشه
آهی کشیدم باچشمم اشاره کردم به اسمون و زمزمه کردم
_توکل بر خدا
رو کرد به الهه
_تو بمون پیش مریم من برم خونه ناهار بابات رو بدم
_باشه برو مامان...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
✊او ایستاد پاے امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۴ آبان سالروز شهادت مدافع حرم" #موسی_جمشیدیان" گرامے باد.
#صلوات🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_333 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
خانم حبیب الله:
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_334
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
محبوبه خانم خدا حافظی کرد رفت، رو. کردم به الهه
_میشه از کشو میز آرایش یه آینه کوچیک بیاری من صورتم رو ببینم
_بله که میشه
آینه آورد، نگاهی به صورتم کردم، با تاسف رو کردم به الهه
_من چه جوری با این صورت کبود بیام آموزشگاه؟
_با گاز استریل روش رو بپوشون
_میشه؟
_اره تو خونه گاز استریل و چسب داری
_آره توی همون کشویی که آینه برداشتی یه طرفش وسایل کمکهای اولیه است، هر چی لازم داری از توش بردار
الهه رفت و با یه گاز استریل و چسب برگشت
گاز رو گذاشت روی صورتم دور تا دورش رو با چسب چسبوند، آینه رو گرفت جلوم
_ببین دیگه کبودی صورتت پیدا نیست، انگار زخم بوده روش رو بستیم
خودم رو توی آینه نگاه کردم
_ درست میگی، امروز رو استراحت کنم فردا همین جوری صورتم رو پانسمان میکنم آموزشگاه رو باز میکنم
_آره کار خوبی میکنی
_الهه میشه یه خواهش ازت بکنم
_جانم بگو
_میشه امشب رو. پیش من بمونی یه ترسی تو جونمه
_بله عزیزم چرا نشه
_خیلی ازت ممنونم
_خواهش میکنم مطمئن باش من هیچ وقت تنهات نمیزارم، تو گرسنهت نیست؟
_نه اصلا
_صبحانه خوردی؟
_نه نخوردم
_عه پس برم آشپز خونه یه چیزی درست کنم با هم بخوریم
_ کباب تابه بزار
_اره این غذای خوبیه فقط بگو با نون میخوری یا با برنج
_من با نون ولی تو اگر میخوای برای خودت برنج درست کن
_نه منم با نون بیشتر دوست دارم
سرو صدای مینا از توی حیاط اومد
صدا زدم
_الهه من از سر درد نمیتونم سرم رو تکون بدم تو پنجره اتاق رو باز کن، ببینم مینا داره کیو دعوا میکنه،
باز کرد گفت
_مثل اینکه فرزانه خواسته بیاد اینجا زن داداشت اومده جلوش رو گرفته داره دعواش میکنه
_طفلی فرزانه، چقدر به خاطر من از مینا یا کتک خورد یا دعوا شد
_به خاطر تو نه به خاطر مامان بد جنسش، تو هم سرت از ضعف درد گرفته، الان برات یه شیر عسل درست میکنم بخور تا من ناهار رو حاضر کنم
_ببخشید به زحمت افتادی
_نه عزیزم چه زحمتی
رفت آشپز خونه چند دقیقه بعد با یه
لیوان شیر و عسل برگشت
شیر عسل رو خوردم رو کردم به الهه
سر درد من از بی خوابی هم هست من دیشب رو نتونستم بخوابم، اگر خوابم رفت صدام نکن، ناهار هم نمیخوام، فقط بزار بخوابم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبح_ادینه_تون__بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
هدایت شده از آموزش برتر رایحه سیب
#رایگان #کوتاه_مدت #اساتید_متنوع
⭕️ اگر می خواهید در مدت کوتاه با تدریس ده استاد طب اسلامی آشنا شوید این دوره را از دست ندهید
⭕️👇✳️👇💢👇✅👇
✅منتخب چهار سطح در یک کلاس
فقط کافی هست کد زیر را شماره گیری فرمایید:
*6655*110313*6#
آیدی پاسخگو
@Rayeheye313
⭕️ 🍎✳️آموزش برتر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
اگر می خواهید یک عطاری شلوغ، کسب و کار مناسب، مبلغ موفق، مدیر مجموعه کارآمد و یا یک مدرس متخصص و حتی یک مادر خوب باشید این دوره را از دست ندهید
👈👈دوره طب ایرانی اسلامی
✅💢از مبانی تا تربیت مربی
❌✳️جذاب و کاربری
⭕️گواهی معتبر
آیدی پاسخگو
@Rayeheye313
⭕️ 🍎✳️آموزش برتر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: ?🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_334 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_335
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
ِ_نه مریم با شکم گرسنه نخواب، تا بخوام کباب تابه ای درست کنم زمان میبره چند تا تخم مرغ نیمرو کنم با هم میخوریم بعد خواستی بخوابی بخواب
_ پس سریع درست کن چون خیلی خوابم گرفته
_باشه
رفت توی اشپزخونه ماهیتابه رو گذاشت روی گاز روغن ریخت تخم مرغها رو شکست توی تابه آماده شد یه پیازم پوست کند سفره انداخت تخم مرغهارو اورد خوردیم، من روی مبل دراز کشیدم، گفتم
_الهه امشب اینجا میمونی دیگه؟
_بله من اینجا میمونم ولی تو روی مبل نخواب پاشو دستت رو بده به من برو روی تخت بخواب
کمکم کرد اومدم اتاق خواب روی تخت دراز کشیدم دیگه نفهمیدم چی شد، با صدای الهه که به گوشم خورد
_مریم جان پاشو شام درست کردم بخور بعد دوباره بیا بخواب
چشمم رو باز کردم
_نرفتی خونتون؟
_نه دیگه به تو قول دادم بمونم موندم
_دست پدر مادرت درد نکنه که اجازه دادن پیشم بمونی
_ ممنون
_ساعت چنده؟
_ده شب
چقدر خوابیدم، ولی بازم خوابم میاد
دستش رو دراز کرد سمت من
پاشو بیا سفره انداختم شام بخور بعد بیا بخواب
دستش رو گرفتم از تخت اومدم پایین رفتم سرویس دستشویی لباسمم عوض کردم وضو گرفتم، رو کردم به الهه
_من سرم داره گیج میره نمیتونم برم حموم غسل استحاضه کنم تیمم میکنم نمازم رو میخونم
_خیلی هم خوب تیمم کن
تیمم کردم نمازم رو خوندم، چند لقمه غذا خوردم، اومدم اتاق خواب خوابیدم، از تابش نور آفتاب به صورتم بیدار شدم، سر چرخوندم سمت ساعت، عه نه صبحِ، صدا زدم
_الهه
_جانم
_تو بیداری؟
اومد تو چهار چوب در اتاق خواب ایستاد لبخندی زد
_بله خانم بیدارم
ساعت نه شده برو اون برگهای رو که دیروز چسبوندی...
نگذاشت حرفم تموم شه
_ساعت هشت صبح رفتم برش داشتم
_دستت درد نکنه کار خوبی کردی، تو برو اموزشگاه منم الان یه آبی میزنم به صورتم میام
_یه چیزی هم بخور بعد بیا
_باشه تو برو
الهه رفت، منم دست و صورتم رو شستم یادم اومد نماز صبح هم نخوندم، زیر لب استغفار کردم، خدایا ببخشید بیدار نشدم، چند لقمه کره مربا و یه چایی خوردم، کبودی صورتم رو با گاز استریل پوشوندم اومدم آموزشگاه، نگاهم افتاد به سمیه با مامانش صدیقه خانم نشستن روی صندلی، تو دلم گفتم چرا سمیه با مامانش اومده؟
سلام صدیقه خانم صبحتون بخیر
سرد جوابم رو گرفت
_سلام ببخشید بابای سمیه گفته دیگه نیاد آموزش خیاطی یک ماه اومده پیش شما، پول اون یک ماه رو کم کنید بقیه پول رو بدید ما بریم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_335 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_336
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نفس عمیقی کشیدم مکثی کردم، رو. کردم به الهه
_کل پولی که برای آموزش داده رو بهشون بده برن
صدیقه خانم گفت
_یک ماهش رو که آموزش دیده نه بقیهش رو بدید
روبه الهه گفتم
_ همش رو بده
الهه از توی کشو پول برداشت شمرد اندازه شهریه ای که داده بودن بهشون پس داد
صدیقه خانم گفت
پارچه مانتویی که اورده بودم بدوزید اونم پشیمون شدم اگر نبریدید بدید ببرم
عصبی شدم، ولی تلاش میکنم نشون ندم، از طبقه های پارچههای سفارشی، پارچه مانتوش رو در آوردم گرفتم جلوش
_بفرمایید
با دستم در آموزشگاه روو نشون دادم
_به سلامت
صدیقه خانم پارچه مانتوش رو. گرفت گفت سمیه پاشو بریم
سمیه با یه چهره ناراحت که نمیخواد بره ولی محبوره ایستاد رو به من گفت
_خدا حافظ
نفس بلندی کشیدم گفتم
_خدا حافظ
مامانش با ارنج زد بهش
_باهاش حرف نزن بیا بریم
بعدم بدون خدا حافظی از در آموزشگاه رفتن بیرون
عصبانی و ناراحت رو کردم به الهه
نتیجه کار مینا رو دیدی؟
_اینجا یه روستای کوچیک هست حرف زود پخش میشه
_باشه تک تک کسانیکه این تهمت رو باور کنن رو میسپردم به خدا
از شدت عصبانیت لبم رو گاز گرفتم پوست لبم رو با دندون میکنم، الههم ساکت و ناراحت من رو نگاه میکنه
صدای زنگ تلفن آموزشگاه اومد، الهه گوشی رو برداشت
_بله بفرمایید
_نه نبریدیم بیاید ببرید
گوشی رو. گذاشت روی دستگاه تلفن
_کی بود؟
شهلا خانم
_اینم منصرف شده از دوخت پارچهش رو میخواد
ریز سرش رو تکون داد
_آره
با حرص گفتم
_به جهنم بگو بیاد ببره، فعلا هیچ پارچه ای رو برش نزن تا ببینم تعداد ادمهای به ظاهر مسلمون این روستا چند نفرن
_مریم جان آروم باش، سعی کن به خودت مسلط باشی، درست میشه انشاالله
نفس عمیقی کشیدم، معترض به اوضاع پیش اومده گفتم
_آره درست میشه، با پخش شدن این تهمت توی روستا و افتادن حرف من سر زبونها همه چی درست میشه
ناراحت نچی کرد سرش تکون داد
پرده آموزشگاه بالا رفت شهلا خانم اومد تو بدون سلام اخمهاش رو کرد تو هم گفت
_اومدم پارچهم رو ببرم
با عصبانیت بلند شدم پارچهش رو برداشتم خواستم پرت کنم توی صورتش که یادم افتاد پول دوخت لباس قبلیش رو بدهکاره، پارچه پرت کردم گوشه اموزشگاه به تندی گفتم
_اول بدهیت رو بده بعد پارچهت رو ببر
_الان ندارم سر برج شوهرم حقوق بگیره میارم بهت میدم
_باشه هروقت بدهیت رو اوردی بیا پارچهت رو ببر
ساکت خیره شد به من...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما #رفیق_شهید داری؟
💠 بین شهداء یک رفیق پیداکنید، بعد باهاش مناجات کنید، براش هدیه بفرستید...شهداء خیلی کارها میتونند بکنند، اصلا شهید #زنده ست🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت مادر.....♥️
گوش ڪنید لطفا.....😭🙏
قدر مادراتون بدونید همیشه نیستند 🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
هوالمعشوق
از راه دور یا نزدیڪ
فرقےنمیڪند
تو تنها معشوقےهستے
ڪه نگفته
حال دل عاشق ات را
خوب میدانے
و
به سلامے
با نگاهے
درمان تمام دردهایش میشوے
درد دورے و دلتنگے
درد بیتابے و بیقرارے
درد .......
⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋