هدایت شده از ریحانه 🌱
♦️وبسایت کتاب الابرار با افتخار تقدیم میکند♦️
📚داستان واقعی دختر زیبا و ثروتمند کانادایی که یه پسر مسلمون بدون مقدمه و آشنایی قبلی ازش خواستگاری میکنه و ..
📚داستان واقعی پسری که خانوادشو تو کودکی از دست میده، اون در نهایت وارد کار قاچاق مواد میشه و به شدت پیشرفت میکنه اما دست سرنوشت چیز دیگه ای براش میخواد ...
📚داستان واقعی یه برده استرالیایی که با هر زوری شده به مدرسه میره تا درس بخونه و برخلاف تصور همه بالاترین نمره های کلاس رو میگیره اما زمانی که یه دختر سفید پوست بهش توجه میکنه، موج حسادت ها به سمتش میان تا اینکه ..
و کلی داستان و رمان جذاب رو که هروز اضافه میشن رو میتونید با یه کلیک بخونید ❤️👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1303052300Ca8978a2525
نکته مهم: دیگه نیازی نیست واسه پارت جدید صبر کنید، و میتونید هروقت که خواستید پارت های جدید رو بخونید 😍
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
♦️وبسایت کتاب الابرار با افتخار تقدیم میکند♦️ 📚داستان واقعی دختر زیبا و ثروتمند کانادایی که یه پسر
🔰 دیگه جذب مخاطب برای رمانت سخت نیست !📣📣📣
نوشتن از شما، تبلیغ و جذب مخاطب با ما 😎 + قابلیت درآمدزایی و جایزه 500.000 تومانی 😍
https://eitaa.com/joinchat/1303052300Ca8978a2525
🚫 متاسفانه فعلا فرصت و تعداد افرادی که میتونن شرکت کنن محدوده پس اگه فکر میکنید استعداد نویسندگی دارید تا دیرنشده وارد کانال بشید و نام نویسی کنید🚫
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_349 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_350
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
توران خانم از آشپز خونه اومد بیرون توپید به داداشم
_دستت درد نکنه
_شما اینجا چیکار میکنی؟
_اومدم از ناموس تو که آبروش رو زدی سر یه چوب توی آبادی گردوندی دفاع کنم، تو خجالت نکشیدی به خواهر خودت تهمت زدی، اونم چه تهمتی، اینطوری امانت پدر مادرت رو نگه میداری؟؟
توران خانم روسری سرش بود ولی چادرش رو به رخت اویز اویزون کرده بود، سینی چایی رو گذاشت روی میز رفت سمت رخت آویز چادرش رو سرش کرد
داداشم گفت
_کدوم تهمت حاج خانم، مینا اصغر کفتر باز رو جلوی در خونه مریم دیده، مریمم بی حجاب جلوش وایساده بوده، بهش میگم چرا بی حجاب بودی من رو *خ*ر تصور کرده میگه هل شدم
_*خ*ر تصورت نکرده واقعا*خ*ر*ی
داداشم بهش بر خورد رنگ صورتش قرمز شد گفت:
_حرمت خودتون رو نگه دارید
_مگه تو اومدی توی هال به من گفتی پ*د*ر*س*و*خ*ت*ه* ، حرمت سن و سال و موی سفید من رو نگه داشتی، که الان حفظ حرمت میخوای؟
من نمی دونستم شما تو خونهای فکر کردم اون پسره...
حرفش رو خورد گفت
_لا اله الاالله
_آهان پس قضاوت امشبتم مثل قضاوت اون شبت میمونه، آره؟
_نه اون دفعه رو درست دیدم
_خودت دیدی؟
_فرقی نمیکنه مینا دیده، خودشم اعتراف کرده
نفس بلندی کشید کشدار گفت
_هی روزگار ببین به کجا رسیدیم که منِ هفت پشت غریبه اومدم دارم از خواهر تو دفاع میکنم بعد تو توی روستا رو پر کردی که خواهر من یه زن خطا کاره
_من به هیچ کسی نگفتم
_تو نگفتی زنت رفته گفته
_مینا هم نگفته
_پس کی تو روستا رو پر کرده، نصف بیشتر کسانیکه به مریم سفارش کار خیاطی دادن اومدن گفتن تو فلانی، پارچههاشون رو پس گرفتن
این حرف رو کی توی روستا پخش کرده، خود مریم؟
مینا مثل جِن پرید تو خونه
_نه من به کسی نگفتم حتما بهجت خانم مادر اصغر گفته
اومدم وسط حرفشون
_فهیمه خانم گفت که مینا تو صف نونوایی داشته برای منیژه خانم میگفته، شنیده
_فهیمه غلط کرد، حرف از خودش در اورده، یا شایدم تو داری از خودت حرف در میاری؟
سر چرخوند سمت داداشم
بهش بگو سرشب بهجت خانم اومده بود برای مریم خواستگاری چی بهت گفت
نتونستم طاقت بیارم از روی مبل بلند شدم به تندی گفتم
_بهجت خانم غلط اضافه کرده که اومده برای من خواستگاری
مینا دستش رو گرفت سمت من
_خیلی خب بگیر بشین سرجات نمیخواد وانمود کنی بی خبری
رو کرد به داداشم
_بگو دیگه، بهشون بگو بهجت خانم امشب چی گفت
هاجو واج منتظرم ببینم داداشم چی میگه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت60
_ خوش اومدی
نمی دونم چرا شمشیر رو از رو بسته بودم
_ نیومدم، آوردنم.
از لحنم ناراحت شد و اومد سمتم
_ چقدر تلخ و تند شدی امروز
_وقتی تصمیم گرفتید اجازه ی حرف زدن به من ندید، باید فکر اینجاشم میکردید. این نتیجه یه عقد اجباریه.
خودش رو خونسرد کرد و لبهاش رو جلو داد
_ اشکال نداره تندی به مزاج من می سازه، خیلی هم دوست دارم.
دستش رو تا کنار صورتم بالا آورد. نا. ناخودآگاه کمی سرم رو به عقب کشیدم. لبه ی چادرم رو بین دو تا انگشت هاش گرفت و دستش را روی لبه ی چادرم سر داد.♨️
_شنیده بودم که نصفت رو زمینه و نصف دیگت زیره زمینه ولی باور نمی کردم.⭕️
https://eitaa.com/joinchat/1456472226C3e1dbe1e9d
رمانی زیبا با💮 قلمی پاک💮
💠مژدههههههههه📣 💠مژدهههههههه📣
💥فرصت دیگر برای جاماندگانِ مسابقه ی غدیر💥
همراهم بیا تا بهت بگم مسابقمون به چه شکله😊😇
👣قدم اول: روی لینک زیر بزن و وارد گروه مسابقه ی غدیر شو🤳
👣قدم دوم:گوش دادن👂 به ۱۲ فایل اموزشی با موضوع امر به معروف و نهی از منکر👌
👣قدم سوم :شرکت در ازمون 📑
و اما جوایز نفیسمون:🤩( به قید قرعه)
🎁نفر اول:۲۵۰ هزار تومن💰
🎁نفر دوم: ۲۰۰هزار تومن💰
🎁نفر سوم: ۱۵۰هزار تومن💰
و به ۲۰ نفر بعدی نفری ۲۰ هزارتومن تعلق میگیره
❌علاقه مندان به شرکت در مسابقه عجله کنید ، فرصت زیادی باقی نمونده❌
🔴تا عید غدیر فرصت دارین فایل ها رو گوش بدین و در ازمون شرکت کنید 🤩🤩🤩
لینک گروهمون:👇
https://eitaa.com/joinchat/1236861114G870a0468b7
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_350 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_351
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_سر شبی بهجت خانم یه جعبه شیرینی دستش گرفته اومده خونه ما، میگه مریم و اصغر همدیگر رو میخوان اگر شما اجازه بدید این دو تا...
دیگه طاقت نیاوردم بقیه حرفهاش رو گوش کنم
شروع کردم به جیغ کشیدن و خودم رو زدن
غلط کرده گفته ، *گ*و*ه*ز*ی*ا*د*ی*خ*و*ر*د*ه* گفته، کنترلم رو از دست دادم، پریدم یقه داداشم رو گرفتم، همراه فریاد و گریه گفتم
_چرا راهش دادی؟ چرا نزدی توی دهنش؟ همه این فتنهها زیر سر زنتِ
اگر یک روزم مونده باشه به عمرم این حرفم رو به تو ثابت میکنم و تا قیامت به خاطر این تهمت و این ظلمی که داری به من میکنی نمیبخشمت
توران خانم اومد من رو گرفت
_مریم جان اروم باش، یقه داداشت رو ول کن، بیا اینطرف
دستهام شل شد نه از اصرار توران خانم ،از بی غیرتی داداشم.
دلم واقعا از دستش شکست
نشستم روی زانو دو تا دستهام رو به اسمون بلند کردم از ته دلم با تمام وجودم ناله زدم
_خدایا تو بین من و داداشم و زنش قضاوت کن، خدایا قسمت میدم به دامن پاک خانم فاطمه زهرا زن داداشم رو که به من تهمت نا روا زد رسوا کن
مینا داد زد
_خُبه خُبه پاشو خودت رو جمع کن، قسم حضرت عباست رو باور کنیم یا دُم خروس رو، بی حجاب وایسادی جلوی پسره، الانم ننهش امده میگه اینها همدیگر رو میخوان. دیدی برات بد شده، برای ما کُولی بازی در میاری، دیگه حنات برای ما رنگی نداره
یه لحظه قلبم تیر کشید، نفس کشیدن برام سخت شد مثل گوسفندی که زمان ذبح شدن نفسش خر خر میکنه به زور نفس میکشم
توران خانم شروع کرد کمرم رو ماساژ دادن
مریم جان، آروم نفس بکش
داد زد سر داداشم
_وانیسا ما رو نگاه کن یه کاری کن
داداشم نشست کنار من نگران گفت
_چیکار کنم حاج خانم
_برو یکم آب بیار
توران خانم با دستش کمی آب زد به صورتم
هینی کشیدم کمی بهتر شدم، ولی قلب درد رهام نمیکنه، حضور داداشم و زنش حالم رو داره بهم میزنه
به زور لب زدم
_توران خانم بگو اینها برن من نبینمشون
توران خانم سرش رو کرد به طرف داداشم
_دست زنت رو بگیر از اینجا برو
داداشم با دو دلی که حق با من هست یا نه بهم خیره شد
_ازش رو برگردوندم آهسته گفتم
_تورو خدا بگو برن
توران خانم به داداشم تشر زد
_برو دیگه میخوای دق مرگش کنی
داداشم رو کرد به مینا
_بیا بریم
تو درگاه در هال به مینا گفت
_وااای به حالت اگر مریم راست بگه و این اتفاقها زیر سر تو باشه
_وااا حالا خوبه خودشم قبول داره که جلوی اصغر بی حجاب بوده، اگر راست میگه چرا یه داد نزد سر اصغر که ترسیدم خونسرد داشت نگاهش میکرد، حرف بهجت خانم رو چی میگی
از خونم رفتن دیگه بقیه حرفهاشون رو نشنیدم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
•°~🕌🕊
ٺقصـــیر #دڸــم نیسٺ ٺو را میخواهد
ھــــر ڱوشہے چشمــــے #ٺو را میخواند
#السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا✋🏼
#خـادمالرضـاییــم💫
🌙شبتــونرضــوی﴿علیهالسلام﴾✨
🍃🕊🍃╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
💠مژدههههههههه📣 💠مژدهههههههه📣
💥فرصت دیگر برای جاماندگانِ مسابقه ی غدیر💥
همراهم بیا تا بهت بگم مسابقمون به چه شکله😊😇
👣قدم اول: روی لینک زیر بزن و وارد گروه مسابقه ی غدیر شو🤳
👣قدم دوم:گوش دادن👂 به ۱۲ فایل اموزشی با موضوع امر به معروف و نهی از منکر👌
👣قدم سوم :شرکت در ازمون 📑
و اما جوایز نفیسمون:🤩( به قید قرعه)
🎁نفر اول:۲۵۰ هزار تومن💰
🎁نفر دوم: ۲۰۰هزار تومن💰
🎁نفر سوم: ۱۵۰هزار تومن💰
و به ۲۰ نفر بعدی نفری ۲۰ هزارتومن تعلق میگیره
❌علاقه مندان به شرکت در مسابقه عجله کنید ، فرصت زیادی باقی نمونده❌
🔴تا عید غدیر فرصت دارین فایل ها رو گوش بدین و در ازمون شرکت کنید 🤩🤩🤩
لینک گروهمون:👇
https://eitaa.com/joinchat/1513357498C7e1afbf1cf
#طنزشهدایی!😄
در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل میفهماند که چه میخواهد بگوید.
یکروز به تعدادی از رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!🙄
به عربی پرسید: چتون شده؟!
گفتند: شما گفتید دراز بکشید!😐😂
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!
به روی خودش نیاورد، گفت:
میخواستم ببینم بیدارید یا نه!😁
بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،آنقدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😅😂
راوی: همرزم شهید🌹
.╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
.
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_351 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_352
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_مریم جان دراز بکش اروم باش درست میشه
دستم رو گذاشتم روی قلبم صورتم رو جمع کردم
_خیلی درد میکنه
_میخوای داداشت رو صدا کنم بریم درمانگاه؟
_نه نه اصلا نمیخوام روش رو بببینم
_زنگ بزنم پسرم بیاد، با اون بریم
_نه من خجالت میکشم، زنگ بزنید آژانس
_من شماره آژانس رو حفظ نیستم داری بهم بدی
_توی گوشیم هست، گوشی رو بدید براتون بگیرم
گوشی رو. گرفت سمت من
_بیا بگیر
از دستش گرفت، لیست مخاطبین رو اوردم شماره آژانس رو گرفتم
_بیا توران خانم گرفتم
_الو سلام یه ماشین میخواستیم بریم شهر درمانگاه
_خونه محمود آقا رو بلدی؟
_چشم الان میایم
تماس رو قطع کرد
_میگه بیاید بیرون الان ماشین میاد
اومدم بلند شم از درد نمیتونم صاف بشم، با کمک توران خانم همینطوری خمیده مانتو تنم کردم، شال و چادر سرم کردم اومدیم بیرون، ماشین اومد به راننده نگاه کردم سعید پسر مهین خانمِ، نشستم توی ماشین
_سلام
_سلام بلا دور باشه چی شده؟
جوابش رو ندادم
با توران خانم کلی سلام و علیک کردن، از توران خانم پرسید
_چی شده؟
انگار قلبش درد گرفته
_ببخشید محمود آقا که خونهست ماشین هم داره چرا شما دارید میبریدش دکتر؟
_اونها کار داشتن من دارم میبرمش
سری تکون داد، زیر لب زمزمه کرد
_ آدم چی بگه، من که از قضاوت کردن در مورد کسی میترسم
فهمیدم که شایعه بد نامی من به گوش اینم رسیده
اروم سرم رو تکیه دادم به صندلی، تا رسیدیم به درمانگاه، آقا سعید ماشین رو پارک کرد رو کرد به ما گفت
_میخواید کمکتون کنم
توارن خانم گفت
_نه دستت درد نکنه خودمون میریم، فقط شما نرید بمونید تا ما بیایم
_باشه من همینجا هستم کاری داشتید صدام کنید
وارد درمانگاه شدیم، خلوت بود، توران خانم شماره گرفت، اومدیم اتاق پزشک،
سلام
سلام بفرمایید، چی شده؟
توران خانم گفت
قلبش درد گرفته
دکتر رو کرد به من
_سابقه بیماری قلبی دارید؟
_نه آقای دکتر
معاینه کرد، فشارم رو گرفت
_دفترچه دارید؟
_نه
توی نسخه دارو نوشت
_یه سرم برات نوشتم الان از دارو خانه بگیر بزن داروهات رو سر ساعت بخور خوب میشی
توران خانم پرسید
_قلبش طوری شده؟
نه، از فشار عصبیِ، داروهاش رو مصرف کنه خوب میشه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🎊جشنواره عید تا عید رهتاک آغاز شد🎊
مگ میشه یه دوره لاغری یک ماه رو به صورت #رایگان شرکت کرد⁉️😳
از #عید_قربان تا #عید_غدیر دوره #رایگان لاغری داریم با خانم دکتر کیوانی😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1951924229C68da728230
لاغری سالم و ساده و بدون دمنوش و ورزش🙊😝
فرصتی ویژه برای خانوم های ایتایی❤️🤪