هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
⭕️ #باطن_برزخی
♨️راهکاری از علامه حسن زاده آملی تا هر کسی بتواند #باطن_برزخی خود را تشخیص داده و بفهمد در باطن به چه صورتی است
✅بزرگترین کانال اختصاصی نشر فرمایشات
#علامه_حسن_زاده_املی در ایتا🔰
http://eitaa.com/joinchat/4000645139Cde96dd3d95
http://eitaa.com/joinchat/4000645139Cde96dd3d95
🔴 #به کانال عرفانی #ناب
🔴دعای دفع بیماری #کرونا👆👆
#پارت_49
#رمان_آنلاین_نرگس
#به قلم #زهرا_حبیباله
آقا ناصر من دوست دارم به بسیج بروم و سرود تمرین کنم. و هر جا که خانوم قربانی بگه اجرا کنم. من دوست دارم به مسجد نماز جماعت بروم و جمعه ها به نماز جمعه بروم .
من دوست دارم درس بخونم و می خوام معلم بشم من دوست دارم با دوست هام رفت و آمد داشته باشم.من هروز باید برم خونه مامانم
آقا ناصر اگر اینارو که گفتم قبول دارید امشب بیاید خونه ما اما اگر قبول ندارید لطفا نیاید.
خیلی فکر کردم ولی فقط همین ها به نظرم رسید گفتم فریده ببین خوب نوشتم برگه رو گرفت
_ همین ها رو می خواستی بهش بگی
آره چیز دیگه ای نمی خوام .
خب خوبه ولی ای کاش یه دفتر می آوردی می گذاشتی زیر دستت چقدر بد خط نوشتی .
الان پاک نویسش می کنم برگه ای که کنده بودم از وسط دفتر بود دو برگ داشت از وسط جدا شون کردم از روش دوباره نوشتم .
ببین خوبه؟
آره خوبه
تا کرد و گذاشت توی جیبش یک مرتبه حواسمون جمع شد . ناظم مدرسه بالای سر ما ایستاده دلم هری ریخت .
چی کار می کردین من به ته ته پته افتادم و نه تونستم حرف بزنم.
چی گذاشتی توی جیبت .
هی هی هیچی خانوم
_ دستش رو کرد توی جیب فریده و نامه رو کشید بیرون شروع کرد به خوندن .
اینا چیَن نوشتی؟
نمیدونم چرا گریه ام گرفت .
به خدا هیچی خانوم دوست پسرمون نیست میخوان منو بدن بهش ، نمیتونم باهاش حرف بزنم گفتم براش بنویسم .
_ لپهایش قرمز شد گفت مطیعی تورو میخوان شوهر بدن راست میگی یا منو داری میزاری سر کار !
نه به خدا خانم می خوان شوهرم بدم خانوم فراهانی هم میدونه.
معلمت؟
بله خانم
_ پاشید بیاید بریم دفتر اونجا معلوم میشه.
دست و پاهایم می لرزید نمیدونم چرا !
رفتم توی دفتر خانم ناظم رو کرد به خانم مدیر
ببین این دختر چی میگه نامه رو گذاشت روی میزش
یه نگاه کرد به نامه یه نگاه کرد به من دستشو به علامت این چیه تکون داد . چیکار میکنی مطیعی
ناصر کیه؟
میگه میخوان شوهرش بدن داشته مثلا خواسته هاش رو براش مینوشته. میگه خانم فراهانی هم می دونه .
_بنشین اینجا تا زنگ بخوره باهات کار دارم.
چشم .
انگشت سبابش رو گرفت سمت فریده . این چیکار کرده ؟
دوتایی با هم بودن
پس هردوتاتون بشینید تا زنگ بخوره
خانم مریدی لطف کن خانم فراهانی رو هم صدا کن بیاد اینجا.
بله حتما.
صدای زنگ کلاس اومد .از پنجره دفتر نگاه کردم بچه ها همه میرفتن سر صف هاشون
صدای بازو بسته شدن دفتر اومد .خانم فراهانی بود .
سلام خانم اسکتدری با بنده کار داشتید.
منو فریده از جامون بلند شدیم .
عه شماها اینجا چیکار می کنید.
مدیر: بفرمایید بشینید.
نامه رو داد به خانوممون. اونم خوند و سرش رو تکون دادو به من نگاه کرد.
خودتون که می دونید اومدید خونمون با مامانم حرف زدید.
مدیر : میگه میخوان شوهرش بدن!
آ آ آ آ ه راست میگه.
چی میگی انگشت سبابشو گرفت سمت من اینو ؟این نیم وجبی رو ؟
متاسفانه بله.
خانم مدیر دوتا دستاشو گذاشت رو سرش . واااای فقر فرهنگی رو ببین جهل و ببین خدای من.
یه لحظه سکوت دفتر رو گرفت.دستشو از سرش رها کرد نامه رو گرفت سمت من .بگیر برو سرکلاست.
مطیعی
بله خانم مدیر
به مامانت بگو فردا بیاد مدرسه
باشه خانم .
از دفتر اومدیم بیرون .
وای فریده من چه بد بختم هرکاری میکنم به قول مامانم میره تو بوق و کَرنا . فردا مامانم بیاد مدرسه میفهمه که من برای ناصر نامه نوشتم.
خب بفهمه تو چقدر ترسویی .
رفتیم تو کلاس خانممون دیر تر از ما اومد داشتن تو دفتر با مدیر حرف میزدن .
چی میگفتن نمی دونم . ولی حتما داشتن راجع به من حرف میزدن.
زنگ دومم خوردو بعدم زنگ خونه .
ازمدرسه اومدیم بیرون رفتیم سوپر مارکت یه پاکت نامه خوشگل از اینا که پول میزاشتن توش کادو میدادن خریدم .نامه رو تا کردم گذاشتم توش دادم فریده اونم گذاشت تو کیفش.
قبلم داشت تاپ تاپ میکرد . انگار قلبم اومده بود تو گلوم . تو دلم میگفتم وای حالا چی میشه؟
نرگس الان ساعت دورو بر پنج پنج و نیمه .ناصر تقریبا ساعت ۶ میاد از سرکوچه ما رد میشه برو خونتون لباسات رو عوض کن بیا تو کوچه ما وقتی اومد بره من نامه رو بهش میدم.
باشه.
راستی نامه رو بده به من یه وقت تو لوش میدی کار خرابی میشه.
آره راست میگی . نامه رو از کیفم در آوردم دادم بهش و پا تند کردم دویدم خونمون .
درحیاط باز بود علی اصغر جواد رو آورده بود کوچه بازی بده.سلام کردم و دویدم تو خونه .مامان سلام من اومدم .
چرا دیر کردی ....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada