eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19هزار دنبال‌کننده
769 عکس
399 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
میان سر از آسمان در آوردیم چقدر قمری بی آشیان در آوردیم وجب وجب تنِ این خاک مرده را کندیم چقدر خاطره ی جان در آوردیم به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت چقدر از دل سنگت در آوردیم چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم زِ خاک تیره ولی در آوردیم شما حماسه سرودیت و ما به نام شما فقط ترانه سرودیم و در آوردیم برای اینکه بگوئیم با شما بودیم چقدر از خودمان در آوردیم و آبهای جهان تا از آسیاب افتاد قلم به دست شدیم و در آوردیم ☘☘
کف دست بریده اش‌و دیدم ... یه نگاه چپ بهش انداختم با غیض گفتم : اگر شما کار نکنی کسی نمیگه فلجی یا اگر حرف نزنی کسی نمیگه این خانوم لال تشریف دارن . چونه ظریفش شروع کرد به لرزیدن اما جلو خودشو گرفت که گریه نکنه . بتادین رو خالی کردم کف دستش و گاز استریل رو فشار دادم که اخش رفت هوا . خواست دستش رو از دستم بیرون بکشه محکم مچ دستش رو گرفتم و توپیدم بهش : بشین سرجات،لج کنی کارت راه می افته یا دل من به حالت میسوزه ؟ پر بغض لب زد :حالم ازتون بهم میخوره . دست ازادم یه لحظه از شنیدن حرفش رفت بالا :بگو غلط کردم . اشک از صورتش روان شده بود ولی حاضر نبود کوتاه بیاد: میگی غلط کردم یا نه ؟ .... چشمای خیسش همین طور اشک ریزان نگاهم می کرد اما دریغ از یه کلمه ببخشید یا غلط کردم. محکم شالشو ول کردم و وقتی چشمم به دستش خورد دیدم روی گاز استریل پر خون شده از بس فشار دادم کار از پانسمان رد شده بود محکم دستش رو ول کردم و از جلوش بلند شدم . رو کردم سمت صدیقه خانوم که مضطرب داشت نگاهم می کرد : ببرش درمانگاه بخیه کنن دستشو کار من نیست . راهی طبقه بالا میشدم که صدای هق هق گریه اش بلند شد . از شنیدن صدای گریه اش ضربان قلبم دو برابر شد♥️ یه بخیه ساده خوراک کار خودم بود اما دلم نمی اومد درد کشیدنش رو ببینم🌱 از طرفی غرور مسخره اش که حاضر نبود یه ببخشید بگه عصبیم کرده بود .... ادامه جذاب مهسیما👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4206690776C521e60d745 زودتر بیا که نخونی از کفت رفته🤷‍♀