eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
608 عکس
311 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
کارت سرخابی رنگی راسمتم میگیرد این کارت شرکتمه. من مدیرش هستم...یعنی هم من هم پدرم. مهرداد پارسا! یه تاازابروهایم رابالا میندازم و جدی، محکم و بلند جواب میدهم: گوش کنید. برام عجیبه که چطور جرات می کنید بیاید و ازظاهرمن تعریف کنید.اقای پارسا! من هیچ علاقه ای به اشنایـی با شما یا... یا پدرتون... یاکلا......ندارم لطفا تااین برخوردتون رو مزاحمت تلقی نکردم بایه خداحافظی رسمی خوشحالم کنید! امیدش رنگ ناامیدی می گیرد و برق نگاهش می پرد. بدون توجه خداحافظی می کنم و قدمهای را سریع و بلندتر برمیدارم. راننده پُک محکمی به ته سیگارش می زند و میگوید: خلاصه همه یه جور بدبختن! دستم راروی شقیقه ام می گذارم و زیرلب زمزمه می کنم: بدبختی منم اینکه گیر تویه وراج افتادم! درآینه نگاهی میندازد و می پرسد: بامن بودید؟ مصنوعی لبخند می زنم: نخیر! ببخشید کی میرسیم؟! خیلی نمونده یه خیابون بالاتره! راسی منزل خودتونه؟ -نخیر! مهمون هستم! اها پس مال تهران نیستی! نگفته بودی! با حرص از پنجره به خیابان زل میزنم. مگه مهلت میدی ادم حرف بزنه! از فرودگاه یک بند حرافی می کند! میترسم فکش شل و کف ماشین ولو شه. مخم را تیلیت کرد مردک نفهم! درخیابان بزرگ و پهنی می پیچد و میگوید: بفرما خانوم! کم کم داریم میرسیم.. اولین باراست که میخواهم سجده شکر به جا بیاورم. کم مانده بود زار بزنم. چنددقیقه نگذشته پایش راروی ترمز می گذارد. رسیدیم. کرایه را سمتش میگیرم که بانیش گشادی که میان انبوهی ریش بلند و ژولیده نقش بسته، میگوید: قابل نداره ها! درحالیکه حسابی خسته شده ام با حرص و صدایـی که ازبین دندانهایم بیرون می اید جواب میدهم: اقا بگیرید لطفا. پول را می گیرد و من مثل برق ازماشین بیرون می پرم! پیاده می شودو ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada