eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
609 عکس
310 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_صد_و_نه ستاره بارون کن و داغون کن و بیا حالمو دگرگون کن و برو دیوونه بازی کن و نازی کن و بیا
لطفا پیاده شید ماشین رو ببرم پارکینگ. در رو باز کردم برید بالا! سینا و سارا بی معطلی از ماشین پیاده میچ شوند، تشکر می کنند و داخل می روند. یحیی سوار ماشین میشود. همان لحظه خم میشوم و از پنجره ی شاگرد می گویم: -متاسفم! هنوز بچه ای! پوزخند میزند: -اینو میخواستم دوهفته پیش بهت بگم! لبم را با حرص روی هم فشار می دهم و بهش میگم عقده ای و به طرف در می دوم. تک بوق کوتاهی میزند و بعد از اینکه می ایستم سرش را از پنجره ماشین بیرون میکند! بهش مهلت حرف زدن نمی دم وبلند داد زدم از بچگیت دل ادما رو میسوزوندی! اونم برام چراغ زد مراقب باش خودت دل و جونیتو نسوزونی! یلدا به خانه ی پدر شوهرش رفت تا بعد از جشن پیش سهیل باشد. او هم به آرزویش رس*ی*د! ساعت از دو نیمه شب گذشته. همه خوابند و من مثل جغد روی تختم نشسته و بق کرده ام. کفش به پایم نساخته. انگشتهایم ورم کرده و قرمز شده اند. تشنه ام! از کباب متنفرم...هروقت میخورم باید پشت بندش یک تانکر آب سر بکشم. به نظرم باید یک شلنگ همیشه به ناف انسان وصل باشد! یک سرش به شکم و سر دیگر منبع بزرگی از اب خنک و تکه های یخ! از طرفی شیر پاک کن هم درکیفم مانده باید بدون اون پوستم راهمراه با آرایش بکنم. از روی تخت بلند می شوم و به طرف دراتاق می روم. نگاهم به آینه می افتد و دختر لجبازی که مثل عروسک های سرامیکی ودکوری درست شده! ! می خندم و مقابل آینه چرخ می زنم. یحیی من را دید نه؟! به خودم نهیب میزنم. چه فرقی می کند؟! جواب خودم را میدهم: -تا که بسوزه! جیزززز.. یک چرخ دیگر میزنم و پیش خودم می گویم: -عقد مضحکی بودها! همه چیز تعطیل! جشنی که درآن نتوانی به رقصی، چه توفیری دارد! مگر اصلا سهیل بلد است برقصد؟!فکرش را بکن! وپقی می زنم زیر خنده جلوی دهانم را می گیرم و از اتاق بیرون می روم. کیفم را بر می دارم وبه آشپز خانه می روم در یخچال را باز می کنم وبطری آب را بر می دارم. پاورچین به طرف اتاق بر می گردم وهم زمان به پشت سرم نگاه می کنم که یک موقع کسی پشت سرم بیدار نشود! قدمهایم را تند می کنم که یکدفعه میخورم به کسی! نفسم را در س*ی*ن*ه* حبس میکنم بطری آب را در دستم فشار می دم یحیی بر می گردد و با دیدنم مات می ماند.